باز نشر مقاله ی زنده یاد دکتر خسرو شاكري زند
در آمد
[44] FO 371/91556,30 August 1951 ; also in M. Elm, Oil, Power, and Principle: Iran ’s Nationalization and its Aftermath, p. 214.
(بـخـش دوم)
دکتر خسرو شاكري زند
در آمد
برخی از دوستان از اعلام شرکت ام در این جلسه در شگفتی شدند، چه می دانند که از سال 1965، یعنی رویداد موسوم به «حادثه ی تیراندازی به شاه» و دستگیری تنی چند از پایه گذاران و فعالان کنفدراسیون، معروف به گروه نیکخواه، هیچگونه مراوده ای با آقای بنی صدر نداشته ام. پرسیده اند چرا اکنون و شرکت در این جلسه، که به پیشنهاد دوستداران و هواداران وی برگذار می شود. هنگامی که شرکت در این جلسه به من پیشنهاد شد، پاسخی فوری ندادم، اما پس از تعمق بر وضعیت کنونی و مشورت با برخی دوستان، دعوت را پذیرفتم، چون به این نتیجه رسیدم که سخن گفتن از چشم اندازهای مختلف پیرامون منش و عمل مصدق و ارزیابی، هر چند کوتاه، از سرگذشت او در اوضاع و احوال کنونی مفید است، چه نسل جوان کنونی، که یا در خاموشی و سکوت نسبت به مصدق بار آمده است، یا کتاب هایی پیش روی او گذاشته شده اند تا، همچون دوران دیکتاتوری نظامی شاه، مصدق را سیاه جلوه دهند و تخریب کنند، و منش اندیشه، رفتار و اقدامات سیاسی او را تحریف کنند و بکوبند. گفتن ندارد که شرکت در این جلسه، نه به معنای اغماض نسبت به رفتارهای غیردموکراتیک است، نه بایستی به این تعبیر شود که ما اکنون وارد حرکتی می شویم که گذشته ها را به فراموشی می سپارد. همچون کسی که زندگی خود را مصروف شناخت، هر چند ناکامل، تاریخ معاصر ایران کرده است، و سال های حکومت پهلوی دوم و سقوط آن و نیز برآمدن حکومت اسلامی را از سر گذرانده و تجربه ی آن را درس بزرگی تاریخی برای نسل جوان به شمار می آورم، بر آن ام که بایستی از خطاهای عظیم دنبال روی از خط هولناکی که به استقرار و تحکیم حکومت قهقرایی اسلامی منجر شد بیاموزیم، و با انتقاد متـُدیک به خود و همه ی کسانی که در خلق این کابوس دهشت کمکی رساندند بتوانیم در راه دموکراتیکی که مصدق، در پی مشروطه خواهان عدالتخواه ترسیم کرد و خود پیمود، به پیش برویم، تا بتوانیم با استقرار مردمسالاری، به دور از کیش شخصیت، هر شخصیتی که باشد، عدالت اجتماعی را متحقق سازیم. جز ازین راه جامعه ی ما به بهروزی و تعالی فرهنگی دست نخواهد یافت، بل در لنجزار ایدئولوژی ها (به گفته ی مارکس، آگاهی های کاذب) گوناگون به خواری و تباهی بیشتری کشانده خواهد شد. همصدا با مصدق بایستی بر این پافشاریم که نسل جوان ایران نمی تواند جز از راه مبارزه ی آگاهانه، همراه با شکیبایی، از همان آغاز دموکراتیک، و فداکاری همگان به آنچه می خواهد دست یابد.
دشمنان نهضت ملی و مصدق، چه ایرانی چه انیرانی، به لحاظ منافع و/یا ایدئولوژی ها (آگاهی های کاذبی) که داشته اند، همواره در تخریب مصدق کوشیده اند، با این همه شخصیت دموکراتیک او جاودانه مانده است. باید پرسید چرا؟ به یاد دارم که، در بهار 1343 که برای دیدار احمد بن بلا، نخستین رئیس جمهور الجزایر مخفیانه به پایتخت آن کشور سفرکرده بودم و در آن شهر خود را از انظار نا محرمان پنهان می داشتم، بقالی به هنگام خرید در مغازه اش متوجه لحن کلام ام شد و از من پرسید از کجایم. برغم محرمانه بودن سفرم، آهسته به او گفتم «ایران.» با انفجاری از شادی به من گفت: «کشور مصدق؟» در همان روزها، در ميان كادرهاي انقلابي جبهه ی آزادیبخش الجزایر، که به هنگام برگذاری نخستین کنگره ی آن سازمان ملاقات کردم، همینکه مي گفتم ايراني ام، ذوق زده مي پرسيدند «كشور مصدق؟» در آن کنگره به پیشنهاد من قطعنامه ای دایر بر خواست آزادی مصدق از اسارت احمد آباد از تصویب کنگره گذشت، که متن آن در روزنامه ایران آزاد (ارگان سازمان های جبهه ی ملی ایران، به چاپ رسید. همین برخورد را در سفرهایی بعد ها در کشورهای مشابه شاهد بودم. آنگاه بر من روشن شد که مصدق، نه تنها در خاطره ی تاریخی ملت ایران، که در خاطره ی تاریخی مبارزات دیگر ملل ستمدیده جایی خاص دارد. همین نکته را در گزارش های مأموران دیپلماتیک به هنگام مطالعه در آرشیو های بریتانیا و آمریکا مشاهده کرده ام.
پس از پایان محاکمه ی مصدق در دادگاه نظامی، روزنامه ی هندی سپاتلایت (Spotlight ) در کلکته (دوم ژانویه 1954) تحت عنوان «اگر مصدق هندی می بود! خیانت ایران به یک قهرمان بزرگ،»[1] نوشت «با پشت پازدن به "عفو" بی معنای شاه، قهرمان خاور زمین اعلام داشت که ازو هیچ خطایی سرنزده بود، و برای اثبات این امر از دیوانعالی کشور خواستار اجرای عدالت شد.» او با مقایسه ی مصدق با مهاتما گاندی افزود، «اگر مصدق هندی می بود، تمام کشور چون تن واحدی برمی خاست و خواستار عدالت [نسبت به او] می شد.» (تأکید افزوده) می توان مثال های بیشماری ازین گونه نوشته ها از مطبوعات کشور های مستعمره پیرامون مصدق آورد. روزنامه ي ضد استعماري مصري اليوم در مقاله اي تحت عنوان «درسي كه دكتر مصدق به سياستمداران دنيا آموخت» نتيجه گرفت كه «مصدق در صحنه ي سياست شرق نامي جاويدان است. مرداني چون او ستارگاني هستند كه ممكن است مدت كوتاهي در زير ابرهاي [استبداد پهلوي یا حکومت اسلامی] پنهان [نگه داشته] شوند، ولي هرگز از ميان ما نمي روند و هميشه درخشانند.»[2]
تأثیر مصدق تا آمریکای لاتین نیز گسترش یافت. پيروزي ايران در دادگاه لاهه مشوق خوبي براي جنبش هاي آزاديبخش كشورهای اسیر در آن قاره بود. بنا بر گزارش سفارت آمريكا از لاپاز، روزنامه ي اولتيما اورا (Ultima Ora )[3] در 23 ژوئيه 1952، يعني دو روز پس از پيروزي سي ام تير، نظريه ي نمونه وار خود را نسبت به جنبش ايران در مقاله اي تحت عنوان «پيروزي دوگانه ي مصدق» (Doble Vittoria de Mossadegh ) ابراز داشت. نويسنده ي مقاله، با طرح بازگشت مصدق به نخست وزيري و موفقيت ايران در دادگاه لاهه، مجلس ايران را بخاطر تجديد رأي اعتمادش به مصدق تحسين مي كرد، مصدقی كه «برغم فشار هاي بين المللي، كه از طريق شاه بر او وارد مي آيد،» به «مبازره در صف اول با تعرض اقتصادي» ادامه مي داد. روزنامه نگار بوليويايي آوَرد كه «رأي دادگاه لاهه حق هر كشور را در زدودن شركت هاي خارجي از پهنه ي اقتصادي خودش به رسميت مي شناسد – شرکت هایی كه در آن كشور به قدرتي تبديل مي شوند و مي كوشند سياست هاي آن كشور را با خواست هاي خود تطبيق دهند.»
اين بدين معناست که اقدام مصدق در دادگاه لاهه پیشینه ای حقوقي شد براي ديگر کشور ها در تحکيم حق حاکميت ملي بر منابع زير زميني خود.
بنابر گفته ي نويسنده بوليويايي، «رويداد هاي ايران» « براي كشور هاي فقيری كه مسئله ي دخالت خارجي در اقتصاد و سياستشان را طرح كرده اند نشانه ي خوبي بود. تمام قدرت هاي بزرگ كه لجوجانه به خط مشي نادرستی ادامه مي دهند بايد اين دو داده ي اضافي را بخاطر بسپرند كه [در ايران]، بر خلاف ظاهر، اعتماد عمومي پيش از پيروزی حقوقي به دست آمد.» لذا، نمی توان تأثیر مبارزات ملت ایران را حتی در جنبش کنونی بولیوی برای ملی کردن منابع زیرزمینی خود نادیده انگاشت.
اگر در عصر نهضت ملی، بخاطر تبلیغات زهرآگین امپریالیستی و همچنین پیروی مطبوعات احزاب کمونیست کشورهای غربی از خط شوروی، مصدق تنها در مواردی معدود و استثنایی مورد عنایت روشنفکران مترقی کشورهای غربی قرارگرفت، اما بعد ها با شناخته شدن رژيم استبدادی و فاسد شاه – به همت مبارزات دانشجویان ایرانی متشکل در کنفدراسیون جهانی – برخی از نخبگان هوشمند غرب، چون برتراند راسل، ارزش وی را چون الهام بخش جنبش های آزادیبخش کشورهای مستعمره شناختند. در اهمیت تاریخی منزلت مصدق، علاوه بر خاطره ی تاریخی مردمانی که برای آزادی خویش از چنگ استعمار مبارزه می کردند – چون الجزایر، مصر، و آمریکای لاتین – یادآور شویم که در سال های آخر حیات دکتر مصدق برتراند راسل، فیلسوف و ریاضی دان بزرگ، و صلح طلب مترقی، از مصدق برای پیوستن به هیئت امنای بنیاد صلح راسل دعوت به عمل آورد. (من شخصاً رابط انتقال نامه ی راسل به ایران بودم).
