به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۹۵

هدی اعتقاد داشت که باید ماند و درست کرد

هدی صابر 


ناامیدی در اخلاق هدی نبود.
اعتقاد هدی این بود که در همه صحنه‌های زندگی عنصر خدا یک وجه جدی است که با زندگی انسان پیوند تنگاتنگی برقرار می‌کند.
هدی به این مدل اعتقاد به خدا می‌گفت رفاقت با خدا و «رفیق رهگشا».
هدی می‌گفت ما همیشه برخورد و نگاه‌مان به خدا تاکتیکی هست در صورتی که باید استراتژیک باشد.


حسین سخنور
گروه روشنفکری-پایگاه تحلیلی بنیاد باران: سیاست ورزی‌اش همراه با مرام پهلوانی بود و همین همراهی، او را سفت‌وسخت کرده بود. همین روش و منش‌اش بود که او را به محبوب‌هایش گره زده بود:‌ حنیف نژاد، مصدق، تختی و… بله، صحبت از هدی صابر است، او که محدود به درس گفتن و کلاس‌های قرآن (باب بگشا) و آموزش تاریخ معاصر (هشت فراز، هزار نیاز) و… نبود و در دل جامعه هم بود، از شهرهای حاشیه‌ای سیستان تا حلقه‌های دانشجویی در تهران. صابر اندیشه و عمل را یکسان دنبال می‌کرد و معتقد بود: «الان همه‌ جامعه‌ روشنفکری ما صادرکننده بیانیه و قطعنامه هستند. همه‌ افعال هم مجهول است؛ چنین باید بشود، چنان باید بشود. چه کسی باید این‌ها را انجام دهد؟ کننده‌اش کیست؟ فاعل شناسایش کیست؟ هیچ‌وقت در جامعه ایران نبوده که این جریان‌های روشنفکری این‌قدر بی‌مسئولیت باشند. گاندی مساله‌ای را مطرح می‌کند، خودش پشتش است. مصدق مساله‌ الگوی مصرف ملی را مطرح می‌کند، خودش کم مصرف‌ترین انسان است.»
فیروزه صابر 
روزهای پایانی اسفند، سالروز تولد هدی است و همین مناسبت بهانه‌ای شد برای بهتر شناختن او. از این رو سراغ فیروزه صابر، خواهر هدی صابر و عضو بنیاد باران، رفتیم. گرچه لازم به ذکر است این دیدار و گفت‌وگو مربوط به دوسال پیش است که بنا به دلایل مختلفی تاکنون منتشر نشده بود. همان زمان ما ابتدا از فیروزه صابر، درباره فعالیت­های اجتماعی هدی صابر پرسیدیم که تاکیدمان بر طرح توانمندسازی حاشیه­ نشینان سیستان معطوف بود و سپس از نگرانی­های صابر برای ایران فردا، شنیدیم.
آقای صابر در زمینه‌های مختلفی فعالیت می‌کردند، فعالیت‌های سیاسی، اجتماعی، مطالعاتی، دینی و… اما متاسفانه ابعاد مختلف ایشان ذیل فعالیت‌های سیاسی‌شان قرار گرفته شده و کمتر شناخته شده‌اند؛ بنابراین شما کمترگفته‌شده های صابر را بفرمایید.
بله، همین طور است که شما گفتید. هدی یک روحیه چند وجهی داشت و تنها یک وجه او که فعالیت‌های سیاسی‌اش بود که البته این بعد از روحیه او بی‌ارتباط با اعتقاداتش نبود. مثلا هدی از زندان اول وقتی بیرون آمد، یعنی بین سال ۷۹ تا آخر سال ۸۰، به من گفت: در من تحولی ایجاد شده و نگاه من به خدا متفاوت شده است. او می‌گفت ما همیشه برخورد و نگاه‌مان به خدا تاکتیکی هست در صورتی که باید استراتژیک باشد.
احتمالا همین تاملات بود که زمینه کلاس‌های «باب بگشا» شد؟
بله، کلاس‌های «باب بگشا»ی ایشان در حسینیه ارشاد، تشریح و بسط همین مباحث بود. یادتان باشد،‌‌ همان ایام، هدی بخش دیگری از وقتش را صرف کلاس‌های تاریخ معاصر «هشت فراز، هزار نیاز» کرد. چون او معتقد بود ما حافظه تاریخی‌مان زیاد نیست و خیلی از اتفاقات مستند و مکتوب نمی‌شود. شیوه او در این کلاس‌ها، مخصوص به خود بود. او به یک مقطع تاریخی، همه‌جانبه می‌نگریست و معتقد بود اگر قرار است یک سیر تاریخی را بگویید جنبه اجتماعی، موقعیت اقتصادی و موقعیت سیاسی آن مقطع را باید هم‌زمان بررسی می‌کرد. این قبیل تلاش‌های او،‌‌ همان وجه مطالعاتی و آموزشی هدی بود که شما در سؤالتان بود. کلاس‌های حسینیه ارشاد که البته نیمه‌کاره‌‌ رها شد، در همین راستا بود. هدی همواره تاکید می‌کرد که باید کار تئوریک کرد و آن‌ها را زیرساختی قرار داد برای هموار شدن مسیر و رو به جلو رفتن. وجه دیگر پررنگ شخصیت او، فعالیت‌های اجتماعی بود. هدی از مقطعی احساس کرد که کار سیاسی به‌تنهایی نمی‌تواند اثرگذار باشد و حتما باید در کنار آن‌ها پروژه‌های اجتماعی را هم پیش برد. حالا اگر این وجه هدی را در کنار تخصص و رشته تحصیلی‌اش که اقتصاد بود قرار دهید، وجه اجتماعی-اقتصادی او را بهتر می‌توانید بفهمید.
