به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۹۴

روایت خارپشت و مخمل‌بچه!

کودک لوس!
مردم تاجیک و فارسی‌زبان افغانستان زبانزدی بسیار شیرین دارند که در آن خارپشت یا جوجه‌تیغی هربار که می‌خواهد بچه‌اش را ناز کند، دستی به تیغ‌های او می‌کشد و می‌گوید: قربون تو برم مخمل‌بچه!
این زبانزد، نکته بسیار مهمی در خود دارد و آن ایجاد توهم در کودکان‌مان است. این حکایت را گفتم تا آن را به شیوه تربیتی بخشی از کودکان ایرانی پیوند دهم.

رفاه اجتماعی و رسانه‌های ارتباطی نو سبب شده است سندرم کودک لوس Spoiled Child Syndrome یا سندرم بیش‌تیماری در جامعه ایران و میان بخش‌های میانی و فرادستی هرروز فراگیرتر شود.
نشانه‌های این سندرم از روش‌های تربیتی والدین برمی‌خیزد که به هر خواست کودک پاسخ مثبت می‌دهند. این پاسخ مثبت برای این شیوع پیدا کرده است که گروهی از خانواده‌های جوان و میان‌سال برای کودکان خود نمی‌خواهند وقت مناسب بگذارند و می‌خواهند زمان بیشتری برای خودشان داشته باشند. و چون این در تضاد با شیوه‌های درست تربیتی کودک است، از روش صداخفه‌کن استفاده می‌کنند.
کودک چهار و پنج‌ساله در دست مادروپدرش موبایل می‌بیند، یکی دارد، یکی دیگر هم می‌خواهد. هربار که کودک چیزی درخواست می‌کند، ساده‌ترین کار این است که با روش صداخفه‌کن به خواست‌های او پاسخ مثبت دهند و این کارها درنهایت، زندگی کودک را تباه می‌کند، زیرا کودکی که در خانواده با این سندرم درگیر می‌شود، با تصور اینکه جامعه نیز به همه خواست‌های او پاسخ مثبت می‌دهد، وارد جامعه می‌شود و در آنجا سرش به سنگ می‌خورد.

وضعیت سخت اقتصادی و اجتماعی که در سال‌های گذشته جامعه ما را درگیر کرده، یکی از دلایل بی‌وقتی یا کم‌وقتی والدین است.
عامل دیگر رقابتی است که چون خوره به جان خانواده‌های ایرانی افتاده است. والدین برای خودنمایی و دلیل‌های آشکار و پنهان دیگر، می‌خواهند از همسایه و خویشان خویش سر باشند و این سرآمدبودگی را به حوزه تربیت کودک و بیش‌تیماری او هم می‌کشانند.
اگر می‌شود برای پرهیز از آلودگی محیط زیست بچه‌ها را به صورت گروهی به مدرسه ببرند و برگردانند، اما وضعیت چنان شده است که برخی از خانواده‌ها کودک خود را از هرگونه چالشی با رخدادهای زیستی پرهیز می‌دهند و خود درگیر این چالش‌ها می‌شوند.
اگر کودک با دوست خود براساس خودخواهی قهر کرده است، پدر و مادر یک طرف وارد میدان می‌شوند و با خریدن یک کالا یا میهمان‌کردن به یک فست‌فود به خیال خود، مشکل رابطه میان این‌دو را آسان می‌کنند.
در این وضعیت، کودکان دیگر توان تمایز میان نیازهای واقعی زیستی و خواست‌های کاذب را درک نخواهند کرد.

کودکان امروز از جنبه جسمی و بدنی بسیار کم‌توان‌تر از کودکان نسل‌های پیشین هستند. مادران و پدران حتی اجازه نمی‌دهند کودکان‌شان در خانه دست به سیاه‌وسفید بزنند.
اکنون دیدن اینکه کودک غذای خود را می‌خورد و حتی ظرف کثیف آن را در ظرفشویی نمی‌گذارد، یک امر رایج است.
به قول دوستی، اگر می‌شد، برخی مادران و پدران به‌جای بچه‌های خود راه می‌رفتند تا خدای‌نکرده پاهای آنان نیرویی مصرف نکند.
 در حوزه آموزش هم این مسئله حاکم است. گرفتن معلم خصوصی و هزینه‌های گزاف برای اینکه کودک ما انرژی کمتری برای درک و کشف دانش مصرف کند، در یک نگاه عمیق‌تر بخشی از فرایند بیش‌تیماری یا لوس‌کردن کودکان است.

این آسیب جدی است. نظام آموزشی و نظام خانواده باید آن را جدی بگیرد. چاره نخست برای این کار، سخن‌گفتن از این موضوع است. آگاهی مقدمه تغییر است اگرچه ممکن است همیشه با تغییر همراه نباشد.
محمدهادی محمدی