کوشش های بی امان دشمنان نهضت ملی و مصدق، چه در زمان خود او چه پس از اسارت و مر گ اش، هرگز نخواهد توانست این مشعل را در خاطره ی تاریخی ملت ایران خاموش کند. تنها شاه نبود که، در هراس از نام مصدق می زیست و حتی ذکر آن را ممنوع ساخته بود، بل خمینی، هنگامی که در اوج قدرت و محبوبیت در میان عوام بود، از روی حسادت، گرامیداشت خاطره ی مصدق در میان مردم ایران را در نخستین چهاردهم اسفند پس از سقوط نظام پهلوی برنتابید و در نطقی پیرامون اینکه هرکه «با اسلام نیست دشمن ماست»[4] از مصدق چون «مشتی استخوان» یاد کرد و چندی بعد به مناسبت مراسمی در دفاع از آزادی مطبوعات و یادآوری رفتاردموکراتیک مصدق با آن ها – رفتار آزادمنشانه ی نخست وزیری که دست در پنجه ی استعمار انداخته بود تا منافع ملی و حاکمیت ملی ایران را مستقر سازد – او را « سیلی خورده» از اسلام نامید، سخنی که، به عبارت ساده، معنایی جز کودتایی نداشت که آن دو سازمان جاسوسی انگلو ساکسون به اجرا گذاشته بودند. ملا ابوالقاسم کاشانی هم در فردای کودتا به روزنامه نگار المصری واژگونی مصدق به دست آن دو سازمان جاسوسی را به «عدل خداوندي» نسبت داد.[5] شاه نیز یکسال پس از کودتا، پس از برقرار مناسبات سیاسی، در بیست و یکم سپتامبر 1954، در گفتگویی با نخستین سفیر بريتانيا – سفیر دولتی که کودتا را برنامه ريزی کرده بود – سخن خود را در باره ی «نجات» ایران و باز گشت خود به تخت طاووس این گونه آغاز کرد: «دست الهی در کار بود»؛ و نیز به کیم روزولت، مجریِ کودتا گفت: «تخت و تاج خود را «مدیون خداوند، مردم ام، ارتش ام، و شما [روزولت] می دانم،»[6] با این تفاوت که، ناچار، از کاشانی و خمینی «منصف تر» بود! در عین حال فراموش نکنیم که کسی از میان کسانی که از نام بلند مصدق بهره برده بودند در آن روزها پاسخی به توهین خمینی به رهبر نهضت ملی نداد.
پیش از پرداختن به دشمنی های اخیر با خاطره ی مصدق و نهضت ملی ایران، مناسب است که به سه مورد از کوشش عبث کسانی اشاره بریم که خارج از خانواده ی نهضت ملی کوشیدند خود را با نام و حیثیت تاریخی مصدق بیارایند. پس از مرگ خمینی، هنگامی که دیگر بار نیاز به یک شخصیت فرّمند (کاریزماتیک) احساس شد، از مصدق سخن به میان آمد؛ نمایندگان سه جریان سیاسی کوشیدند با گفتن سخن نیک از مصدق خود را محبوب ملت ایران سازند.
پس از مرگ خمینی، روزنامه ی بهمن[7] به سردبیری مهاجرانی شهردار اسبق تهران، از نزدیکان هاشمی رفسنجانی، نامه ای از مصدق را خطاب به نویسنده ی کتاب کوچکی پیرامون مسئله ی فلسطین و مبارزات مردم آن منتشر کرد. دریافت کننده ی آن نامه ی مصدق جز جوان ناشناسی به نام هاشمی رفسنجانی نبود، که، پس از مرگ خمینی، می کوشید خود را نزد مردم ایران محبوب سازد. این نامه در جواب ارسال آن کتاب پس از شکست حرکت پانزدهم خرداد به احمد آباد نوشته شده بود. همچنین به یاد بیاوریم، چندین سال پیش، هنگامی که رضا پهلوی وارد پهنه سیاسی خارج از کشور می شد، بر خلاف پدر اش، سخنانی در تأیید مصدق ایراد کرد، تا بتواند از نام او سوء استفاده کند. همچنین فراموش نکنیم که احمدی نژاد، این فرزند خلف نواب صفوی، در آستانه ی سفراش به سازمان ملل متحد، دستور داد فیلم مستندی در باره ی مبارزات مصدق با استعمار و حضور او در جلسه ی شورای امنیت از تلویزیون حکومت اسلامی پخش شود، تا در نظر مردم ایران حضور او در سازمان ملل سفرهای بین المللی و مبارزات مصدق را تداعی کند و مردم او را همردیف رهبر نهضت ملی به شمار آرند! کوشش هایی بیهوده! چه زندگی هیچکدام اینان در مسیر زندگی آزادیخواهانه، استقلال طلبانه، و عدالتخواهانه ی مصدق نبوده است. پس از سرخوردگی از این کوشش ها بود که حملات به مصدق از نو آغاز شد، چه در ایران چه در انیران، توسط نویسندگان زرخرید. دشمنی با خاطره ی مصدق بی امان ادامه یافته، و ادامه خواهد یافت. ما ازاین فرصت استفاده می کنیم تا این دشمنی با مصدق را از لابلای چند کتاب و مقاله، که در سال های اخیر در ایران منتشر شده اند، بررسی کنیم.
یکی از این ها کتابی است از به اصطلاح «محققی» که، بدون کوچکترین تسلط به متدولوژی قرائت و درک روانشناسانه تاریخ و بدون ذره ای اشراف به مطالعاتی ازین دست، چون آثار اریک اریکسون پیرامون سرگذشت مهاتما گاندی و مارتین لوتر پیام آور پروتستانیسم، تقلا کرده است در کتابی به نام آشوب،[8] با سَبکی سَبـُک، حتی سخیف، که آن ر ابا لفظ «سایکوبیوگرافی» (psychobiography) آراسته است، مصدق را چون بیماری روانی تصویر کند، واو را از «هاله ی اسطوره ای که سال هاست بر گـُرده ی وی کشیده شده است» رها سازد، تا اثر مبارزات او و تأثیر وی را بر نسل جوان عاصی امروزی که سر بلند کرده است خنثی سازد. او مدعی است که دوستداران مصدق کوشیده اند ازو «تصویری متناسب و متلائم [کذا] با فضای وقت» بیآفرینند.
ازدید این سرگذشت نویس، که نه تاریخشناس است و نه دارای اطلاعات تاریخی دقیق، اطلاعاتی که برای هر تحلیل علمی لازم است، «برداشت خوف آور» مصدق از مسؤولیت، «نگرانی او ازمخالفت ها و وسواس اش به حفظ نام نیک، حمایت گسترده و اطمینان خاطری که برای پذیرش چنین وظیفه ای [بدان] نیاز داشت،» مانع از کاردانی و موفقیت او شد.(ص 287) وی مدعی می شود که گرفتاری مصدق در«دور بسته ی هیجانات» سیاسی، که چون «بندهایی» «دست او را بر هر نوع مصالحه می بستند» نیز مانع از آن می شد که وی بتواند در حل مسئله ی نفت توفیق یابد. (ص 300) همو می افزاید: «مذاکره کنندگان آمریکایی بارها سعی کردند با تشریح ابعاد تجاری و اقتصادی نفت او ر به پذیرش راه حلی متقاعد کنند، مصالحه ای که بر اساس آن ایران می توانست از درآمدی چند برابر گذشته برخوردار شود و آن را در مسیر اصلاحات اقتصادی و اجتماعی کشور هزینه کند.» (ص 300) – چنانکه حکومت کودتا کرد! نویسنده ی سطور بالا با این جملات بی معنا نشان می دهد که کوچکترین اطلاعی از مذاکرات نفت و کوشش های مصدق برای مصالحه ای شرافتمندانه، که حافظ حاکمیت ملی ایران باشد و منافع ملی ایران را خدشه دار نسازد، ندارد. با اینکه مؤلف آشوب در کتابنامه اش کتاب محققانه و عالمانه ی مصطفی عِلم[9] را ذکر می کند، اما با این سخنان نسنجیده اش نشان می دهد چنان کتاب هایی را یا نخوانده، یا خوانده و نفهمیده، یا عامدانه نسبت به استدلالات علمی و اسناد و مدارک مورد استفادی مصطفی علم بی اعتناست تا معاندانه در تخریب مصدق بکوشد.
بر خلاف مصدق، که مسئله ی نفت را یک «مسئله ی سیاسی» می دانست، نویسنده ی آشوب مدعی است که «در واقع مسئله حتی سیاسی نبود، که اگر [می] بود، شاید می شد به نقطه ی تفاهمی نزدیک شد.» او می افزاید: «برای مصدق و بسیاری از ایرانیان، مناقشه ی نفت عرصه ی دفاع از شرف و حیثیت ایرانی و ابراز خشم و انزجار نسبت به یک قرن مداخلات انگلیس در کشور بود.» (ص 300) – امری که نمی توان منکرِ ِآن شد، یعنی استقرار حاکمیت ملی ایران، اصلی که البته مورد تأیید نویسنده کتاب نیست. او، بدون آنکه بتواند این نکته را ثابت کند، مدعی می شود دراظهارات مصدق «در باره ی انگلیسی ها می شد رگه های شبه مذهبی دید.» او از «حساسیت قابل درک اما مبالغه آمیز مصدق نسبت به انگلیسی ها» سخن می راند (ص 302)؛ او نمی فهمد که اعتراض مصدق و مخالفت وی نسبت به استعمار بریتانیا و عمدتاً شرکت سابق نفت بود که دستگاه های حکومتی ایران را می چرخاندند – امری که کوچکترین آشنایی با آرشیوهای دولت بریتانیا از عصر ناصری به بعد بر او روشن می ساخت. مصدق شاید تنها دولتمرد ایرانی بوده باشد که همواره از دموکراسی پارلمانی بریتانیا به عنوان سرمشقی برای اِعمال حکومت مردم بر مردم در ایران یاد کرده است. مصدق نه با مردم بریتانیا دشمنی داشت و نه خواستار قطع رابطه با آن دولت بود. مصدق می خواست ایران کشوری مستقل، مردم آن متکی به خود، و آزاد باشند و از قـِبَل ِ منابع زیر زمینی و نیروی کار خود آتیه بهتری را برای خود و نسل های آینده بسازند. برای تأمین این هدف، مصدق نمی توانست تن به سازش بدهد، امری که مؤلف کتاب آشوب مصالحه می خواند بدون آنکه به تفاوت این دو مفهوم آگاه باشد.
او به اظهار تأسف مصدق نسبت به تقلب انتخاباتی دوره ی هفدهم توسط دربار و ارتش و نامه ی منسوب به مصدق، دایر بر اینکه «اکنون نمایندگانی عنوان نمایندگی به خود بسته اند که معروفیت محلی نداشته و به هیچ عنوان نمی توانند خود را به حوزه ای که مدعی نمایندگی آن هستند نسبت دهند و یا دارای چنان سوابقی هستند که مردم، نه فقط راضی به نمایندگی آنان نیستند، بلکه از نام آن ها تنفر دارند» اشاره می برد [مانند امام جمعه ی شیعه مذهب تهران دکتر حسن امامی، که از کردستان سنی نشین به زور دخالت ارتش «انتخاب شد» و هرگز در آن استان پای نگذاشته ی بود!] و از آن حیرت می کند که مصدق از نمایندگان واقعی مردم در مجلس خواسته بود که اعتبارنامه های چنان «نمایندگانی» را رد کنند، چه چنین درخواستی از دید مؤلف آشوب ضد دموکراتیک بود!