 بخشی از کار حرفه‌ای ایشان، همین پروژه‌ها بود.
هدی مدت زیادی در گروه اقتصاد صداوسیما کار می‌کرد و پروژه‌های زیادی هم در این دوره در دست گرفت ولی خیلی از نتایج آن استفاده نمی‌کردند و بعد از مشکلات زندان که برایش پیش آمد، مجبور به بازنشستگی زودرس شد.
 در چه زمانی؟
زمانی که آقای لاریجانی ریاست سازمان را به عهده داشتند.
 در مدتی که صداوسیما بودند، هیچ طرحی نبود که مورد استفاده قرار گیرد؟
بعضی طرح‌ها بود، مثلا هدی در دوره‌ای که در صداوسیما بود درباره توسعه روستا، صنعت نفت و… کار کرد و نتیجه کار‌هایش نیز به برنامه تبدیل شد. یا بحث ماهواره، وقتی خیلی همه‌گیر نشده بود، مورد پژوهش هدی قرار گرفت. همچنین او در این مدت درباره مفهوم «زمان» و وقت تحقیق گسترده‌ای انجام داد که برخی‌شان مورد استفاده برنامه‌سازان قرار گرفت و برخی‌شان هم نه، ولی ما همه این‌ها را جمع‌آوری کردیم و قرار است بر روی سایت‌شان قرار دهیم. الان که در حال جمع‌آوری کارهای ایشان هستیم، متوجه شدم که گستره مطالعات هدی خیلی زیاد بود. مثلا او مطالعات اقتصادی بالایی داشت و در دانشگاه علامه و در شهرستان‌ها یکسری کلاس‌های توسعه اقتصادی هم برگزار کرده بود، به‌خصوص بر روی اقتصاد زمان دکتر مصدق تحقیقات فراوانی انجام داده بود. هدی از پس همه این فعالیت‌ها به این نتیجه رسیده بود که باید بیشتر درگیر فعالیت‌های اجتماعی شد و از همین منظر نقدی بر جامعه روشنفکری ایران داشت. از این رو هدی در کار حرفه‌ای خود، بعد از آنکه از صداوسیما بیرون آمد، پروژه‌هایی را برمی‌داشت که به‌نوعی از ماهیت اجتماعی برخوردار باشند. به همین دلیل وقتی هدی تحقیقات اقتصادی می‌کرد، یک تحقیق صرف کلاسیک نبود و بیشتر تحقیقات و کارهای او از جنس کاربردی بود که بتواند نتایج آن‌ها را به‌نوعی به جامعه منتقل کند، لااقل به آن قشری از جامعه که بتوانند فهم مناسبی از موضوع داشته باشند.
 با این توضیحات فکر کنم می‌توانیم وارد پروژه‌های سیستان و خوزستان شویم. من کلیاتی از این پروژه‌ها شنیدم و تا جایی که می‌دانم در حال حاضر شما پیگیر به پایان رساندن آن‌ها هستید. ایشان چگونه درگیر پروژه‌های مناطق محروم شدند؟
البته پروژه زاهدان را تقریبا خودشان به پایان رساندند و ما الان درگیر پروژه خوزستان هستیم، پروژه‌ای که مبتنی بر مطالعاتی است که ایشان به همراه تیمشان انجام داده بودند. هدی مطالعات پروژه خوزستان را سال ۸۵ انجام داد که جالب است بدانید، وقتی ما می‌خواستیم این کار را شروع کنیم، هرچه پیگیری کردیم دیدیم بعد از پژوهش هدی، دیگر هیچ پژوهشی در این باره، انجام نشده بود. وقتی بعضی از مسئولین نیز آن پروژه‌اش را خواندند گفتند خیلی از نکته‌های آن تحقیق، هنوز هم می‌تواند راهگشا باشد. به همین دلیل هم ما آن پژوهش هدی در خوزستان را داریم به‌روز می‌کنیم که از آن استفاده کنیم. اما پروژه زاهدان که در زمان حیات هدی شروع شد و وقت زیادی را از او گرفت، تقریبا از سال ۸۷ شروع شد، طرحی که طرف آن سازمان عمران و شهری وزارت مسکن بود. این طرح وزارتخانه نیز در ادامه طرح‌هایی بود که بانک جهانی جهت توانمندسازی مناطق حاشیه‌نشین کشورهای مختلف تعریف کرده بود. بر اساس این طرح، آن‌ها با ایران یک قرارداد هفت‌ساله بسته بودند که اسپانسر چنین طرح‌هایی در زاهدان، کردستان و چند شهر دیگر که حاشیه‌نشین‌های آن‌ها زیاد هست، باشند تا وضعیت مناطق حاشیه‌نشین بهبود یابد. خانه پژوهش نواندیش که آن موقع هدی مدیرعامل آن‌جا بود در مناقصه این طرح، موفق شد کار را بگیرد. جالب آنکه خود سازمان، بخاطر تجارب موفق خانه پژوهش نواندیش، از ما دعوت کرده بود تا در این مناقصه شرکت کنیم. در نتیجه، طرح سیستان با مدیریت هدی آغاز شد و پیش رفت که البته نزدیک به دوسوم کار گذشته بود که ماجراهای تحریم شروع شد و وزارت مسکن اعلام کرد که طرح باید متوقف شود، چون بانک جهانی بقیه بودجه را نمی‌دهد، ولی هدی براساس علقه‌هایی که به آن جامعه محروم داشت، کار را متوقف نکرد و از طریق منابع دیگری که توانست تأمین کند کار را پیش برد.
