به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



یکشنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۹۵

در ستایش محمد رضا شجریان، اسماعیل خویی

صدای تو را دوست دارم.
شجریان  ــ  خویی 
صدای تو از آن و
                  از جاودان می سراید.   
صدای تو از لاله زاران
                         که بر باد...                     
صدای تو از نوبهاران
                        که در یاد  
می آید.

صدای تو را،
رنگ و بوی صدای تورا،
دوست دارم.

صدای تو،
از آن سوی شور،
از پشت بیداد،
می آید،
و جان دل من
دلِ جانم،
از آن
به فریاد
می آید.


صدای تو اندوهِ خیام را
دارد:
در آن دم که
چون کهکشان - ابری از ماهتاب وستاره،
نوای غزل های حافظ
بر آن،
شادخواران و اندهگزاران،
ببارد،
بشارد.

صدای تو،
اندوهِ شاد صدای تو،
را دوست دارم.
مخالف سرای همایون بیداد!
صدای تو
در پرده ی دلکش شور،
زیباست،
و بر موجزارانِ دشتی،
و بر اوج سارانِ ماهور.
و در هر چه گوشه ست از هر چه پرده ست
حریرِ صدایت به تحریر ،
چو بر صیقلِ برکه ها بازی ی نور،
زیباست.

صدای تو همبفتی از مخملِ آب
و از طعم آتش.
صدای تو، چون روح آیینه، بی خش
و بی غش.
جهان
در صدای تو
آبی ست.
و زیر و بمِ هر چه از اصفهان
در صدای تو
آبی ست.
و هر سنت از دیرگاهان
و هر بدعت از ناگهان
در صدای تو
آبی ست.
و نو می شود کهنه
وقتی که از پنجره ی حنجره ی تو
گذر می کند:
و تالارِ پژواک را
در دل و جانِ تو،
به صد چلچلراغ از بر افروختن،
چو تالار آیینه،
از چار سو،
شعله ور می کند.

به هر گاهی از خوش ترین های بیگاه،
صدایت،
چو قالیچه ای نور،
می آید؛
وزین آسمانِ ترشروی
مرا می رباید،
مرا می بَرَد دور
سوی مخملستانِ ژرفِ پگآسمانِ نشابور.

صدای تو بیدادِ اندوه
در شورِ شادی،
صدای تو فریادِ زنجیر و
گلبانگِ آزادی ی من،
صدای تو آوای آبادی ی من،
صدای تو هیهای ویرانی ی من،
صدای تو معنای ایرانی ی من،
صدای تو...
ای دوست!
ای من!
کجایی؟
که از ناکجاها می آیی
و از من مرا می ربایی
و من هیچ،
من هیچ تر،
من نه من،
من منم،
تا می آیی؟!

و سیمِ نسیم است،
اینک،
که بندد میانِ تو تا من پل،
ای دوست!
و موسیقی ی غربتِ من
- نثارِ صدایت-
سکوتِ نُتی آه دارد
که، در انفجارش،
من
از اشکِ خونین
به روی صدایت
فشانم گل،
ای دوست!

یازدهم اکتبر ۱۹۹۱- بیدرکجای لندن


برگرفته از اخبار روز