وی در برابر این موضع گیری مصدق می نویسد: «این نامه ی عجیب مصدق آشکارا دخالت در قوه مقننه محسوب می شد، نه بهره ای از منش دموکراتیک داشت، و نه منطبق با ملاحظه گری و دوراندیشی سیاسی بود[کذا].»[10] یعنی، اگر نخست وزیری دخالت آشکار دربار و ارتش را در انتخابات برملا می کرد و خواستار رفع قانونی آن می شد، در انتخابات دخالت می کرد! بدین سان روشن می شود، کسی که اعتراض مصدق به تقلبات آشکار انتخاباتی توسط دربار و ارتش مطیع شاه را «دخالت آشکار مصدق در قوه ی مقننه» معرفی می کند، نسبت به خود تقلبات انتخاباتی دوران پهلوی، که اصل دموکراسی و حق مرد م را در انتخاب نمایندگان خویش ضایع می کرد، کوچکترین اعتراضی ندارد، چنانکه در پایین همچنین در مورد نظر غنی نژاد خواهیم دید. جالب این است کسانی که در سایه ی حکومت اسلامی در باره ی موضع مصدق نسبت به تقلبات انتخاباتی دربار شاه «افشاگری» می کنند در باره ی سی سال تقلبات عظیم انتخاباتی توسط حکومت اسلامی بر لبان خود مهر سکوت کوبیده اند! «بیطرفی» اینان کسی را نمی فریبد.
نویسنده ی آشوب، که با اسناد محرمانه ی دیپلماتیک آشنا نیست، با تکیه به سخنانی که وزیرمختار آن زمان بریتانیا در ایران، میدلتون، بیش از سی سال پس از کودتا و چند سال پس از انقلاب فاجعه آمیز، در تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد بیان داشته است، ساده لوحانه، یا مغرضانه و متنفعانه، می آورد که «میدلتون که نسبت به سایر انگلیسی ها همدلی بیشتری با مصدق نشان می داد ... بعد ها اذعان داشت: " مذاکرات با مصدق روز به روز طولانی تر می شد. ... او همیشه یک ایده ی وسواسی و تکراری روی یک موضوع خاص داشت ... اینکه همه ی قدرات های خارجی در صدد سرنگونی و نابودی او هستند ... » (ص 317) صرفنظر از اینکه هم اسناد تاریخی براین امر گواهی می دهند و هم رویدادهای تاریخی نقطه ی نظر مصدق را تأیید کرده اند، مؤلف کتاب آشوب، مغرضانه و متنفعانه، بجای آنکه به اسناد مذاکرات رجوع کند، به منظور روانی نشان دادن مصدق به خاطرات شفاهی دیپلماتیک یک ماًمورانگلیسی استناد می کند که از همان آغاز در صدد سرنگونی دولت مصدق بود. چرا چنین ادعایی که برای تخریب مصدق عنوان می شود نادرست و خلاف واقعیت است؟ چون میدلتون از همان نخستین روزهای مسؤولیت اش دشمنی ارضاءناپذیر بریتانیا با مصدق را بیان می داشت، تا حدی که در مکاتبات خود با وزارت خارجه ی متبوع خویش مصدق را «خودپسندی» معرفی کرد که «در سراشيب بي ثباتي دِماغین» قرارداشت![11] ایعنی، همان موضع «روانتاریخی» مؤلف آشوب. اگر کسی براستی محققی جدی باشد، پیش از مطالعه همه ی اسناد منتشر شده یا موجود در آرشیوهای مربوطه چنین تهمت هایی را به رهبر نهضتی ملی برای دموکراسی و استقلال سیاسی کشور وارد نمی آورد. پس باید نتیجه گرفت که وی با مقصد معینی، با تحریف واقعیت ها، برای تخریب مصدق در خدمت حکومت اسلامی می کوشد. او می نویسد: «تنها با در نظر گرفتن حساسیت اخلاقی و سیاسی مصدق نسبت به مسئله ی نفت است که می توان برخی ساده انگاری های حماسی او را در این باره توضیح داد، ساده سازی [!] هایی که بر اساس آن ها "ملی کردن نفت یگانه علاج دردهای بید رمان ایران"[12] شناخته می شد.» (ص 277) نویسنده ی آشوب که خود را، بنادرستی، و با استفاده نابجا از واژگانی دهان پرکن، در مقام یک روان ـ تاریخشناس (psychohistorian /psychohistorien) قرار می دهد، مدعی می شود که مصدق، حتی پیش از نخست وزیری اش، دچار « اضطراب و نگرانی از تهدیدات احتمالی» بریتانیا شده بود و «خود را در معرض خطر می دید.» (ص 296) او مدعی می شود که مصدق دچار «سطح بالایی از اضطراب» بود (ص 297). نویسنده ی آشوب قلم را فراتر هم می چرخاند و ادعا می کند که مصدق حتی ازمردم، که در آن سال ها «در پس هر پرده دست توطئه ی استعمارگر» را می دیدند، «فراتر» می رفت و «در اظهارت او در مورد انگلیسی ها می شد حتی رگه های شبه مذهبی دید.» (ص 300) کسی این اتهام را وارد می آورد که در سایه ی یک حکومت مذهبیِ «کاشفِ» روزمره ی «توطئه» برای «انحراف» جوانان و زنان کشور آزادنه به مصدق می تازد!
اگر این کتاب، مانند برخی دیگر کتاب ها، در لوس آنجلس یا لندن منتشر شده بود، شایسته ی اعتنا نبود، اما این کتاب مملو از تحریفات تاریخی و عاری از بررسی علمی، با کمبود های تاریخنگارانه، زیر سایه ی حکومت اسلامی و همراه با بوق و کرنای تبلیغاتی اصلاح طلبان منتشر شده است. هدف روشن است. جسد مصدق از احمد آباد چنان سایه ی هولناکی بر مغز چنان کسانی انداخته است که باید به بهای تحریف تاریخ و جعل مانع از شناخت جوانان عاصی ایران از تنها دموکرات پایدار این سرزمین شوند. آیا این برخورد متنفعانه به تاریخ نهضت ملی ادامه ی تقلای خمینی برای تخفیف و تخریب مصدق نیست؟
از زاویه های دیگری نیز مصدق را مورد حمله قرارداده اند. از ترفند های عُمال ارتجاع و دشمنان ایران، چه ایرانی چه انیرانی، تکرار و دامن زدن به ترهاتی بوده است که دشمنان استعمارگر ایران علیه مصدق دهه ها پیش عنوان کرده بودند. برای مثال، یکی از کارگزران شرکت نفت ایران در دوران ریاست امثال اقبال و هویدا، که کتابی برای تخریب نهضت ملی تحت عنوان خواب آشفته نوشته است، کوشیده است، از زبان دشمنان، نهضت ملی و استقلال طلبانه ی ایران، مصدق، و سیاست ها او را با گفتن اینکه وی «سياستمداری عوامفريب و مکار و ماجراجو» بود – ناسزاهایی که که حزب توده در آن عصر نیز شب و روز تکرار می کرد – تخطئه کند. جای شگفتی نیست، چه کسی چنین سخنانی را می گوید که به مدت بیست و پنج سال در خدمت دستگاه استبدادی و چپاولگر پهلویان بود، و اکنون، باز بدون شگفتی، بخاطر تخریب مصدق در کتاب خواب آشفته مورد تکریم دائمی دستگاه های تبلیغاتی حکومت اسلامی است.
مزورانه ترین کتابی که در نفی و هجو مصدق نوشته شده است همین نوشته ی محمد علی موحد، خواب آشفته،[13] است. با بزرگ نمودن این مؤلف در مطبوعات زیر سایه ی حکومت اسلامی، تبلیغ وسیعی برای کتاب وی شده است. پس از ایجاد حکومت اسلامی، وی، همانند بسیاری از عُمال حکومت دیکتاتوری پهلوی، در اختیار حکومت جدید باقی ماند، و افزون بر آن، به لباس متخصص اسلام هم در آمد. کتاب او، که از نظر علمی ارزشی ندارد، و نهضت استقلال طلبانه و ترقی خواهانه ی ملت ایران را به «خوابی آشفته» تفسیر می کند، کتابی است تبلیغاتی برای کوبیدن نهضت ملی و رد تز ضرورت ملی کردن نفت و نفی مبارزات ملت ایران برای تأمین حاکمیت ملی. از همین رو، وی از جوایز متعددی، که به منظور تبلیغ نظرات ضد تاریخی او بر ضد نهضت ملی ایران به وی اهدا می شوند، بهره مند می شود. صرفنظر از جنبه های فنی قضیه – جوانب اقتصادی و حقوقی قضیه ی نفت – در کوشش برای وارونه نشان دادن دانش و اقدامات مصدق، موحد به شگردی دست می زند تا مصدق را کاملاً بی اعتبار سازد – براستی که وی خادم وفادار رژیم های پیشین و کنونی است. او پاداش خود را هم دریافت می دارد. کتاب او منبع مورد اعتماد و مورد استناد همه ی سلطنت طلبان و همه ی مبلغان حکومت اسلامی علیه مصدق و نهضت ملی نیز هست.
وی با این شگرد، که چندان بدیع هم نیست، می کوشد به هدف خود نایل آید. او با جمع آوری اظهار نظر های دشمنان نهضت ملی، و حتی برخی اظهار نظرهای انتقادی یا تشریحی کسانی که در زمره ی مخالفان نهضت ملی نبوده اند، مجموعه ای را گردآورده است تا به کمک آن خوانندگان غیر فهیم و ناآگاه را از فهم مبارزات ملت ایران برای آزادی، استقلال سیاسی و اقتصادی، و تعالی فرهنگی منحرف سازد. وی می نویسد: «هیچ یک از صاحبنظران و آگاهان صنعت نفت پاسخ مثبت به این سئوال نداده اند» که «آیا هیچ امیدی به حل مسئله ی نفت به دست مصدق، در صورتی که کودتا رخ نمی داد، وجودداشت یا نه؟» این اظهار عقیده ی نادرست، اما به شکل پرسشی ظاهر الصلاح و رندانه، حاوی چند نکته است. نخست، قصد اصلی موحد دایر بر القاء این است که نهضت ملی کردن نفت امری باطل و بیهوده بود، و، بزعم او، «خوابی آشفته،» که مصدق برای ملت ایران دیده بود. دو دیگر، او قصد خود را با اظهار نظر های به اصطلاح «صاحبنظران و آگاهان صنعت نفت،» که همگی در خدمت استعمار غرب بودند «مستند» می سازد. بهترین کسی که وی مورد استناد قرار می دهد جرج مکــگی، معاون برکنار شده ی آچسون وزیر خارجه ی ترومن در زمان نهضت ملی، است. وی از مکگی نقل قولی ناقص می آورد دایر بر اینکه مصدق «هیچگاه نمی توانست موفقیتی در راه اندازی مجدد نفت ملی شده ی ایران و بهره برداری از آن حاصل کند.» گویی مصدق نظراش بر این بود که ایران بلافاصله می توانست صنعت نفت را خود کاملاً به راه اندازد. مصدق می دانست که شرکت انگلیسی نفت هیچ کوششی برای تربیت مهندسان و کادرهای فنی نکرده بود، تا ایران همواره متکی به بریتانیا باقی بماند. مصدق از پیشنهاد های گوناگون برای استخدام مهندسان و متخصصان غیر انگلیسی استقبال کرد و خود به دنبال استخدام برخی خارجیان بود و کوشش هایی در برخی کشور ها برای دعوت از اهل فن در صنعت نفت به عمل آورد، اما در اینجا نیز دولت بریتانیا از از هیچ کارشکنی خودداری نکرد. با این همه، صنعت نفت ایران تعطیل نشد و به همت تعدادی از ایرانیان متخصص به کار افتاد.