کار چگونه و از طریق چه منابع مالی‌ای پیش رفت؟
خوب هدی به هیچ‌وجه نمی‌خواست کار تعطیل شود. به همین دلیل سراغ منابع مالی دیگری رفت، مثلا سراغ نزدیکان و دوستان می‌رفت و توضیح می‌داد، به همین دلیل عده‌ای استقبال کردند و مایل بودند که این کار تمام شود، همان‌ها تامین بودجه کردند تا این کار به پایان برسد. این پروژه، کمک زیادی به حاشیه‌نشینان سیستان کرد. می‌دانید که زاهدان حاشیه‌نشین زیادی دارد و حدود ۳۰% آن‌جا حاشیه‌نشین هستند. این پروژه که باید حدود دو سال و نیم باید به طول می‌انجامید، بخاطر زندان‌های هدی طولانی‌تر شد. اصل این پروژه‌ چنین بود که باید روی هشت سکونت‌گاه غیررسمی در زاهدان و حدود نهصد جوان آن مناطق کار می‌شد و آموزش داده می‌شد تا آن‌ها برسند به عرصه کار، اشتغال و کسب‌وکار. در این پروژه چند نکته مهم وجود داشت. اولا او خیلی فرا‌تر از وظایفی که مقرر شده بود و در چهارچوب مفاد قرارداد آمده بود، عمل می‌کرد و خودش را محدود به مفاد قرارداد نمی‌کرد. ثانیا با موضوع خیلی جدی برخورد می‌کرد و جدی‌تر از آن چیزی که باز در قرارداد از او انتظار می‌بود. ثالثا کارهای او خیلی دسته بندی شده بود و پروژه را منظم جلو می‌برد، ازجمله اینکه قبل از کار، تحقیقات و پژوهش‌های گسترده‌ای ترتیب می‌داد تا وقتی به مرحله اجرا می‌رسد، مشکلی نباشد. در پایان نیز مانیتورینگی انجام می‌شد، تا اشکالات کار اصلاح شود و بومی شده باشد. این کار خیلی مهم بود، به خصوص برای پروژه‌هایی از جنس جامعه محلی و یا اجتماع‌محوری. از این جهت، کار مهمی که در این پروژه انجام شد این بود که پس از تحقیقات گسترده و نیازسنجی‌های لازم به این نتیجه رسید که این نهصد جوان باید فنی و حرفه‌ای بروند؛ سپس حدود ۲۶ رشته انتخاب شد که جوانان در آن دوره‌ها، شرکت کنند، دوره‌هایی از حدود ۷۲ ساعت تا ۲۵۰ ساعت، متناسب با نیاز‌ها و دختر یا پسر بودن آنان. از سویی دیگر هدی عده‌ای را برای آموزش به شهر می‌فرستاد و در این اثنا متوجه چند مانع جدی شد. یکی اینکه جوانان باید خرده مهارت‌های شهروندی را فراگرفته تا در ارتباط با جامعه شهری مشکل پیدا نکنند. در نتیجه هدی ابتدا با کمک دوستان، یک برنامه آموزشی تنظیم کرده بود که جوانان پیش از شرکت در کلاس‌های فنی و حرفه‌ای یک دوره مهارت‌های اجتماعی ببینند و بعد وارد کلاس‌ها شوند.
نکته مهم دیگر، تشکیل یک تیم کاملا حرفه‌ای اقتصادی بود که اعضای آن از بچه‌های دانشگاه و کار‌شناسان بودند. هدی این تمهید را اندیشیده بود که هم راه‌حلی برای مشکلات اقتصادی منطقه پیدا شود و هم کار‌شناسان از نزیک بیایند با موضوع آشنا شوند و بدانند که برای چه منطقه‌ای کار می‌کنند و راجع به موضوع حس پیدا کنند. کار دیگری که هدی انجام می‌داد این بود که با آموزشگاه‌های بخش خصوصی یا دولتی‌ای که آن جوانان قرار بود در کلاس‌هایشان شرکت کنند، جلسات مختلف می‌گذاشت و شرط می‌گذاشت که اگر این جوانان در کلاس‌های شما شرکت کردند باید عین یک شهروند با آن‌ها برخورد کنید و این احساس به وجود نیاید که این‌ها شهروند درجه دو هستند یا چون از حاشیه‌ها می‌آیند، باعث شود نوع دیگری با آن‌ها برخورد کنید. این ویژگی هدی در کار‌ها بود که زوایای بسیار ریز و ظریف را در برنامه‌ها و رفتارهای اجتماعی در نظر می‌گرفت. مشکل دیگر، ایاب و ذهاب این جوانان بود. آن‌ها برای اینکه خودشان را به شهر برسانند، مشکل داشتند و از سویی دیگر هزینه حمل‌ونقل خارج از قرارداد بود، اما هدی این هزینه را از محل هزینه‌های اولیه طرح تامین می‌کرد که آن‌ها مشکلی از این بابت نداشته باشند. مشکل و مساله مهم‌تر دیگری هم پیش رو بود و آن اینکه، سیستان و خصوصا حاشیه آنجا، یک جامعه سنتی است و برای خانم‌ها محدودیتی هست و برخی بزرگانشان اجازه نمی‌دادند که دخترانشان به جامعه شهری و سر کلاس، هدی جلسه‌ای با مولوی‌ها گذاشت تا ابتدا خودشان و بعد آن‌ها، خانواده‌ها را مجاب کنند تا اجازه دهند، دخترانشان هم در این دوره‌ها شرکت کنند. خلاصه اینکه هدی چالش‌ها و موانع پیرامونی طرح را قبل از شروع کار تشخیص می‌داد و پیشگیری و چاره‌جویی می‌کرد که در زمان انجام، کار با بحران مواجه نشود. می‌خواهم بگویم هدی تمام تلاش و تقلا خود را داشت تا این پروژه به نحو احسن انجام شود
