به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۹۶

به بهانه انتشار كتاب «درام كودك بااستعداد بودن»

همدلي با كودك درون  

آيا هيچ‌وقت امكان دارد به عمق تنهايي و احساس رهاشدگي كه در كودكي تجربه و احساس كرده‌ايم و هنوز هم به عنوان بزرگسال در درون‌مان حمل مي‌كنيم پي ببريم؟ اين پرسشي است كه نويسنده كتاب «درام كودك با استعداد بودن» با آن مواجه بوده است و درواقع، داستان زندگي خودِ نويسنده است. عنوان فرعي كتاب يعني «جست‌وجو براي خود واقعي» برخورد او با كودكي خود بود و لازم بود كه به بازنمود و نقد دوره‌اي از زندگي بپردازد كه در هاله‌اي از ابهام فرو رفته است چرا كه كودك هنوز قادر به بيان و توصيف حالات دروني خود نيست و والدين عموما در گيرودار رفع نيازهاي ابتدايي، توجه چنداني به خواسته‌هاي دروني كودك ندارند.

نويسنده بر اين باور بود كه تا زماني كه كودكان را جدي نگيريم و نسبت به رنج و آسيب‌پذيري آنها حساس نشويم افسردگي، احساس خلأ و خودشيفتگي (نارسيسم) از يك‌سو و خشونت و عقده‌هاي رواني از سوي ديگر شخصيت آتي آنها را تحت تاثير قرار خواهد داد.

آليس ميلر، روانشناس و روانكاو سوييسي متولد سال ١٩٢٣ لهستاني‌الاصل و يهودي بود و در جواني خود وحشت و خشونت جنگ و يهودي‌ستيزي نازيسم آلمان را هم تجربه كرده بود. او واژه «پداگوژي مسموم» را براي توصيف آموزش خشن والدين استفاده مي‌كرد كه شامل كتك زدن، تحقير، بي‌اعتنايي و بي‌مهري بود و رشد عاطفي هيجاني كودك را متوقف مي‌كرد.

ظهور نازيسم و برآمدن شخصي مانند هيتلر در اروپا ‌زاده و پيامد شرايط بحراني آن دوره بود. ميلر كه دانش‌آموخته فلسفه و روانشناسي بود پس از سال‌ها روانكاوي و مطالعه بيوگرافي افرادي مانند هيتلر، استالين و سايرين به اين نتيجه رسيد كه ريشه اختلالات «نوروز» و روان‌تني ناشي از سوءرفتار والدين است. بررسي و مطالعه زندگينامه افراد بااستعداد و حساسي نظير ون‌گوگ، داستايوفسكي، هرمان هسه نشان مي‌داد كه آنها در كودكي با چه مشكلاتي درگير بودند و داستان كودكي اندوهبار، آنها را تا بزرگسالي سايه‌وار دنبال مي‌كرد.

در داستان «قلب يك كودك» هرمان هسه با اندوه و نااميدي درددل يك كودك را با زبان گويايي تصوير مي‌كند: «بزرگسالان طوري رفتار مي‌كردند كه انگار دنيا بي‌نقص بود و خود را هم شبه خدا نشان مي‌دادند. ما بچه‌ها چيزي نبوديم جز مشتي بي‌سروپا. اگر بخواهم تمام احساسات و جدال‌هاي دردناك دروني خود را به نام بخوانم جز ترس كلمه ديگري پيدا نمي‌كنم. ترس، باز هم ترس و بي‌اطميناني كه در تمام ساعت‌هاي متلاشي‌شده شادي كودكي احساس مي‌كردم. ترس از تنبيه، ترس از وجدان خودم و از هيجانات پرشوري كه منع شده بود و من هم آن را غير اخلاقي مي‌پنداشتم.»


آليس ميلر كه خود تجربه مشابهي از كودكي خود داشت پس از ٢٠ سال روانكاوي، بررسي و مطالعه زندگينامه افراد هنرمند و ديكتاتورها و نيز آزمودن نقاشي خودجوش توانست حديث‌نفس خود را بيان كند و به حقيقت تحريف‌نشده كودكي خود پي ببرد. او مي‌دانست كه هيچ كودكي ذاتا شرور نيست و به بزرگ‌ترها بستگي دارد كه با روش تربيتي درست و همدلي با كودك به نيازها و خواسته‌هاي اساسي او پاسخ داده و به او مجال دهند تا «خود واقعي» و «خودشكوفايي» را تجربه كند و در نهايت مسووليت احساسات خود را بپذيرند.

«درام كودك بااستعداد بودن» نمايش يا بازنمود احساسات و عواطف كودك درون در فرآيند روانكاوي است. صداي كودك حساس و با استعدادي است كه براي به دست آوردن مهر و محبت والد (عمدتا مادر) از بيان احساس و نيازهاي اساسي خود دست مي‌كشد و در نتيجه دچار گم‌گشتگي و ازخودبيگانگي مي‌شود. به قول نويسنده دانماركي كارن بليكسن «مي‌توان رنج‌ها را تحمل كرد اگر بتوانيم آنها را در قالب داستان بريزيم يا قصه‌اي درباره‌اش بسازيم. » اما وقتي آدمي نتواند قصه دردهاي خود را بازگويد قصه‌هاي ناگفته و روايت‌هاي نقل‌نشده به صورت علايم بيماري، ترس، اضطراب و خشونت بازتاب مي‌يابد و زندگي او را براي هميشه تحت تاثير قرار مي‌دهد.

نيسان فروزين- مترجم