به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



دوشنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۹۵

بهار غم انگیز، خواننده بامداد فلاحتی

هوشنگ ابتهاج - سایه

 بهار غم انگیز

چرا در هر نسیمی بوی خون است؟
چرا زلف بنفشه سرنگون است؟


چرا سربرده نرگس در گریبان؟
چرا بنشسته قمری چون غریبان؟


چرا پروانگان را پر شکسته است؟
چرا هر گوشه گرد غم نشسته است؟


https://www.youtube.com/watch?v=nTKH0oUuWuA

 بر اساس شعری از: هوشنگ ابتهاج -ه.ا.سایه
کاری زیبا از: ابوسعید مرضایی، خواننده بامداد فلاحتی 

  بهار غم انگیز
بهار آمد، گل و نسرین نیاورد 
نسيمي بوي فروردين نياورد
پرستو آمد و از گل خبر نيست
چرا گل با پرستو همسفر نيست؟
چه افتاد اين گلستان را، چه افتاد؟
که آيين بهاران رفتش از ياد
چرا خون مي چکد از شاخه ي گل؟
چه پيش آمد؟ کجا شد بانگ بلبل؟
چه درد است اين؟ چه درد است اين؟ چه درد است؟
که در گلزار ما اين فتنه کردست
چرا در هر نسيمي بوي خون است؟
چرا زلف بنفشه سرنگون است؟
چرا سر برده نرگس در گريبان؟
چرا بنشسته قمري چون غريبان؟
چرا پروانگان را پر شکسته ست؟
چرا هر گوشه گرد غم نشسته است؟
چرا مطرب نمي خواند سرودي؟
چرا ساقي نمي گويد درودي؟
چرا خورشيد فروردين فرو خفت؟
بهار آمد، گل نوروز نشکفت
مگر خورشيد و گل را کس چه گفته ست؟
که اين لب بسته آن رخ نهفته ست
مگر دارد بهار نو رسيده
دل و جاني چو ما در خون کشيده؟
مگر گل نو عروس شوي مرده ست
که روي از سوگ و غم در پرده برده ست؟
بهارا، تلخ منشين، خيز و پيش آي
گره وا کن ز ابرو، چهره بگشاي
سر و رويي به سرو و ياسمن بخش
نوايي نو به مرغان چمن بخش
بر آ
ر از آستين، دست گل افشان
گلي بر دامن اين سبزه بنشان
گريبان چاک شد از ناشکيبان
برون آور گل تر چاک گريبان
نسيم صبحدم گو نرم برخيز
گل از خواب زمستاني برانگيز
بهارا بنگر اين دشت مشوش
که مي بارد بر آن باران آتش
بهارا بنگر اين خاک بلا خيز
که شد هر خاربن چون دشنه خون ريز
بهارا از گل و مي آتشي ساز
پلاس درد و غم در آتش انداز
بهارا شور شيرينم بر انگيز
شرار عشق ديرينم برانگيز
بهارا شور عشقم بيشتر کن
مرا با عشق او شير و شکر کن
گهي چون جويبارم نغمه آموز
گهي چون آذرخشم رخ برافروز
مرا چون رعد و توفان خشمگين کن
جهان از بانگ خشمم پر طنين کن
بهارا زنده ماني، زندگي بخش
به فروردين ما فرخندگي بخش
هنوز اينجا جواني دلنشين است
هنوز اينجا نفسها آتشين است
بر آيد سرخ گل، خواهي نخواهي
وگر خود صد خزان آرد تباهي
بهارا، شاد بنشين، شاد بخرام
بده کام گل و بستان ز گل کام
اگر خود عمر باشد، سر بر آريم
دل و جان در هواي هم گماريم
دگر بارت چو بينم، شاد بينم
سرت سبز و دلت آباد بينم
به نوروز دگر، هنگام ديدار
به آيين دگر آيي پديدار

هوشنگ ابتهاج (ه. ا. سایه)