 تا چه میزان این پروژه به اهداف خود رسید؟
عده زیادی در‌‌ همان رشته‌هایی که تحصیل می‌کردند، مشغول به کار شدند و برخی برای خود کسب‌وکار ایجاد کردند. در ادامه این طرح، گروه‌ها و بانک‌های کارآفرین تشکیل شد که محلی‌ها بتوانند با اعتبارات اندک خودشان و وام‌هایی که برای آن‌ها گرفته می‌شد، فعالیت‌های گروهی داشته باشند. اما متاسفانه در این بخش کار، هدی به زندان رفت ولی خوشبختانه آن تیمی که همراه ایشان بود کار را ادامه دادند و در هر ملاقات دوشنبه که با هدی داشتم، نتیجه کارهای سیستان را گزارش می‌دادم، بطوریکه در مدت بیست دقیقه ملاقات، حدود ده دقیقه آن راجع به طرح زاهدان بود که در پایان نظر هدی را می‌گرفتم تا دوباره آن طرح ادامه پیدا کند. مثلا در بخشی از کار باید گروه‌هایی تشکیل می‌شد که کارآفرینی داشته باشد، برای این گروه‌ها باید تسهیلاتی انجام می‌شد. مثلا گروهی از زنان آن مناطق سوزن‌دوز بودند، آن‌ها جمع شدند، برایشان وام گرفته شد، کارشان را توسعه دادند و تا الان هم چند نمایشگاه در تهران برای آن‌ها برگزار شده است. هدی تلاش داشت آنان را با تهران نیز مرتبط کند. برخی از حاشیه‌نشینان آنجا را که مستعد بودند، به تهران آورد و برای آن‌ها ورک‌شاپ‌هایی برگزار کرد تا بتوانند از امکانات و منابع آموزشی این‌جا بهتر استفاده کنند. من خاطرم هست شب عید سال ۹۰ هدی مرخصی آمد. تا یک ماه بعد هم مرخصی او تمدید شد. هدی تمام این مدتی که بیرون بود، برنامه‌ریزی کرد که چند نفر آن‌ها بیایند و در کلاس‌های تهران شرکت کنند. در این فاصله خودش با استادهای موجه و خبره، مثل آقای مدنی، دکتر پیران و… هماهنگ کرد تا در این کلاس‌ها شرکت کنند. ولی خوب باز وسط این کلاس‌ها، هدی برگشت به زندان.
 این رفت‌وآمد‌ها تاثیری بر کار‌ها نداشت؟ از سویی دیگر، آقای صابر با این گونه اتفاقات، ناامید نمی‌شدند؟
ناامیدی در اخلاق هدی نبود. ولی او سعی می‌کرد، در دورانی که نیست، کار‌ها را هماهنگ کند و وقتی که زندان هم بود، آنچنان که گفتم، مراحل مختلف کار را پیگیری می‌کرد. او بهترین‌ها را می‌خواست و به همین دلیل خیلی سخت‌گیر بود. از طرفی هم کاری نداشت سطح مخاطب‌ها چیست، آن‌ها اگر خودشان هم خواسته و مطالبه‌ای نداشتند، باز او بهترین‌ها را برایشان فراهم می‌کرد. در مجموع این تلاش‌ها در جهت توانمندسازی حاشیه‌نشینان خوزستان بود که در یک سطح محدود جواب داد و به ما ثابت کرد که می‌توان در سطحی وسیع‌تر این کار را به نتیجه رساند.
 آیا با جوانانی که در این طرح بودند، هنوز ارتباط دارید؟ در کار و حرفه خود موفق هستند؟
بله، ما سعی کردیم آن مهارت‌هایی که کسب شده بود را ارتقا دهیم. ظرفیت‌هایی که ایجاد شده بود، حتی‌الامکان به نتیجه رسید. بخشی از آن‌ها شاغل شدند و الان برای خود کسب‌وکار دارند. بخش دیگری تبدیل به یک نهاد بومی شده و ما دنبال آن هستیم که جایی برایشان پیدا کنیم که مستقر شوند. علاوه بر این‌ها، از تجارب طرح سیستان که هدی انجام داد، در طرح خوزستان که الان در دست داریم، خیلی استفاده می‌کنیم، چون هدی درباره مزیت‌شناسی و فرصت‌های اقتصادی در خرمشهر و آبادان، کار جدی‌ای کرده بود، بطوریکه یادم هست در یکی از جلساتی که کار‌شناسان خبره و مدیران وقت سازمان برنامه و دانشگاهیان هم در آنجا حاضر بودند، هدی طرح را پرزنت ‌کرد و در پایان یکی از کار‌شناسان قدیمی سازمان برنامه که خودش هم پروژه‌های زیادی در این حوزه انجام داده بود، در آن جلسه اظهار داشت ما طرح‌های خیلی زیادی داشتیم، ولی تابه‌حال چنین جمع‌بندی جامعی از طرح نداشتیم. دلیل‌اش چیست؟ چون اولا کار‌ها و طرح‌ها را خود هدی انتخاب می‌کرد و بنابراین به کار دل می‌داد و اگر هم کاری به او پیشنهاد می‌شد، اگر آن را با روح و روان‌اش سازگار نمی‌دید، قبول نمی‌کرد. ثانیا وقتی طرحی پذیرفته می‌شد، همه جوانب‌اش لحاظ می‌شد و کاری نداشت که وظیفه تعیین‌شده‌اش هست یا خیر.