موحد، همچون مؤلف آشوب که میدلتون را بنادرستی نسبت به مصدق «با حسن نیت» معرفی می کند، با ذکر اینکه مصدق طی مذاکرات اش در آمریکا مکگی را مردی با حسن نیت تشخیص داده بود، می کوشد او را دوستدار نهضت معرفی نماید و از ذکر این نکته می پرهیزد که مصدق به هنگام سفر به سازمان ملل متحد به فرمولی برای راه حل با مکگی رسیده بود، اما به محض اطلاع وزارت خارجه ی آمریکا از آن فرمول، که مکگی در آن دخیل بود، وی را از سمت اش در وزارت خارجه برکنار کردند و به سفارت در ترکیه اعزام داشتند. علاوه بر این، به هر رو، مکگی یک کارمند عالیرتبه وزارت خارجه کشوری بود که می کوشید، نه فقط در ایران، که در سراسر جهان حکومت براند، و، در بهترین حالت، هنوز از زاویه آمریکایی خود به نهضت ملی ایران می نگریست. موحد همچنین از کوشش های مصدق برای مصالحه ای شرافتمندانه پس از سی ام تیر در می گذرد، کوشش هایی که حتی شخص وزیر خارجه ی ترومن، دین آچسون، در باره آن چنین نوشت. «در این میان، فکر می کنیم که مقبول باشد که ما بتوانیم قبول اصل پیشنهاد مصدق توسط بریتانیا و آمادگی بریتانیا برای آغاز بموقع بررسی دقایق را فورا به مصدق اطلاع دهیم. ما به هندرسون دستور می دهیم به مصدق اطلاع دهد که ما پیشنهاد او را به دولت بریتانیا منتقل می کنیم و به دقت در اینجا مطالعه می شود. اوافزود: «ما بسختی می توانیم بیش از این بر این فکر مان تأکید ورزیم که چقدر اهمیت دارد که بریتانیا و ما ازین تغییر برخورد مصدق [فکر مصالحه] استفاده کنیم و اینکه هیچ تأخیر غیر ضروری در این امر نشود. ما همچنین می خواهیم بر ضرورت مطلق محرمیت این امر تأکید ورزیم.»[14]
آچسون همچنین در یادداشتی به سفیر آمریکا در لندن نوشت مصدق به هندرسون گفته بود که نمی توانست پیشنهاد مصالحه خود را برای همیشه باز نگهدارد. (مصدق می دانست که بریتانیا دست اندر کار کودتا بود و می خواست آمریکا را وادارد به بریتانیا اعمال فشار سازد.) آچسون یادآور شد که، برغم «برخورد بدگمانانه ی دائمی مصدق،» ما بر این نظریم که این پیشنهاد مصدق امیدوار کننده است. این پیشنهاد مشکل اصلی را ـ مشخصاً در نظر گرفتن منافع آتی» شرکت نفت ـ که مانع توافق بر سر میانجیگری بوده است از میان بر می دارد،.[15]
آچسون در تلگرامی به هندرسون نوشت به مصدق اطلاع دهد که وزارت خارجه پیشنهاد جدی مصدق را «امیدوار کننده» تلقی می کرد.[16] دولت بریتانیا باز به بهانه های گوناگون و تأکید بر نقش اساسی شرکت سابق نفت از پیشنهاد مصدق استقبال نکرد. در تلگرامی آچسون به سفیر خود در لندن نوشت «بروشنی» مشخص بود که «مصدق در یک نکته از مذاکره اش [با هندرسون] کاملاً آماده بود توافق کند که شرکت نفت (AIOC ) بتواند کدام قانون ملی کردن را [از دیگر کشور ها برای پرداخت خسارت] که نسبت به خود مساعد بداند انتحاب کند.» در تلگرام دیگری آچسون به سفیراش در لندن نوشت[17] «ما فکر می کنیم آخرین پیشنهاد مصدق ... راه حل رضایت بخشی را در باره ی مذاکراه قراردادهای فروش [نفت] فراهم می آورد.» با این چند سند و صد ها سند دیگر که در کتاب اسناد وزارت خارجه ی آمریکا[18] از مذاکرات دولت آمریکا با دولت مصدق و بریتانیا منتشر شده است، بروشنی می بینیم که شکست مذاکرات برای حل شرافتمندانه مسئله ی نفت نه ناشی از ندانم کاری های مصدق و همکاران اش بود و نه نتیجه ی عدم آمادگی مصدق برای دستیابی به مصالحه ای شرافتمندانه، بل ناشی از قصد بریتانیا بر شکست نهضت ملی ایران به منظور اعاده ی آبروی رفته اش در سراسر جهان بود. همین نکته را داماد چرچیل با صراحت در مجلس بریتانیا اعلام داشت.
مصدق بارها و بارها ارجاع امر غرامت بابت اموال شرکت نفت، از جمله پالايشگاه آبادان به ديوان بين المللي لاهه را پذيرفت و در آن کوچکترين ترديدي نداشت؛ و در برابر منتقدان داخلي اش از آن همچون يک اصل حقوقي دفاع مي کرد، اما مطابق قانون غرامت دولت بريتانيا به صاحبان منابع ذغال سنگ ملی شده ی آن کشور، يا غرامت پرداختي دولت مکزيک به شرکت هاي نفتي ملي شده ی آمریکایی. آنچه مصدق نمي پذيرفت غرامت ادعايي شرکت نفت (موسوم به«عدم النفع») بابت منافعي بود که شرکت در اثر ملي کردن نفت تا سال 1993 از دست مي داد. قبول اين امر، نه فقط به معناي نفي اصل ملي کردن صنعت نفت تمام مي شد، بل همچنين نافي اصل حاکميت ملي بر منابع زير زميني ايران بود. با اين همه، مصدق پيشنهاد هاي ترومن-آچسون را براي پرداخت يک مبلغ پانصد ميليوني دلاري سرجمع (lump-sum ) پذيرفت، اما بريتانيا آن را رد کرد.[19]
پس از شکست قوام در سی ام تیر، شركت هاي نفتي مخالفت خود با پذيرش قانون ملي كردن نفت در ايران را طي نامه ي اويل فوروم (Oil Forum ) به وزيرخارجه ي آمريكا دين اَچسون اطلاع دادند. در اين نامه، نه فقط «گروکشی هاي ديپلماتيك» مصدق به اصطلاح افشا مي شد، بلكه توصيه مي شد كه دولت آمريكا «بايستي حمايت اخلاقي از بريتانيا را به گرانترين وجهي» مي پذيرفت.[20] در نامه ي «شوراي اطاق تجارت بين المللي ايالات متحده ي آمريكا» به جرج مَـكـگي، معاون وقت وزارت خارجه ي آن کشور، ضمن توصيه جدي براي قطع كمك مالي به ايران، اظهار عقيده شد كه آمريكا بايستي از ادامه ي كمك به كشورهايي كه «ناسيوناليسم و اقدام خودسرانه را بر هر گونه كمالات بين المللي مرجح مي دانند،» خود داري مي ورزيد، يعني آمريكا بايستي «حق» استثمار ملت ايران را مطابق قرارداد تحميلي 1933 بر حق حاكميت ملي ايران مرجح مي شمرد. بنابر نامه ی آن شورا، دولت مصدق مي خواست كمك هاي مالي آمريكا را بر عليه يك شركت خصوصي انگليسي بكار برد، یعنی قطع استثمار و استعمار.
پس از بازگشت مصدق از سازمان ملل متحد به ایران، هواداران سیاست بریتانیا در آمریکا موفق شدند معمار طرح مصالحه بین ایران و شرکت نفت، یعنی جورج مَکـگی، را، چنانکه آمد، از معاونت وزارت خارجه برکنار کنند و او را به سفارت در ترکیه بفرستند.[21] به دنبال این تحلیل و توصیه ها، وزیر خارجه ی آمریکا آچسون، که در پاریس با مقامات بریتانیا مذاکره کرده بود، به این نتیجه رسید که: «کوچکترین امکان آن وجودندارد که بریتانیا – با هر دلیل [ی که ما عرضه کنیم] – طرز تلقی خود را ظرف چند روزی که مصدق در نیویورک است تغییر دهد. براستی، فکر می کنم که هدف اصلی آنان این است که، مادامی که مصدق بازنگشته است، ما را از هرگونه وسیله ای برای معامله محروم دارند. او [آچسون] از آنتونی ایدن نقل می کند که «آن پیر مرد،» یعنی چرچیل، به او تلفن کرده بود و گفته بود که حتی «یک اینچ» هم کوتاه نیایند![22] (ت.ا.)
آچسون همچنین اظهار نظر کرد که چون نه چرچیل و نه ایدن از مسئله ی نفت آگاهی نداشتند، «داوری بریتانیا بواسطه ی نظر همان مردانی تدوین می شد که سیاست بریتانیا را به دشواری) کنونی کشانده اند»[23] – یعنی همان سران شرکت سابق نفت! آچسون ادامه می دهد:
هنگامی که از ما خواسته شد از بریتانیا حمایت کنیم، از ما تقاضا شد درست همان کاری را بکنیم که این مردان [مدیران شرکت پیشین نفت/AIOC] توصیه می کردند. برای ما غیر ممکن بود دقیقاً همان موضع را اختیار کنیم.
برغم اینکه مجلس در اردیبهشت 1330 به مصدق رأی داده بود، سفیر بریتانیا آنقدر از نفوذ امپراتوری مطمئن بود که از اسدالله علم خواست که به شاه بگوید که صدور حکم نخست وزیری مصدق را مشروط به این کند که «نزاعی بین دو کشور ما» پیش نیاید، چه شپرد می خواست که سنا مواد دوم و هشتم قانون ملی کردن نفت را باطل کند.[24]
پس از سفر آورِل هَريمن به ايران، در مذاکراتي که سفير بريتانيا سِر فرانک با وي به عمل آورد، فرستاده ي رئيس جمهور آمريکا به ايران اظهار داشت که «در نتيجه ي سفراش به ايران، او به اين نتيجه رسيده بود که هيچ معامله اي با مصدق و مشاوران اش ممکن نبود،» چه دولت مصدق بر اصل حاکمیت ملی پای می فشرد. در عين حال، هريمن افزود که نظر بريتانيا داير بر برکناري مصدق توسط شاه و جانشين کردن مصدق توسط سيد ضياء اسباب «نگراني عميق» بود، و هيچ يک از مسؤولان آمريکايي در تهران و هيچ ايراني که وي با آنان صحبت کرده بود، يا حتي شاه، آن نظر را نمي پذيرفتند؛ سيد ضياء قادر به حکومت نبود. بسياری از آن بیم داشتند که برکناري مصدق وضعيت را «انفجاري تر» سازد. هريمن حتي بيان داشت که دستوراتي که از لندن به سفير شِپِرد براي برکناري مصدق ارسال شده بود «با حساب، براي بدتر کردن وضع بود، نه بهتر کردن آن.» سر فرانک بنادرستي مدعي شد که بريتانيا با وضعي روبرو بود که طي آن دولت مصدق قصد داشت مؤسسات نفتي بريتانيا را بدون غرامت تصاحب کند. او مدعي شد در ايران دولت کارايي نداشت.
همه این اسناد مسلم، و بسیاری دیگر، که نه در کتاب آشوب و نه در خواب آشفته مورد عنایت قرار گرفته اند، عکس نظر نویسندگان آن ها، و براستی حقانیت نهضت ملی ایران، را به اثبات می رسانند و نیز ثابت می کنند که «محققانی» که در سایه ی حکومت اسلامی قلم می زنند هم تاریخ را تحریف می کنند و هم آب به آسیاب استعمار و قلم های زرخرید لوس انجلسی می ریزند، و با آنان هم نظر اند.
موحد این گفته ی مصدق را که، اگر کودتا نشده بود، ظرف یک سال مسئله ی نفت حل می شد به سخره می گیرد،[25] اما او مذاکرات مداوم مصدق برای پیدا کردن راه حل، امکان روز افزون فروش نفت به کشورهای غیر انگلو ساکسون، و همچنین بهبود وضع اقتصادی کشور را در اثر اقدامات روزافزون دولت وی برای ازدیاد تولیدات داخلی، و نیز وقوع تغییرات مثبت در شورویِ پس از استالین را، که می توانست وزنه ای مثبت به سود ایران در برابر غرب شود، عامدانه نادیده می انگارد. (یکی از دلایل تعجیل در کودتا همین تغییرات به هدایت خروشچف در شوروی بود.)
او از قول مکگی می آورد که مصدق به «تعصب ضدانگلیسی» که به یک «بیماری روانی» بدل شده بود دچار آمده بود – همان بهتانی که دیدیم هم مؤلف آشوب و هم کاردار بریتانیا میدلتون وارد آورده اند! وی از شیوه های «ناراست و شگردهای محیلانه [ای] که مصدق برای نیل به اهداف خود به کار می بست» سخن می گوید؛[26] او از مترجم رسمی دولت آمریکا در مذاکرات به نام ورنون والترز نیز نقل قول هایی در باره ی «شگرد» های مصدق می آورد تا مصدق را مسؤول عدم توافق بر سر مسئله ی نفت معرفی کند. او همچنین نوشته ی تحقیر آمیز آچسون[27] در باره ی مصدق را می آورد که، از جمله، سر مصدق را به توپ بیلیارد تشبیه می کند، تا مصدق را بی ارزش در چشم کسانی معرفی کند که طرف مذاکره ی او در امر نفت بودند، اما وی فراموش می کند تشریح کند که چگونه تیم های فنی بریتانیا و آمریکا در وزارت خانه های خارجه، دفاع، اقتصاد و جز آنها از پس مذاکره با مصدق بر نمی آمدند که تقریباً یک تنه با دقت حقوقی و اطلاعات وسیع از موازین بین المللی آنان را به شگفتی وا می داشت و چون شطرنج باز ماهری کیش می کرد، و چون موفق نمی شدند او را به سوی سازشی به سود استعمار بکشانند، همان راه حل معمول مقابله استعماری، یعنی کودتا، را برگزیدند.
موحد همچنین جبهه ی ملی را به رواج «زشت گویی و جنجال سازی[!][28]» متهم می سازد و از نبود آن شیوه ها در زمان رضا شاه اظهار رضایت می کند![29] او عامدانه فراموش می کند که دو دستگاه وسیع فحاشی در آن زمان یکی حزب توده بود و دیگری روزنامه های دست-راستیهوادار استعمار، و پس از سی ام تیر روزنامه شاهد دکتر بقایی، که همه با یارانه های سفارت های بریتانیا و آمریکا مجدانه می کوشیدند مردم را نسبت به نهضت ملی بدبین سازند و آشـوب برپا کنند. نگاهی به صفحات روزنامه های حزب توده، و نشریات دست راستی آن دوران این نکته را بر نسل جوان آشکار می سازد.
موحد حتی به ترفند دیگری دست می یازد. او برخی اظهارنظر غیر مستند و غیر تحلیلی فخرالدین عظیمی را چون سخنان یک «مورخ هوشمند» مستمسک قرار می دهد تا مصدق را بیشتر تخریب کند!
عظیمی نوشته است: «با اینکه مصدق همیشه با لحنی احترام آمیز از همه ی مردم ایران یاد می کرد یا آن ها را مخاطب قرار می داد، ولی چنین بر می آید [چگونه؟] که مراد او از مردم بیشتر مردم شهرنشین بویژه ساکنان تهران بود[ه باشد]: اقشاری از طبقه ی متوسط سنتی و مدرن، نه توده هایی که ریشه در روستا ها داشتند و پیوندی با زندگی شهری برقرار نکرده بودند.»[30] موحد با استناد به این تفسیر ساده اندیشانه و تهی از استدلال و غیر مستند می کوشد به قلم مؤلفی، که در ضمن نسبت به مصدق علایقی هم دارد، چنان وانمود سازد که مصدق به همه ی مردم ایران نمی اندیشید – یعنی، عملاً همان تفسیر حزب توده پس از شکست اش در 28 مرداد که مصدق را نماینده ی «بورژوازی ملی» می دانست. آیا می توان با ذهن-خوانی (mind-reading) سخنان یک رهبر سیاسی را به این حد اقل تخفیف داد؟ یا باید بر اساس اسناد و مدارک تحلیلی به دست داد؟ حتی مبلغان استعمار و دست پرورده های ایرانی شان هم ازین «منصفانه» تر می نوشتند و مصدق را رهبر به اصطلاح «توده ی عوام» می دانستند.
در رد چنین ارزیابی های سبکی، بد نیست به ارزیابی های خود مأموران استعمار رجوع کنیم که، با همه ی نفرت و کینه ی خود نسبت به مصدق، نمی توانستند در نهان واقعیات را نادیده بگیرند.
وزیر مختار جديد و سفير بعدي بريتانيا سر دنيس رايت مشهور در گزارش های ديپلماتيک نظرهای دیگری ارائه داده است. او شش ماه پس از كودتا و گشايش سفارت در تهران، با اشاره به «سبک پيچيده ي تفكر ايراني» نوشت كه حل مسئله ي نفت (قرارداد كنسُرسيوم كه دولت كودتا در باره اش مشغول مذاكره بود) بعضاً بستگي خواهد داشت «به توانايي ما در بازسازي باور آنان به حسن نيت ما.» رايت نوشت كه، اگر چه در ايران «افكار عمومي به معناي غربي صريح اللهجه اش» وجود نداشت، اما «احساسات عمومي اي» كه دكتر مصدق بر عليه بريتانيا «برانگيخته بود» در سال هاي اخير «بيشتر از گذشته، براحتي و مداوماً متبلور مي شدند.» از نظر کاردار سفارت بريتانيا، «هيستري [!] ملي» در دوران دولت مصدق – می بینیم که افتراهای آشوب و خواب آشفته در کجا ریشه دارند – كه نقطه ي مركزی عمده ي آن بويژه متوجه بريتانيا بود از سوي مردم «بآساني فراموش نخواهد شد.»[31] او افزود که، از سوي ديگر، «برخي شاهدان مطلع و دوستدار» لندن بر آن بودند كه غالب ايرانيان نسبت به بريتانيا «بي اعتماد» بودند و «بسياري از ايرانيان از ما بدشان مي آيد» و اين نظر «آنقدر غالب» بود و «به نحو قانع كننده» اي بيان مي شد، كه نمی توان «نسبت به آن بي اعتنا ماند.» صاحبان اين نظر بر آن بودند كه، «به غير از عناصر متعصب، مصمم ترين دشمنان» بريتانيا در ميان «ايرانيان جوان تحصيل كرده،» يا به عبارتي، «طبقه ي متوسط» ديده مي شدند. درميان توده ي مردم، «عوام» نیز، كه «توانی» جز «بيان فرآيند ناپخته ي افكار سياسي» را نداشت، «اقدام دكتر مصدق بر ضد شركت نفت ايران و انگليس و سفارت [بريتانيا] يك پيروزي ملي تلقي مي شد.»! در گزارش او نه سخني از محبوبيت شاه و زاهدی در فردای 28 مرداد می رفت، نه از ملا کاشاني، چه او هم با پشت کردن به نهضت ملي هواداران خاص خود را نيز از دست داده بود.
حمايت مردم از مصدق حتي پس از 28 مرداد در اسناد ديگري هم مورد تصديق نمايندگان ديپلماتيک بريتانيا در ايران نیز هست. سفارت بريتانيا در فوريه 1954/بهمن 1332، يعني پنج ماه پس از کودتا طي گزارشي به لندن، برغم تکرار دروغ هاي پيشين اش داير بر ورشکستگي اقتصادي کشور در زمان مصدق و «بي اعتبار شدن» مصدق به علت «ناتواني در مقابله با حزب توده،» ناچار از گزارش اين شد که «طي دو سال دکتر مصدق سمبل خواست هاي ملي» ايرانيان، و دولت زاهدي، برغم اعِمال قدرت اش، به دنبال «احترام» مردم به خود بود، اما «از حمايت فعال قابل توجه [مردم] بي بهره است. گذشته از حزب توده اکثريت مردم احتمالاً هنوز خواستار مصدق اند ... »[32] (درباره ی تهی بودن ادعای «ورشکستگی اقتصادی ایران» در عهد مصدق، بنگرید به کتاب در دست انتشار: ترومن و استالین: غروب شوکت قوام، «حضرت اشرف»)
در واقع، موحد با تکیه به تفسیر ساده گرایانه ی درشت و زمختی می کوشد علاقه ی مصدق به محروم ترین، فقیرترین، و مظلومترین اقشار جامعه ی ایران، از جمله کارگران نفت، را محو و نابود کند. آیا تا کنون کسی در جایی خوانده است که مؤلفی یا تحلیل گری چنین استنباط ساده گرایانه ای از سخنان رهبری چون گاندی کرده باشد تا او را خفیف و تخریب کند؟ می بینیم که نوشته ی آن روزنامه نگار هندی راجع به مصدق و دشمنان اش چقدر درست گفته شده بود
روشن است که موحد همچون یک مورخ رسمی، هم در رژيم سابق و هم رژیم کنونی، کوشیده است با جعل، تحریف، و تفسیر های مغرضانه نهضت ملی را به زیر شلاق بگیرد. موحد حتی با اشاره به محاکمه ی مصدق، که از آن برای تحمیق خوانندگان غیرفهیم و ناآگاه خود به نام «خیمه شب بازی» یاد می کند، می نویسد که دادگاه برای این تشکیل شده بود که «ضعف ها و اشتباهات مصدق» را «پررنگ تر و برجسته» سازد،[33] البته، نه برای کوبیدن نهضت ملی و نابودی مصدق! همه ی ناظران بین المللی دادگاه مصدق را اشتباه بزرگی از جانب شاه دانستند، چون مصدق دادگاه سلطنت آباد را به دادگاهی علیه رژيم کودتا تبدیل کرد؛ آن دادگاه خیمه شب بازی نبود، بل به یمن شخصیت شگفت مصدق به محل افشای کودتای امپریالیستی به سود پهلویان و علیه نهضت ملی بدل شده بود. بر جوانان دلاور ایران است که دفاعیات مصدق[34] را در محکمه ی نظامی بخوانند تا بتوانند آن ها را با برخی در عصر کنونی مقایسه کنند.)
موحد خستگی ناپذیر هم هست. برای کوبیدن نهضت ملی به «تازه ترین نوشته های مخالفان مصدق» هم استناد می کند: از جمله مصطفی کاشانی، فرزند ملا ابوالقاسم کاشانی، منوچهر میرزا فرمانفرمائیان (که پرونده همکاری یکا یک اعضای خانوده اش با ارتجاع پهلوی و شرکت های استعماری را می توان براحتی در آرشیو های بریتانیا ملاحظه کرد)، زهتاب فرد مدیر یکی از روزنامه های هوادار سید ضیاء و زرخرید سفارت بریتانیا، که در زمان نهضت ملی از هیچ ناسزایی به مصدق دریغ نمی کرد. برای مثال، یکی از روزنامه های هوادار سید ضیاء به نام ضیاء در آن دوران، که، تردید نمی توان کرد، با بودجه ی سفارتخانه های انگلوساسون منتشر می شد و از دادستان کل کشور خواست به «جنایات شخص دکتر مصدق» رسیدگی کند[35]
برای تأیید نظر خود، موحد می نویسد «اعتراضات و نیز لحن کلام این سه نوشته [ی مخالفان مصدق] کم و بیش تطبیق می کند.»[36] چرا که نه؟ مگر نه آنکه همه از یک آبشخور سیراب می شدند. او عوامفریبانه بر مخالفانی که ادعاهای ثابت نشده شان را مفصلاً برای تحمیق نسل امروزی تکرار می کند «ایراد» هم می گیرد و می نویسد: «اِشکال مخالفان مصدق، نه انگشت نهادن بر ضعف ها و قصور های اوست» – « ضعفها و قصور هایی» که از نظر او مسلم اند – بلکه اینست که «ما وقتی در مخالفان خود می نگریم جز قصورها و ضعف های آنان را نمی بینیم و آنچه را که مخالف ذوق و سلیقه و برداشت و دریافت ما باشد بر نمی تابیم و بی محابا رقم خیانت و نوکری بیگانه بر مخالف می کشیم یا داغ باطله ی دیگری بر جبین او می نهیم و از این حیث مصدق خود نیز مستثنی نبود و بسیار از گرفتاری های عمده ی او و جبهه ی ملی را باید زیر سر این گونه یکسونگری و به اصطلاح امروزی مطلق اندیشی دانست.»[37] (ت.ا.) بدین سان، بزعم مؤلف خواب آشفته، نه فقط آنان «ضعف ها و قصور» مصدق را گفته اند که حتی مصدق خود شریک جرم آنان در «بد نام کردن،» مثلاً سید ضیاء، بود، که هم خود به دوستی با بریتانیا علناً افتخار می کرد، و هم آرشیو بریتانیا مملو از مذاکرات محرمانه ی او برای فروختن ایران به استعمار بریتانیاست.
او از قول مردم ایران– روشن نیست براساس کدام تحقیق علمی – می نویسد که گویا این مردم «به شمّ طبیعی خود» دریافتند که مصدق قادر نبود جلوی «هیولای مخوف هرج و مرج ... هیولایی را که ایرانیان در طول تاریخ قرن ها از آن وحشت داشتند» بگیرد.[38] بی آزرمی تا کجا برای مقایسه ی دوران مصدق، مثلاً، با دوران حمله ی ویرانگر مغولان یا محمود افغان! موحد، بدون آنکه دلایل پیروزی ارتجاع در انتخابات مجلس هفدهم، در زمان زمامداری مصدق، را برشمارد – که، چنانکه در بال آمد، عبارت بود از دخالت مستقیم و سنتی دربار و ارتش – می نویسد که «شکست دکتر مصدق در انتخابات دوره ی هفدهم ... مایه ی خفت و سرشکستگی مصدق گردید. با همه ی فتنه و آشوب و خونریزی که در بسیاری از ولایات به همراه داشت ...»! ترهاتی که جز رونویسی از اتهامات دولت بریتانیا در آن زمان و حتی پس از کودتا نیست. بدین سان خواننده ی جوان و ناآگاه از تقلبات انتخاباتی دربار پهلوی و ارتش، برغم دستور اکید نخست وزیر برای ممانعت از دستکاری در نتایج انتخابات، چنین می پندارد که مردم ایران مصدق را به «خفت و سرشکستگی»رساندند و «عجز و شکنندگی» مصدق را برملا ساختند و، بدین سان، «تخم نفاق» در میان دوستان او افکنده شد، ولی، بزعم این کارمند عالی رتبه دستگاه نفتی شاه، دربار پهلوی و اربابان خارجی آن با بودجه های کلان برای خرید مزدوران ایرانی خود در آن فتنه ها و خوریزی ها نقشی نداشتند!
در باره ی ترهات این کارمند دستگاه شاه، که امروز جامه گردانده و در خدمت حکومت اسلامی قرار گرفته است، بسی بیش از این می توان نوشت. مهم این است که در قرائت نقادانه ی تاریخ با چند مثال شیوه ی ریاکارانه و نادرستکارانه ی او بر خواننده کم اطلاع و بی تجربه روشن گردد، و خوانندگان کتب تاریخی متوقعانه بخواهند که ادعا ها سنجیده و مستند به اسناد معتبر باشند.
خطر مـُبّلغی از این دست، که بر ضد نیروهای ملی مترقی جامعه ی ایران و تاریخ مبارزات ملی ایران کوشاست، تنها در این نیست که عده ای مردمان غیر فهیم و ناآگاه کتاب او را می خوانند و گمراه می شوند. در محیطی که آموزش علوم اجتماعی – چه در عصر پهلوی چه در زیر سایه ی حکومت اسلامی – سطحی و غیر متدیک بوده است، در کشوری که اختناق فرهنگی حاکم بوده است، در فضایی که اندیشه جزمی دینی مسلط بوده است، تاریخ با تحریف سیستماتیک تلقین شده است، و، در نتیجه، سطح توقعات مردم از تاریخنشناسی، سهل است، که از تاریخنگاری بس نازل بوده است، خطر این است که توده ی وسیع مدرسه دیده تحت تأثیر «استادانی دانشگاهی،» که مقلد کسانی چون موحد هستند، هر روز بیشتر با تفکر غیر علمی، جزمی، با ایده های مسموم کننده ی ضد انسانی نئولیبرالی بارآیند. برای مثال، می توانیم به نمونه ی مقالات به اصطلاح «روشنفکری ممتاز» اشاره کنیم، که، در پوشش استاد هم جامعه شناسی و هم تاریخ، با ایده های خطرناک خود در فضای اختناق زده ی کشور با آزادی کامل به تخریب تاریخ مبارزات ملت ایران دست زده است.
در سایه ی حکومت اسلامی، همانند دوران پهلوی، «متفکرانی» پیدا شده اند که به مدد دیپلم هایی به نام دکترا، که ظرف دو سه سال از بعضی استادان دست و دل باز غربی دریافت می کنند، بدون آنکه براستی چیزی از علوم اجتماعی و انسانی دستگیرشان شود، به کشور باز می گردند و به سرعت آغاز می کنند به جست وخیز های تئوریک. یکی از اینان موسی غنی نژاد[39] است که در مصاحبه هایی کوشیده است نهضت ملی ایران را به زیر «انتقادات عالمانه» ی خود بگیرد. این نئولیبرال، که از مدافعان لیبرالیسم اقتصادی است و سوادی در حد کلیشه و عمّه جزوی از علوم اجتماعی و انسانی دارد، همانند سر مشق اش محمد علی موحد بر ملی کردن نفت می تازد. او که، البته در آغاز، مزورانه از حمله ی صریح به شخص مصدق می پرهیزد، در یکی ازین مصاحبه ها، ضمن تعارفاتی درباره ی مصدق، دایر بر اینکه وی «نیت خوبی داشت و انسان والایی از نظر شخصیتی و اخلاقی بود،» با نشاندن واژه ی «ملی گرایی» (ترجمه ی ناسیونالیسم فرنگی)، بجای وطن دوستی ملهم از نهضت مشروطیت، که در دهه ی 1320 پس از سقوط دیکتاتوری رضا شاه از نو سر بلند کرد، مدعی می شود «چیزی كه به نظر من در دهه 1320 در ایران اتفاق افتاد درهم آمیختن برداشتی تحریف شده از ناسیونالیسم و سوسیالیسم است. این تركیب كه از 1320 پایه آن گذاشته میشود تا به امروز هم ما را گرفتار كرده است. من نام آن را ناسیونال سوسیالیسم [یعنی همان ایدئولوژی هیتلری!] گذاشتهام كه بارمنفی دارد. ببینید، هم در سوسیالیسم آرمانهای خوب است و هم در ناسیونالیسم.» او «منتقد تركیب بیمارگونه ای» است كه «در كشور ما شكل گرفت و زندگی سیاسی ما را رقم زد.»[40] او برای بزک کردن افترای های خود، مدعی می شود «انسان گرایی مهم تر از ملی گرایی» است. روشن نیست که چرا چنین فیلسوفی انتقادهای خود را متوجه جنبه های ضد انسانی(ضد هومانیتسی) و دهشتناک حاکمان اسلامی ایران نمی کند و به نهضت ملی چون «ناسیونال-سوسیالیسم» هیتلری می تازد. در برابر این موضع، که، نه تنها تحریف تاریخ، بل حتی توهین به ملت ایران و مبارزات وی برای رهایی ملی نیز هست، غنی نژاد، با استفاده از مفاهیمی که متخصصان غربی، بر اساس تجربه های تاریخی خودشان، برای ملل مستعمره نوشته اند، مدعی می شود که خواستِ مشروطه خواهان برای اینکه مردم ایران به «ملت» تبدیل شوند «بعد از انقلاب مشروطه، و به خصوص در زمان حكومت رضاخان به منصه ظهور میرسد،» [ت.ا.] چه او کوچکترین شناختی از تاریخ و فرهنگ ایران ندارد و سوادش منحصر به قرائت وتکرار طوطی وار درسنامه های کلاس هایی است که در دوره «دکترا» در فرانسه دیده است. او که در نوشته هایش کوچکترین اثری از آشنایی با تفکرات مصدق دیده نمی شود، مدعی می شود که «ناسیونالیسمیكه در دوره ملی شدن نفت به وجود میآید، و مصدق نماینده آن است، هیچ سازگاری با اندیشه لیبرالی [اقتصادی] ندارد، یعنی، نوعی ناسیونالیسم دولتگرا است؛ ما ناسیونالیسم از نوع مدرن آن، یعنی شكلگیری یك نظام منسجم حقوقی برای ایجاد بازارهای رقابتی [سرمایه داری انحصاری؟]، را نمیبینیم. ناسیونالیسمیكه دكتر مصدق از آن دفاع میكرد نوعی ملیگرایی سنتی و تبلیغ اجنبی ستیزی برای جلب آرای مردم و محبوبیت سیاسی بود. و این چیزی است كه در آن نهضت اتفاق افتاد.ه ااست.» این آقای «دکتر» نمی داند که همه ی ملت ها در برابر تجاوزات دشمن خارجی از خود دفاع کرده اند، و بهترین نمونه ی آن جنگ های اول و دوم جهانی است در برابر تجاوز رایش و نویه رایش آلمان ایستادند. افزون براین، این مدعی علوم اجتماعی و تاریخ نمی داند که تمام کشورهای سرمایه داری پیشرفته در غرب انکشاف های اقتصادی خود ر ابه مدد حمایت های دولتی و حتی صنایع ملی شده انجام دادند، حتی ایالات متحده ی آمریکا، این پایگاه لیبرالیسم اقتصادی. نگاهی به تاریخ اقتصادی آمریکا در یک درسنامه دبیرستانی آمریکا می تواند این امر را بر او روشن دارد. دور نرویم، مگر دولت کارگری بریتانیا صنایع اساسی خود را بخاطر منافع ملی کشوراش ملی نکرده بود؟ مگر این دولت های آلمان و فرانسه نبودند که بسیاری از رشته های صنعتی خود را یا ملی کردند یا مورد حمایت دولت قراردادند تا بتوانند در برابر تعرض اقتصادی خارجی بایستند؟ روشن است که غنی نژاد از موضع کسانی در حکومت اسلامی دفاع می کند که با قراردادهای سودآور چاه های نفتی فراساحلی (offshore) نفت ایران را به چنگ گرفته اند و خواستار گسترش اقدامات خود به سراسر خاک ایران هستند، تا سرمایه های ملی ایران را هرچه بیشتر بچاپند و مردم ایران در فقر و نگونبختی بیشتری بزیند.
مصاحبه کننده ای که «دیدگاه» او را در بین روشنفکران ایرانی «ممتاز» معرفی می کند می آورد که این غنی نژاد، «برخلاف بیشتر روشنفکران ایرانی دهه بیست [1320] به بعد، که توسعه سیاسی را مقدم بر توسعه اقتصادی می دانند، آشکارا می گوید کوشش در راه توسعه سیاسی بدون توجه به اقتصاد آزاد رفتن به ترکستان است و به مقصود نخواهد رسید. نخست باید اقتصاد دولتی را از میان برداشت و سپس به ایجاد نهادهای مدنی و دمکراسی اندیشید.» از قول او حتی می آورند که «تجارت دو طرف دارد [یافتم! یافتم! جلّ الخالق!]. این مساله ی ساده ی اقتصادی را به بحثی سیاسی تبدیل کردند؛ زیرا آقای مصدق می خواست قهرمان باشد و شعار بدهد که من پوزه ی استعمار را به خاک مالیدم و… نتیجه این بود که نفت ایران دولتی شد. و امروز بعد از پنجاه سال مانده ایم که با این نفت چه کار کنیم.»چه کار کنید؟ علی الحساب که تا فرصت هست مانند سی سال گذشته، همچون دوران پس از کودتا، می چاپید!
این ترهات براستی آنقدر مضحک است که در یک محیط با فرهنگ نه گفتنی است نه شایسته پاسخ، اما، چون جوانان ایران در محیطی اختناق آمیز بار می آیند و طی سی سال اخیر نیز از دست یابی به متدولوژی علمی در علوم اجتماعی محروم مانده اند، نمی توان این پوچگویی های سبکسرانه را بکلی بدون جواب گذاشت. آری تجارت دو سمت دارد، اما آیا شرکت نفت استعماری انگلیسی نفت تنها تجارت می کرد؟ و حتی دست کم رفتاری مطابق موازین بازار سرمایه داری با خزانه ی ایران داشت؟ یا اینکه همچون یک شرکت امپریالیستی از همان آغاز کاراش ایران را می چاپید؟ آری، می چاپید.
او که پیش ازین گفته بود نمی خواست حملات خود را متوجه اشخاص کند مصدق را متهم می سازد که بخاطر قهرمان شدن با سرنوشت ملت ایران بازی کرد. این افترا، اگر درست نباشد – که نیست – بزرگترین توهین است از جانب ایراد کننده ی آن، نه فقط به مصدق، که بويژه به ملت ایران که گام در راه مصدق برای رهایی ملی گذاشت. حتی مبلغان دهان دریده ی رژيم پهلوی هم جراًت چنین جسارتی به ملت ایران را به خود نداده بودند. او، بدون کوچکترین اطلاعی از پرونده ی پیچیده ی نفت، جسارت آن را دارد که مدعی شود: «... حتی بیشتر از این هم می شد سهم ایران را زیاد کرد، اما بدون اینکه دولتی شود. حتی به توافق هایی هم رسیده بودند. منتها مصدق به دلیل رو در بایستی ای که خودش را با ملت ایران انداخته بود دیگر نمی توانست برگردد.» کدام توافق ها؟ او ذکر نمی کند. گفته اند رزم آرا پیشنهاد 50/50 ای از شرکت انگلیسی نفت دریافت کرده بود، اما آن را در آستین نگهداشته بود. اما کدام مدرک تاریخی چنین ادعایی را ثابت می کند؟ هیچ. تازه، اگر هم چنین پیشنهادی شده بود باشد، مسئله، چنانکه مصدق بارها تأکید کرده بود، یک مسئله سیاسی بود، چه آن شرکت سیاست، و از جمله انتخابات، ایران را کنترل می کرد. نگاهی حتی به اسناد وزارت خارجه ی بریتانیا – متأسفانه، اسناد شرکت نفت را در اختیار محققان غیرخودی قرار نمی دهند – قدرت سیاسی آن شرکت در ایران را هویدا می سازد. «دکتر» غنی نژاد فکر می کند می تواند یک تنه به مدد چند درسنامه به همآوردی با تاریخ های جدی رود که در این زمینه نوشته شده اند. تنها کتابی که او شاید خوانده باشد همان خواب آشفته است که بدان در رد سیاست اقتصاد بدون نفت مصدق استناد می کند.
مقالات آقای محمود کاشانی پسر آیت الله کاشانی را اگر بخوانید او دقیقا همین حرف را می زند. او اسناد و مدارک روشنی ارائه می دهد و می گوید پدرش اگر از کودتا حمایت کرد به این خاطر بود که کودتا[ی 28 مرداد] قانونی بود. (ت.ا.)
اینها همه اش افسانه است. اصلا اینطوری نبود. کتاب خواب آشفته ی نفت دکتر موحد را بخوانید. در آنجا مفصل توضیح داده که مصدق اصلا همچین کاری نمی خواست انجام بدهد
پس معلوم می شود که کارگزار پیشین دستگاه نفتی پهلوی، یعنی موحد، که اکنون جامه گردانده و در خدمت حکومت اسلامی قرار گرفته است مطالعه ای «عالمانه» کرده است، اما متخصصان درجه اولی، چون مصطفی عِلم – که اثراش توسط یک ناشر دانشگاهی[41] دو بار هم به چاپ رسیده است و در محیط های دانشگاهی مورد مطالعه قرار می گیرد – و دیگر کتب و مقالات علمی بسیار که در ارزیابی سیاست نفتی مصدق نوشته شده اند پوچگویی بوده است. روشن است که غنی نژاد منابع استناد خود را دستچین می کند، امری که نشان از اهمیت تز «دکتر»ای او زیر دست یک استاد «خطاپوش» و دست و دل باز فرانسوی دارد.
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت. / آفرین بر نظرِ پاک ِ خطا پوشش باد ! (حافظ)
نشریه ی «پژوهش» – که باید نام اش را به «قاضی بلخ» تغییر دهد – به غتی نژاد می گوید:
سوال مهمی داریم که می خواهیم نظر شما را درباره ی آن جویا شویم. فارغ از اینکه جریان ۲۸ مرداد کودتا بود یا نبود [دم خروس پهلویان!]، بحث بر سر اخلاقی بودن یا همان موجه بودن کودتا است. طبق قانون اساسی مشروطه، شاه نگهبان و محافظ قانون اساسی است و باید جلوی تخطی از آن را بگیرد. مصدق نیز رسماً قانون اساسی را زیر پا گذاشته بود. می بینیم که شاه بر اساس مناسبات سیاسی و مذاکره نتوانست جلوی قانون شکنی های مصدق را بگیرد. در نتیجه آیا انجام کودتا برای رفع این قانون شکنی و محافظت از قانون اساسی توجیه قانونی ندارد؟»
توجه کنیم که ای مجله در لوس انجلس منتشر نمی شود، بل در تهران و با پروانه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. در اینجا ما رگه های خط ملا کاشانی و ملا بهبهانی را که بلوای نهم اسفند را به سود شاه و علیه مصدق سازمان ، و همچنین موضع شاه و اردشیر زاهدی در خاطرات شان را، مشاهده می کنیم[42]. این چنین است دفاع تحریف آمیز از نقش شاه در قانون اساسی و حمله و اتهام ناروا به مصدق به عنوان «قانون شکنی» از طرف او و همچنین دفاع از کودتای 28 مرداد. غنی نژاد هم بدین سان پاسخ می دهد:
مصدق اصلاً لیبرال دموکرات نبود. این هم افسانه است. در کتاب خود مصدق بخوانید، کجا گفته لیبرال دموکرات بوده؟ او اصلاً به دموکراسی اعتقاد نداشت. اصلا به حکومت قانون اعتقاد نداشت. او نوعی سیاستمدار مصلحت گرا بود. خودش انتخابات را برگزار [برگذار] کرد و گفت کاملا سالم و آزاد بود؛ اما وقتی نمایندگان باطرح هایش مخالفت کردند گفت آنها همه مزدور خارجی ها هستند. فرض کنید آنها حتی مزدور خارجی ها بودند. خب مردم آزادانه و به صورت دموکراتیک مزدوران را برای نمایندگی خود انتخاب کردند. اگر به قانون و دموکراسی اعتقاد داشت، در این صورت مصدق باید می گذاشت و می رفت.[43]
زهی گستاخی! از جانب کسی که از تاریخ صد ساله ی اخیر ایران کوچکترین اطلاعی ندارد و در بهترین حالت جز کتاب هایی از مؤلفان استعماری چون پیتر اِوری و نیکی کدی را نخوانده است. براستی که شهامت این «روشنفکر ممتاز» حد و مرزی نمی شناسد. و آفرین بر این «استاد دانشگاه» که به سان پادوهای چاله میدانی، که اکنون حکومت می رانند، سخن می گوید! او برای اثبات نظراش به فرزند ملا ابوالقاسم کاشانی استناد می کند که چون خود او «استاد دانشگاه» است. او می گوید:
مقالات آقای محمود کاشانی پسر آیت الله کاشانی را اگر بخوانید او دقیقا همین حرف را می زند. او اسناد و مدارک روشنی ارائه می دهد و می گوید پدرش اگر از کودتا حمایت کرد به این خاطر بود که کودتا[ی 28 مرداد] قانونی بود. (ت.ا.)
این هم از دانش سیاسی و حقوقی دو «استاد دانشگاه» که کودتا را امری قانونی می پندارند. صد رحمت به اردشیر زاهدی که دست کم در خاطرات اش اعزام نصیری با توپ تانک به خانه ی نخست وزیر کشور را دست کم امری تنها «قانونی» می نامد، نه کودتا! با این همه، جای شگفتی نیست که پسر ملا کاشانی، همنظر با فرزند سرلشکر زاهدی، چند سال پيش درباره ی مصدق نوشته بود:
دولت مصدق را، پس از آن همه قانون شکنی ها و زيان های مادی و معنوی جبران ناپذيری که به کشور ما وارد کرد، نمی توان دولت ملی و قانونی و طرفدار آزادی و دمکراسی معرفی کرد.»
اما پدر او را، که به یکی از ابزارهای استعمار برای تفرقه، تشتت، و شکست نهضت ملی تبدیل شد، و به قول خود او – برغم نامه ی ادعایی منسوب به او برای اگاه کردن مصدق از کودتا – حامی کودتای «قانونی» بود، و پس از کودتا از شاه و زاهدی هم به دفاع پرداخت، باید «دموکرات و ملی» به شمار آورد!
به نظر نمی رسد غنی نژاد به مقوله ی بدیع حقوقی پسر کاشانی نیازی داشته بوده باشد؛ اومی توانست صریحاً به شاه، عمال تبلیغاتی او، مورخان امپریالیستی، مقالات تبلیغاتی ای که سیا و ایتلیجنس سرویس در روزنامه های آن دوران بر ضد نهضت ملی می کاشتند استناد کند.
نشریه ی «علمی» پژوهش همچنین، بدون ارائه ی سند، مطرح می کند که «طرفداران مصدق می گفتند "ما در دفاع از خود و به عنوان عکس العمل چماق کشی می کردیم."» و غنی نژاد، بدون کوچکترین استناد تاریخی، در پاسخ می گوید:
بگذارید من عمیق تر [!] از این برایتان بگویم. نهایت درجه ی چماق کشی کشتن و ترور است. وقتی که [فدائیان اسلام] هژیر و رزم آرا را ترور کردند مصدقی ها و جبهه ملی جشن گرفتند. درست است که خودشان ترور نکردند، اما استقبال کردند. اگر رزم آرا ترور نمی شد، مصدق هیچ وقت نمی تواست بر سر کار بیاید[!]
این است نتیجه ی رفتن به زیر چتر حمایت حکومت اسلامی، کسی که، گفته می شود چون توده ای «پیشین،» به حزب الله پیوسته است، «حزب اللهی» نوپایی که همان افتراهای حزب تود ه را پس از شصت سال تکرار می کند، آن هم برای اَجرِ خوش نشینی در کنار ادامه دهندگان فدائیان اسلام به رهبری نواب صفوی قاتل کسروی. آنچه مرا در شگفتی می کند این است که چگونه یک چنین نئولیبرال هایی به عناصری چون سازگارا و شرکاء نپیوسته اند.
کسانی چون شاه و دیگرانی از مشرب های ظاهراً ناهمگون و متضاد بر پافشاری مصدق بر اصل حاکمیت ملی در ملی کردن صنعت نفت، نه خرده، که ایراد سخت گرفته اند، و او را بخاطر عدم سازش – توجه کنید سازش و نه مصالحه – با امپریالیسم بریتانیا آماج حملات شدید قرار داده اند. حتی اخیراً گزارش شده است که اصلاح طلبی در مقام استاد دانشگاه پافشاری مصدق بر اصل حاکمیت ملی در امر صنعت نفت در برابر شرکت استعماری نفت را در مقایسه با سیاست ابلهانه ی احمدی نژاد در زمینه ی اتمی و اصولاً سیاست خارجی او مطرح کرده است. (شاید او دِین خود ر ابه حزب کارگر بریتانیا ادا می کند، که نخست وزیراش یک سال پیش از انقلاب به نجات او از زندان شاه شتافت.) در پاسخ به چنین کسانی، که، یا چون شاه از روی غرض، یا چون برخی دیگر، از روی نادانی، پافشاری مصدق بر اصل حاکمیت ملی در امر ملی کردن نفت را غیر معقول و خطاکارانه دانسته اند، صرفنظر از استدلال های سیاسی، اقتصادی، حقوقی، و انسانی که می توان در تأیید سیاست مصدق عنوان کرد و در اسناد آن دوران منعکس اند، کافی است به یاد بیاوریم آنچه را که وکیل مدافع دولت بریتانیا در دادگاه لاهه، سِر اِريك بِكِت (Becket )، در نامه ی محرمانه اش به وزارت خارجه متبوع خود پیرامون رأی قاضی انگلیسی، سر آرنولد مَكنِر (Sir A. McNair )، در دادگاه لاهه به سود ايران، نوشت:
این یادداشت محرمانه وکیل مدافع امپراتوری بریتانیا، و همچنین شرکت استعماری نفت، که وظیفه داشت ایران را در دادگاه لاهه شکست دهد و پیروزی، نه تنها حقوقی، بل عمدتاً سیاسی، را از آن دولت استعماری بریتانیا سازد ضربه ی محکمی است به ذهن کسانی که نابخردانه، از روی غرض یا نادانی، سیاست دفاعی مصدق از اصل حاکمیت ملی و منافع ملی ایران را نابخردانه خوانده اند.
[1]این روزنامه ی هندی عکس سه قربانی شاه در شانزدهم آذر را نیز در کنار تصویر مصدق به چاپ رساند..
[3]US Embassy at La Paz to Department of State, 24 July 1952; USNA, 788.00/7-2452.
[6]Secret Telegramme by Sir. Roger Stevens to Foreign Office, 24 September 1954, FO 371/110092; K. Roosevelt, Countercoup. …, New York , 1979, 1st edition, p. ix.
[9]مصطفی علم، نفت، قدرت، اصول، تهران، 1371. چه خوب می بود این مدعی تاریخنگاری روانی – البته اگر سواد آن را می داشت – نگاهی هر چند کوتاه به مجموعه ی اسناد زیر می افکند:
US Government, Foreign Relations of the United States, Iran, 1952-1954, X, Washington DC, 1989, 1092 pp.
[10]ص 309، به نقل از کتاب موحد خواب آشفته (ص 406) که خود مطلب به نقل از مکی ( کتاب سیاه، ص 209) می آورد، منبعی که معلوم نیست مطالب و حوادث را، سال ها پس دشمنی با مصدق و همکاری با کودتاچیان، صادقانه منعکس کرده باشد.
[11] سفارت بريتانيا در تهران از وزير خارجه ي دولت كارگري هربرت موريسون «دستور صريح» داشت كه سرنگوني مصدق را سازمان دهد، دستوري كه آنتوني ايدن هم نأييد كرد؛ يعني همان نظري كه در ژوئيه 1952 كاردار سفارت بريتانيا جرج ميدلتون توصيه كرده بود، چون مصدق را همچون نخست وزيران پيشين ايران دست به سينه و چاكر بريتانيا نمي ديد. او نوشت: «خود پسندي مصدق اكنون در سراشيب بي ثباتي دِماغين (mental instability ) قرار گرفته است ... اين طور به نظر مي رسد كه تنها راه پيشگيري از سقوط ايران در دامن كمونيسم يك كودتا باشد»
[13]موحد، م.ع، خواب آشفته ي نفت، 3 جلد، تهران، 1378.
[14]Secretary Acheson to Ambassador Henderson in Tehran , 29 December 1952, in United States Government, Foreign Relations of the United States, 1952-1954 (FRUS, X), p. 561.
[15] Ibid., p. 562.
[16]Ibid., p. 563.
[17]Ibid., p. 581.
[18] ّFRUS, X.
[20]The Oil Forum to Dean Acheson, 14 August 1952; USNA 788.00/8-1452.
[21]FRUS, X., pp. 277-78
[22]Ibid., pp. 280.
[23]Ibid., pp. 281.
[26]موحد، همان، ص 876..
[27]پیشین، ص 879.
[28]تأثیر شگفت انگیز زبان آمریکایی در نوشته های مبلغان اسلامی، از جمله« استعمال سازی،» چون «تصمیم سازی، بجای تصمیم گیری یا اتخاذ تصمیم،» و امثال، از یک سو، نشان از فقر اینان در نگارش فارسی است، و از دیگر سوی، حاکی از تقلید کورکورانه ی آنان از هرچه آمریکایی است.
[29]پیشین، ص880.
[30]موحد، همان، صص 2-881..
[31]“Feelings in Persia ,” Wright to Eden , 16 February 1954, EP 1051/12, FO 248 /15143. ( (ت. ا.
[32] Tehran Embassy to Foreign Office, 12 February 1954 , FO 371/10986.
[36]موحد، همان، صص 4-883..
[37]پیشین، صص 8-885..
[38]موحد، همان، صص 9-886..
[39]یکی از شاگردان پیشین اطلاع می دهد که او تا پیش از گرویدن به خط امام از اعضای فعال حزب فعال حزب توده بود، امری که شگفت انگیز نیست.
[41] Syracuse University Press. N.Y.
[42]مصدق در دادگاه نظامی، که در زیر برق سرنیزه برگذار شد،بتفصیل و با استناد به مواد قانون اساسی به این ترهات پاسخ گفته است.
[43]این ها بی شباهت به ترهات اردشیر زاهدی در همین زمینه نیست، که اخیرا در خاطرات اش منتشر شده است. این هم-نظری، البته، منتج از دشمنی آشتی ناپذیر هر دو جریان، از یک سو، با ارزش های دموکراتیک، و روش تحریف تاریخ، از دیگر سو است. بنگرید خاطرات اردشیر زاهدی:
Mémoires d’Ardeshir Zahédi, Témognages sur l’Iran d’hier, Paris, 2009, Tome I, chapitres 3-6.
[44] FO 371/91556,
(بـخـش دوم)