 بچه‌هایی که در آن طرح بودند، چقدر از شخصیت خود صابر تاثیر پذیرفتند؟
در طرح سیستان، تعدادی از بچه‌ها بودند که دستخط‌ها و یادداشت‌هایی از هدی گرفته بودند که هنوز هم آن‌ها را دارند. یکی از همین بچه‌ها، به من دفتر خاطراتش را نشان می‌داد و یادداشت هدی را برایم می‌خواند. او به‌شدت از شخصیت هدی و نوشته‌های او تاثیر گرفته بود، چون هدی هم با بچه‌ها رابطه عاطفی برقرار کرده بود و بسیار به آن‌ها احترام می‌گذاشت. مثلا هر وقت بچه‌ها وارد اتاق یا دفتری می‌شدند که او بود، جلوی بچه‌ها و به احترام آن‌ها از جای خود بلند می‌شد. هدی به نحوی آن‌ها را امیدوار کرده بود که می‌توانند وضعیت خود را تغییر دهند. به‌عنوان نمونه هدی به بچه‌ها گفته بود که یک صندوق کوچکی برای خودتان درست کنید، آن را با پول‌های هرچند اندک خود تقویت کنید تا بتوانید کم‌کم روی پای خودتان بایستید.
 بعد از درگذشت صابر، بچه‌ها چه واکنشی داشتند؟
هدی وقتی‌که در قید حیات هم بود، خیلی دقت داشت که بچه‌های آنجا درگیر مسائل سیاسی‌اش نشوند. یادم هست یک‌بار که زاهدان بودیم، یکی از این عناصر محلی آن‌جا که در این طرح به ما کمک می‌کرد، پیش من آمد و گفت من از آقای صابر یک‌دفعه خواستم که سی‌دی‌های حسینیه ارشادش را برایمان بیاورد، اما نیاوردند؛ می‌شود خواهش کنم که شما بیاورید. تازه سی‌دی کلاس‌های قرآن هدی را می‌خواست. من گفتم که حتما دلیلی دارد، چون بعید است که او چیزی را فراموش کند. البته من حدس زدم و گفتم تا جایی که من اطلاع دارم هدی مسائل کاری و سیاسی را جدا می‌کند، ولی باز به هدی گفتم که فلانی این را می‌گوید و او گفت: نه، من خودم هم به آن دوستمان گفته‌ام و نباید کار را با مسائل دیگر خلط کرد. در نتیجه این تفکیک‌ها و خط‌کشی‌های منظم بود که خیلی‌ها هدی را در سیستان نمی‌شناختند و نمی‌دانستند که او یک فعال سیاسی است.
 کمی هم از خصوصیات و ویژگی‌های شخصیتی ایشان بگویید. قبل از آن برایمان در مورد اسمشان هم بگویید. چرا هدی؟
این را باید از مادرم بپرسید که در قید حیات نیستند. ولی اشکالش چیست؟
 اسم دخترانه نیست؟
اسم هدی زمانی که ما بچه بودیم، مختص دختران نبود، هم اسم دختر می‌گذاشتند و هم اسم پسر. چندسالی است که هدی یک اسم فقط دخترانه شده. ولی خاطرات جالبی هم از این اسم داشت. می‌گفت خیلی وقت‌ها اشتباه می‌گیرند. مثلا زمان دانشجویی‌اش، برخی از امتحانات، به‌صورت جداگانه برگزار می‌شده. هدی رفته بوده سر جلسه امتحان و دیده بوده که جای او را در سالن خواهران قرار داده‌اند. هدی آمده بود و به استاد درس مربوطه گفته بود که این اتفاق افتاده، استاد هم به شوخی به هدی گفته بود خوش به حال دختر‌ها شده است.
اما در مورد خصوصیات و ویژگی‌های شخصیتی ایشان. هدی در کنار فعالیت‌های گسترده‌ای که در حوزه‌های سیاسی و اجتماعی داشت، روحیه و طبع لطیفی داشت که در زندگی شخصی‌اش کاملا نمود داشت. احتمالا می‌دانید که نوشته‌های پراحساس و کلام قشنگ و آهنگینی داشت. در زندان هم شعر می‌گفت که ما به‌تازگی کتاب شعرش را نیز چاپ کردیم. علاوه بر این‌ها، به ورزش خیلی علاقه داشت و از بچگی و نوجوانی‌اش، بصورت جدی فوتبال را دنبال می‌کرد و در تیم‌های محلی بازی می‌کرد و در جوانی‌اش حتی وقتی‌که تشکیل خانواده داده بود، مربی یک تیم محلی شده بود. شاید حدود هزار تا عکس فوتبال را که علاقه داشت جمع کرده بود و برای همه آن‌ها هم خودش یک زیرنویسی نوشته بود که ما این‌ها را نیز اسکن کردیم و در سایتش قرار دادیم. البته هدی بیش از آنکه به فوتبال یا رشته ورزشی خاصی توجه داشته باشد، به روحیه قهرمانی ورزش توجه داشت.
 کتابی هم با عنوان «میراث پهلوانی» داشتند.
بله، پژوهش این کتاب با او بود. اگر یادتان باشد در سال‌های آخر قبل از زندان‌اش، در دو سال متوالی برای تختی در حسینیه ارشاد، برنامه برگزار کرد. هدی در ورزش، تختی، در سیاست، مصدق، در مبارزه، حنیف‌نژاد را الگو قرار داده بود و آقای مهندس سحابی را نیز پدر معنوی خود می‌دانست. هدی خیلی این شخصیت‌ها را دوست داشت و احساس می‌کرد که دِینی به این‌ها دارد و باید آن‌ها را از دل تاریخ به زمان حال بیاورد. او احساس می‌کرد جامعه به اخلاق این‌ آدم‌ها نیاز دارد و باید جوانان با این الگو‌ها بیشتر آشنا شوند تا اخلاق اجتماعی و اخلاق سیاسی‌مان تعالی یابد.
صابر محبوب‌های زندگی‌اش، هم گسترده‌اند و هم رابطه عمیقی با آن‌ها برقرار می‌کرد. مثلا خیلی وقت‌ها که نام حنیف‌نژاد را می‌آوردند، اشک در چشمانشان جمع می‌شد. چگونه به این همدلی با محبوب‌های زندگی‌اش رسیده بود؟ یا مثلا در مورد مصدق، من هم ممکن است مشی سیاسی و اقتصادی مصدق را بپسندم، اما صابر رابطه احساسی با این شخصیت‌ها برقرار می‌کرد.
این ویژگی هدی بود که می‌توانست از مطالعه صرف علمی و تاریخی فرا‌تر برود و با الگوهای زندگی‌اش وارد یک تعامل عاطفی و منطقی شود. او در مجموع چنین شخصیتی داشت، علیرغم آنکه بسیار با دیسیپلین بود، ولی کسانی که بیشتر او را می‌شناختند، وجه عاطفی هدی را برجسته می‌دیدند. خود من که خواهرش بودم گاهی از این همه احساسات در می‌ماندم. مثلا یک بار این اواخر، در ماشین بودیم، من نوار فرهاد را گذاشتم، دیدم منقلب شد و بغض کرد. در عین جدیت، خیلی مهربان بود.
اما در مورد مرحوم مصدق یا حنیف‌نژاد که در سوال شما بود. هدی تلاش زیادی برای شناخت و شناساندن این شخصیت‌ها داشت. او برای شناخت این شخصیت‌ها به مطالعه کتاب‌ها و خاطرات و تحلیل‌ها بسنده نمی‌کرد. مثلا برای شناخت هرچه بیشتر حنیف‌نژاد چند سفر به تبریز داشت و برای شناخت کامل‌تر مصدق، رفت و با همه کسانی که پیرامون مصدق بودند، گفت‌وگو کرد، از سرآشپز مصدق در احمدآباد گرفته تا رئیس دفتر مصدق که سخت آن‌ها را پیدا می‌کرد و برخی‌شان نیز به‌راحتی صحبت نمی‌کردند. نتیجه این نوع تحقیقات شد کتاب سه هم‌پیمان عشق درباره حنیف‌نژاد و بخش مهمی از کلاس‌های تاریخ هشت فراز هزار نیاز که یک بحث جداگانه درباره مصدق و حنیف‌نژاد داشت. بدین شکل بود که هدی در طی تحقیقات‌اش، رفته‌رفته به آدم‌هایی که درباره‌شان تحقیق می‌کرد، نزدیک می‌شد و روح و روان آن‌ها را بیشتر درک می‌کرد.
از دورانی بگویید که ایشان کمتر شناخته شده بودند. پیش از آغاز فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی‌شان. مثلا از دوران دانشجویی‌شان.
البته هدی از زمان دانشجویی‌اش هم سیاسی بود و تقریبا از سال آخر دبیرستانش، کم‌کم وارد عرصه سیاسی شد. هدی در مدرسه شهریار قلهک درس می‌خواند و با کتاب‌های شریعتی وارد فعالیت‌های غیردرسی شد. او در جریان انقلاب، علیرغم آنکه خیلی جوان بود، فعال بود و وقتی به دانشگاه رفت به جنبش مسلمانان مبارز، گرایش پیدا کرد و چند سالی سمپات آن‌ها بود ولی بعد از مدتی بیرون آمد. دوران دانشجویی هدی به انقلاب فرهنگی دانشگاه‌ها خورد و بخاطر فعالیت‌هایی که داشت، از جمله دانشجویانی بود که از دانشگاه اخراج شد. هدی، دانشجوی اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی بود و در درس‌ها بسیار خوب درخشیده بود و به همین دلیل برخی از اساتید که خیلی هدی را قبول داشتند، کمک کردند تا هدی باز به دانشگاه بازگردد و بتواند ادامه تحصیل دهد.
خاطرتان هست چه اساتیدی به ایشان کمک کردند تا مشمول دانشجویان تصفیه‌ای قرار نگیرد؟
دقیقا یادم نیست و نمی‌دانم کدام یک از اساتید بیشترین نقش را در بازگشت هدی داشتند.
 چون می‌دانم آقای دکتر ستاری‌فر، استاد اقتصاد دانشگاه علامه هم به ایشان خیلی علاقه داشتند و دارند.
شاید ایشان هم در این بازگشت موثر بودند، اما هرچه بود بعد از انقلاب فرهنگی، وقتی هدی بازگشت با مهندس سحابی آشنا شد، آشنایی که تا آخر عمر ادامه داشت.
 آقای صابر چگونه با مرحوم سحابی آشنا شد که این‌گونه رابطه‌شان عمیق شد؟
همان‌طور که گفتم هدی به‌طور طبیعی سراغ این بزرگان می‌رفت و از‌‌ همان جوانی، گاهی آقای مهندس سحابی را به خانه‌مان دعوت می‌کرد و این رفت‌وآمد‌ها ادامه داشت تا فکر کنم در ایران فردا که این روابط قوی‌تر و عمیق‌تر شد. خاطرتان باشد، آن موقع، آقای مهندس سحابی، کاندیدای ریاست جمهوری هم بودند و هدی خیلی در دفتر ایشان فعال بود. هدی، آقای مهندس را از چند زاویه قبول داشت. یکی‌‌ همان اخلاق و منش مهندس، دیگر توانمندی مهندس. این بعد مهندس، کمتر شناخته شده است. من خودم هم با آقای مهندس در ارتباط با «خانه پژوهش نواندیش» بیشتر آشنا شدم. ایشان رئیس هئیت مدیره بودند و در جلساتی که داشتیم به‌خوبی حس می‌کردم ایشان دقت نظر ویژه‌ای دارند و اگر نظری می‌دهند کاملا کار‌شناسانه است. ایشان حافظه بسیار خوبی هم داشتند. آقای مهندس در عین حال خیلی بی‌ادعا بودند.
 هیچ‌وقت با مرحوم سحابی زاوایه‌ای پیدا نکرد؟ چون من شنیدم این اواخر لااقل با بخشی از ملی-مذهبی‌ها زاویه پیدا کرده بود.
هدی به برخی از مواضع و اظهارات عده‌ای از ملی-مذهبی‌ها، نقدهایی داشت، اما خود مهندس، نه. البته شاید با ایشان هم در مواردی اختلاف نظر داشت، اما آن طور که شما می‌گویید زاویه پیدا کرد، خیر. این هم طبیعی است. آدم‌ها که مطلق نیستند و هدی هم علیرغم احترام فراوانی که برای مهندس قائل بود، مطیع صددرصد نبود و کسی که از خود فکر و نظری دارد، حتما در مواردی هم ممکن است با دیگران، هرچقدر هم آن‌ها را دوست داشته باشد، اختلاف نظر پیدا کند.
 اختلاف نظر‌ها چه بود؟
من جزئیات این موارد را نمی‌دانم، چون در جریانشان نبودم. ولی به بهانه این سوال می‌توانم بگویم هدی اصولا نقد‌هایش نیز خوب و راهگشا بود و مثل سایر کار‌هایش، نقدش نیز جدی، موثر و صریح بود.
 مهم‌ترین دغدغه صابر چه بود؟
من مجبور هستم سه تا از مهم‌ترین دغدغه‌های هدی را بگویم. او خیلی دغدغه توسعه داشت، البته توسعه‌ای مبتنی بر ویژگی‌های ارزشمند اخلاقی. در سطح ایران دغدغه توسعه داشت، اما از زاویه مذهبی. در سطح شخصی، هدی دغدغه شناخت جدی خدا را داشت و برخورد و نگاه استراتژیکی که می‌توان به خدا داشت. در این خصوص خیلی کار می‌کرد. او می‌گفت ما هر وقت که به خدا نیاز داریم سر وقت او می‌رویم، وقتی که پول یا امکانی می‌خواهیم و مطالبه‌ای داریم، دوست داریم مسیری را باز کنیم تا به خدا و شاید به خواسته‌مان برسیم و وقتی مشکلمان حل شد، دیگر خدا را فراموش می‌کنیم. اما اعتقاد هدی این بود که در همه صحنه‌های زندگی عنصر خدا یک وجه جدی است که با زندگی انسان پیوند تنگاتنگی برقرار می‌کند. هدی به این مدل اعتقاد به خدا می‌گفت رفاقت با خدا و «رفیق رهگشا». هدی این آخری‌ها همه‌اش بجای خدا از این واژه استفاده می‌کرد، به این معنا که ما رفاقتی داریم و هر چقدر این رفاقت را جدی بگیریم، خدا را هم بهتر می‌شناسیم و که در تعالی انسان هم موثر است. دغدغه سوم او همین رابطه ملی بودن و مذهبی بودن بود. هدی می‌گفت نباید این دو از هم جدا شوند. معتقد بود با پیوند این دو هست که کشور ساخته می‌شود. او حساسیت شدیدی را به این دو مفهوم داشت و می‌گفت باید با تولید محتوا در هر دو بخش و غنی‌تر کردن آن‌ها راه برون‌رفت از وضعیت فعلی را پیدا کنیم. اما به‌طورکلی این اواخر دغدغه‌های هدی جدی‌تر شده بود تا حدی که بعضی وقت‌ها من احساس می‌کردم که دیگر نمی‌کِشد، مخصوصا هر وقت که از زندان می‌آمد، این حس بیشتر در من تقویت می‌شد، شاید بخاطر آنکه در زندان خیلی در خلوت خودش فرو می‌رفت و وقتی بیرون می‌آمد یک سری چیز‌ها را نمی‌توانست تحمل کند. من بعضی اوقات خیلی نگران او می‌شدم، فاصله زیادی بین روح او و آنچه می‌دید، افتاده بود
 صابر به فکر رفتن هم افتاده بود؟
هیچ‌گاه. حتی دعوت‌ها و فشارهایی هم از آن طرف می‌آوردند که بیا، قبول نمی‌کرد و کسانی را که می‌رفتند را نیز نقد می‌کرد. اعتقاد داشت که باید ماند و درست کرد و می‌گفت آن‌هایی که این‌جا را خراب کردند، باید بروند، ما چرا باید برویم؟ هدی آلمان را مثال می‌زد و می‌گفت مگر آلمانی‌ها بعد از جنگ بلند شدند و رفتند؟ آن‌ها ماندند و ساختند. گرچه ماندن سخت هست ولی باید ماند، با همه هزینه‌هایی که محتمل است پیش آید. هدی معتقد بود گرچه هجرت یک اصل هست ولی در این شرایط، فعالان و روشنفکرانمان باید از این حالت پراکندگی خارج شوند، بمانند و بسازند تا از این گذر تاریخی عبور بکنیم. اگر همه باشند، هزینه‌ها نیز توزیع بیشتری دارد و طبیعتا هر نفر هزینه کمتری پرداخت می‌کند. اما او رفتار برخی از روشنفکران و فعالان را نمی‌پسندید و می‌گفت یا می‌روند و یا وقتی می‌مانند به روزمرگی و دنباله‌روی مردم مبتلا می‌شوند. هدی می‌گفت روشنفکر ما خیلی در مسیر واقعی خودش قرار ندارد و خیلی باید کار کند تا بتواند خود و کشورش را به مسیر صلاح بازگرداند.
 آخرین صحبت‌هایتان با ایشان را به یاد دارید؟
آخرین صحبت من با هدی، آخرین دوشنبه‌ای بود که ملاقات داشتیم، یعنی برای هدی، جمعه این اتفاق افتاد و ما دوشنبه قبل از آن با هم صحبت کردیم. آخرین صحبت من با هدی این بود که به او گفتم هدی چند روز هست که از ماجرا گذشته و هفت هاله هم تمام شده است، بیا اعتصاب غذایت را بشکن، سنت حساس هست و خطر دارد. هدی در پاسخ گفت که نه، این‌جا دو تا دکتر هستند و روزی چهار دفعه مرا معاینه می‌کنند من الآن از ورزش آمدم و سرحال هستم و سلامت هستم. تو هم می‌دانی که اگر احساس کنم مشکلی هست حتما می‌شکنم، چون نمی‌خواهم اتفاقی بیفتد، اما تا اینجا که آمدیم، می‌رویم تا بیست و یکم و بعد پایان می‌دهم
چرا بیست و یکم؟
بیست و یکم خرداد. اما روحیه او خیلی خوب بود. البته خب بعد از مهندس و واقعه هاله خیلی اذیت شده بود. آنطور که دوستان هدی از زندان تعریف می‌کنند، خیلی به او سخت گذشته بود، انگار غیرتی شده بود. می‌دانید این مسائل برای هدی خیلی جدی بود.
یک ۲۴ ساعت زندگی ایشان را توضیح می‌دهید؟ چون من شنیدم صبح خیلی زود بلند می‌شدند و فعالیت‌هایشان را با ورزش شروع می‌کردند.
همانطور که گفتید صبح خیلی زود بیدار می‌شد، چون متاسفانه هدی خوابش کم بود. همیشه روزش را با ورزش آغاز می‌کرد. در زندان هم بود، برنامه‌اش تغییر نمی‌کرد. اما اگر بیرون بود، ورزش و پیاده‌روی صبحگاهی‌اش را تا دفتر یا جایی که جلسه داشت، ادامه می‌داد، چون هدی خیلی از جلسات‌اش را‌‌ همان صبح زود می‌گذاشت. از ساعت ۵: ۳۰ و ۶ صبح جلسه‌هایش را تنظیم می‌کرد و سر هر قراری دو سه دقیقه زود‌تر حاضر بود. کلا هدی خیلی پرکار بود و هر وقتی پیدا می‌کرد، برای تصحیح نوشته‌ها و کار‌هایش می‌گذاشت. او حتی در مهمانی‌های خانوادگی هم بیکار نمی‌نشست و می‌نوشت. در جمع هم عموما ساکت بود و خیلی کم حرف می‌زد و در عوض وقتی حرف می‌زد، شیرین حرف می‌زد و اهل شوخی و مطایبه هم بود.
بعد از کار که به خانه می‌آمد، می‌رفت برای خریدهای خانه. با همه پرکاری‌ای که داشت، خریدهای خانه را خودش انجام می‌داد و اگر وقت می‌کرد کارهای خانه هم انجام می‌داد. مثلا به غذا پختن خیلی علاقه داشت و پیش می‌آمد که غذا درست کند. غذا‌هایش هم خوشمزه می‌شدند. گاهی در زندان که به ملاقات ایشان می‌رفتیم، برایمان تعریف می‌کرد که چه غذاهایی درست کرده و چگونه آن‌ها را درست کرده. غذاهایی درست می‌کرد که من از او می‌پرسیدم مواد و امکانات این غذایی را که درست کردی، در زندان از کجا می‌آوری و او می‌گفت هرطور شده فراهم می‌کنم و غذا درست می‌کنم.
یکی دیگر از برنامه‌های ثابت هدی در یک روز، سر زدن به دوستان و فامیل بود و عیادت از بیماران و به دیدن خانواده زندانیان رفتن. تمامی آداب‌ورسوم را به‌جا می‌آورد، مثلا کسی از سفر می‌آمد یا کسی فوت می‌شد، همه را در نظر می‌گرفت و در مراسم‌های مربوطه خود را موظف می‌دانست که شرکت کند. هم‌چنین مناسبت‌های مختلف را قدر می‌گذاشت. تولد نزدیکان را می‌دانست و حتما در آن روز با هدیه‌ای به دیدن او می‌رفت.
شب‌ها مطالعه می‌کرد و می‌نوشت. در خانه هم خیلی آرام و قرار نداشت، حتی وقتی می‌خواست با تلفن صحبت کند، راه می‌رفت و صحبت می‌کرد. همیشه در حال حرکت بود و به خیلی از مسائل کاری و غیرکاری‌اش، در پیاده‌روی‌های روزانه‌اش فکر می‌کرد. خیلی از عرض زمانش استفاده می‌کرد، بطوریکه می‌توان گفت هدی اگر پنجاه سالش بود به‌اندازه شصت سال کار کرده بود، شصت سال فکر کرده بود. به همین دلیل خیلی پخته‌تر از سنش بود. به هر حال به سنی که رسید آن موقع فصل چیدن میوه‌هایش بود و‌‌ همان موقع رفت. جایش خیلی خالی هست.

از سایت ملی مذهبی / گفت‌وگوی حسین سخنور  با فیروزه صابر پیرامون عقاید و منش هدی صابر در سایت بنیاد باران منتشر شده است: