حسن نقیبی |
بر مزار دکتر شاپور بختیار و سروش کتیبه
در روز ۱۵ امردادماه ۱۳۹۶
در گورستان مونپارناس پاریس
حضار گرامی، خانواده محترم بختیار، دوستان ارجمند!
امروز بر مزار آزادمردی فرزانه و فرهیخته ایستادهایم که تمام زندگی اجتماعی و سیاسیِ ارزشمندش را با از خود گذشتگیِ خارج از توصیف، در راه احیایِ حاکمیت ملّی، این میراث گرانبهای انقلاب مشروطه (در ایران) گذراند و توأم با آن، بهایِ آزادیخواهی، حقطلبی و انساندوستی و کوششهای خستگیناپذیرش در جهت تحققِ نیکبختیِ انسان را با نثار جان پرداخت.
شاپور بختیار مرد مبارزه بود و اهلِ معرفت و ادب. در سنین کودکی ایستادگیِ بزرگان خانوادهاش در مقابل استبداد و ستیزشان با خودکامگی و خودکامان را از نزدیک دیده و بهعلاوه آوای سخنان مصدق در اساس افکار و باورهای سیاسیِ وی نقش بسته بود. حضور مستمر در عرصهی مبارزه و آشنایی با تاریخ ملّت کهنسال ایران و برخورداری از چشمهی فیاض فرهنگ دیرپای ایرانی و گنجینهای که خداوندان ادب فارسی از خود بهجا گذاشته اند، تنها بخشی از حیات استثنائی و صفات برجستهی وی را شامل میشود.
قتل او، همچو کشتن آزادی و انساندوستی بود و نام او، نویدبخش حیات دوبارهی آنهاست.
مرحبا ای هدهد هادی شده
در حقیقت پیک هر وادی شده
در حقیقت پیک هر وادی شده
هنگام نوشتن مطلبی، استناد به یک عبارت از دکتر شاپور بختیار لازم شد. مفهومِ جملهیِ مورد نظر را از متن صوتیِ نخستین پیام او که در فروردین ۱۳۵۸ از مخفیگاه خود در تهران، به مناسبت نوروز و در مخالفت با جمهوری اسلامی.داده بود، در خاطر داشتم. گفتاری که طول آن دوازده دقیقه و چهلوسه ثانیه است امّا پهنا و ژرفای مُفادَش همچون بحریاست در کوزهای!
مدلول سخنان شاپور بختیار در این پیام، علیرغم سپری شدن سیوهشت سال و نشستن غبارِ زمان بر آن، همچنان بهقوهی خود باقیاست و معتبر و میتواند برای افکار زنده و جویای واقعیت و همچنین آنها که خواهانِ درک حقایقند، مفید قرارگیرد و بهعلاوه و بلکه مهمتر از آن، راهنما و راهگشایی برای نسلهای بعد از انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ واقعشود؛ بالاخص راهگشا برای آنبخش که از یکسو در آرزوی نجات خویش از جهنم جمهوری اسلامی به سختی روزگار میگذراند امّا از دیگرسو با خطر افتادن در دام ظاهرِ سالوس این یا آن مهرهی اصلی نظام روبرو میباشد.
و در حال حاضر همین خطر، از جانب حسن روحانی، متوجهی همان دسته از مردمان بهتنگآمدهی میهناست که خوشباورانه در وجود رئیس جمهور «منتخب» که همزمان عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام و مجلس خبرگان رهبری، یعنی دو رکن اصلیِ نظام نیز هست، اعتدالگرا و اصلاحطلب را یکجا میبینند. خطر از جانب او به این علت که وی، هرچند در جدال برای تصاحب قدرت بیشتر، در مقابل رهبر قدعلمکرده، امّا بنا بر موقعیتی که در ساخت نظام دارد بههیچوجه حاضر نیست و هرگز نخواهد شد قدمی در جهت خلاف «مصلحت نظام» و بقای شوم جهنم موجود بردارد.
شاپور بختیار بخشِ نخستینِ سخنان خود را بهمناسبت فرارسیدن نوروز و تهنیت به قاطبهی ملت اختصاص داده و در نهایت اختصار به مفاهیم و ارزشهای معطوف به وحدت ملّی و سنن دیرپای فرهنگ ایرانی اشاره کرده است، ارزشهایی که به جرأت میتوان گفت خمینی با آنها مأنوس نبود و حتی در کوتاهترین مدّت پس از تکیهزدن بر اریکهی قدرت و نشستن بر مسند خلافت به تحقیر آنها پرداخت و در صدد پایمالکردنشان برآمد.
سرآغاز سخن بختیار چنین است:
«... قدرت دوری از شما، برایم آسان نبود که به قومیت و افتخارات گذشتهی فرهنگی ایران پشتپابزنم و این عید پرشکوه نوروزی را به یکایک شما خواهران و برادرانم تبریک نگویم.
این نوروز میتوانست خجستهترین روز در بیستوپنج سال گذشتهی ایران باشد. این نوروز میتوانست در یک محیط آزاد و امن و عاری از دغدغه فرا رسد و همهی ما، مسلمانان، مسیحیان، زرتشتیان یا کلیمیان را پایکوبان پس از سالهای اختناق، متحد و برادر و با وجود افکار و سلیقههای سیاسی متفاوت به آینده امیدوار کند. من از نهانخانهی دل برای شما خواهران و برادران عزیز با وجود تیرگی افق، آرزوی سعادت و کامیابی مینمایم.»
آیتالله خمینی نیز در روز ۲۹ اسفند ۱۳۵۷ به مناسبت نوروز ۱۳۵۸ پیامی فرستاد که در بخشی از آن ملت را با روشی در خور مردمان بیگانه و محجور، مخاطب قرار داد و سپس بههمان روال دستوراتی صادر کرد و گفت:
«امیدوارم که این سال نو یک سال فرح و انبساطی برای ملت ما باشد؛ همه چیزها نو بشود، اخلاق نو بشود، اعمال نو بشود، همه چیزشان نو بشود. ویک نوسازی از ایران بکنند و همه باهم دست بههم بدهند و این مملکت را بسازند. ... »،
«شما حالا از قید آزاد شدید،از قید و بندها آزاد شدید؛ شما حالا ترس اینکه مثلاً سازمان امنیت بیاید شما را چه بکند- و اینها - ندارید لکن ترس از خدا باید داشته باشید، ترس از اسلام باید داشته باشید[!]؛ باید مراعات بکنید اشخاص ضعیف را، باید همراهی بکنید با اشخاص ضعیف. از مَثل، کشت تریاک کمتر بکنند[!]، خودداری بکنند.»
بهخاطر بیاوریم که در آن روزها، شاپور بختیار با وجود خطری که از جانب اجامر امام و اراذل و اوباش حزبالله، انقلابیون تشنه به خون بختیار و فرصتطلبان گردآمده در کمیتههایِ انقلاب، متوجه او بود و نیز هیجان عمومی هرگونه جنایت نسبت به وی را مباح میدانست، با دردستگرفتن جان خود با مردم سخن میگفت. و در موقعیتی که مشتی بیفرهنگ خانهی آخرین نخست وزیر قانونی مشروطه را به غارت برده و گنجینهای از کتابهای دستنوشت را بهرسم پیشینیان خود نابود کرده بودند، پس از شادباش نوروزی، چنانکه شایستهی دولتمردی دانا، متین و متّکی به ارادهای آهنین و برخوردار از راستگویی وصراحتِ بیان است، مردم را، خواهران وبرادرانِ خود مینامد و از آنها دعوت میکند تا با او وقایع سهماههای را، که میدانیم در طیِ آن سرنوشت ملت ایران رقم خورد، با وی مرور کنند:
« متأسفانه همانطور که همه شاهد و ناظر هستیم، کشور ما بصورت بسیار آشفته و در یک بلاتکلیفی کامل بسر میبرد. شاید بیفایده نباشد اگر که فهرستوار جریانات سهماه اخیر را با هم مرور نماییم:
قبول نخستوزیری من مشروط به مسافرت پادشاه به خارج از کشور بود. بازگشت آیتالله خمینی، انتخاب وزیران و همکاران بدون دخالت دربار، بازگشت به دموکراسی بر طبق قانون و سپس تعیین نوع حکومت در یک محیط آزاد و آرام بود. باید بهعرض شما برسانم که یازده روز پس از انتصاب اینجانب پادشاه از ایران به خارج عزیمت نمود. آیا این خود چقدر مسائل ارتباط مرا با ارتش و قوای انتظامی پیچیده ساخت و چگونه بدون تصادم و برخورد مهمّ، عَمَلیْ شُد، که باید بهطور مفصل و در موقع مناسب بهاطلاع برسانم، فعلاً از آن صرفنظر میکنم.
بازگشت آیتالله خمینی با وجود اصرار من برای دو یا سه هفته تأخیر و آنهم بهعلت گزارشات ساواک دالّ بر حضور گروهی افراد مشکوک و تازهوارد با نهایت صمیمیّت و همکاری با کمیتهی تدارکات ایشان انجام شد.»
شاپور بختیار متفکری فرهیخته بود که همواره دانش سیاسی خویش را در عمل بهکار میگرفت. برای او پاسداری از میراث انقلاب مشروطه، به مثابهی سنگ زیر بنای حاکمیت ملی، نسبت به هر امر دیگری اولویت داشت و بازگشت به دموکراسی تنها در چارچوب رعایت قانون ممکن میشد، و او به این نکته آگاهی داشت که در محیطی دستخوش جنجال، تهی از خردمندی و گرفتار رعب و وحشت، تشخیصِ سره از ناسره اگر غیر ممکن نباشد لااقل بسیار مشکل خواهد بود. از اینرو، وجودِ محیطی آرام و آزاد را در جامعه از شروط اساسی برای انتخابی آزادانه و منبعث از تفکر و تعقل بهحساب میآورد.
شاید در اینجا اشاره به نکتهای که دکتر بختیار در مورد بازگشت خمینی به ایران ذکر کرده بود، بی فایده نباشد.
بسیاری از ما افسانهیِ حضورِ آن مأمور امنیتیِ اسرائیلی در شورای امنیت ملی و شرکت او در مذاکراتی، که خوشبختانه نوار صوتیِ آنها موجود است، و ادعای سکوت بختیار در قبالِ پیشنهاد یکی از حاضرین در مورد کشتن خمینی را، که در سالهای اخیر از زبان شخصی غیرمسئول پخش شد، بهیاد داریم.
اگر کسی با حوصله و دقت مذاکراتِ جلسات شورای امنیت ملی را گوش کند (و سهواً از روی بیمبالاتی، یا عمداً و بهقصد خدشهدار کردن نام بختیار، صدای یکی از حاضرین را بهحساب دیگری نگذارد) به این واقعیت پیمیبرد که شاپور بختیار در طیِ آن مذاکرات که بهخصوص زندهیاد احمد میرفندرسکی وزیر امور خارجهی دولت او در آنها حضور داشت، صریحاً با پیشنهاد کشتن خمینی، که در موقعیتی دیگر به آن اشاره خواهد شد، مخالفت کرد و نیز، حتی آنطور که از دقایق ۹ و ۵۶ تا ۱۰ و ۱۵ ثانیه در بخش چهارم از نوار شمارهی ۳ بهوضوح شنیده می شود، با تأکید بر الزامات امنیتی برای حفاظت از آیتالله خمینی در برابر اقداماتی که ممکن است او را در هنگام ورود به ایران از جانب عدهای به مخاطره بیاندازد، چندین بار از اسرائیل نام برد.
عین مطلب بهاینصورت است: تیمسار مقدم:«... پس اینرو داشتم میگفتم که یه طرحی تهیه میشود به این منظور که ایشون وقتی وارد شد به منظور حفاظت اینکه به ایشون آسیبی نرسد، میخواد [لازم است] حفاظت بشه دیگه! باید حفظ بشه دیگه، بله اگر حفاظت نشود خدای نکرده ممکنه از طریق یه اشخاص دیگری یه کاری بکنند ...»، بختیار بلافاصله میگوید: «صددرصد هستند، اسرائیل، اسرائیل».
آدمکشی شیوهی شاپور بختیار نبود زیرا او «انسان» و بالاخص «نیکبختیاش» را موضوعِ بنیادیِ اندیشهی سیاسی و هدف خویش قراردادهبود. بختیار، برعکسِ خمینی و اخلافش، هرگز دستور به کشتن کسی نداد و آنچه را در مورد ورود خمینی به ایران در این پیام ذکر کرده حقیقت محض است، و باید گفت: «تا سیهروی شود هرکه در او غش باشد!»
دکتر شاپور بختیار دو روز قبل از صدور فرمان نخستوزیری در منزل خود به ارباب جراید اطلاع داد که مطبوعات آزاداند، هرچند جمع کثیری از ایشان که تحت اختناق یکربع قرنهی گذشته از موهبت آزادیِ قلم و بیان محروم مانده، و باید اذعان داشت که متأسفانه، عمدتاً خود نیز از درک و لمس مفهوم آزادی و آزادگی عاجز ماندهبودند، برخی از سخنرانیهای مهم او خطاب به ملت را سانسور کردند و، بهپیروی از دستگاه تبلیغاتی حزباللهیها، با چابلوسی «امام» را منشاءِ آزادی مطبوعات خواندند.
دیگر از مُفاد برنامهیِ دولت بختیار آزادی زندانیان سیاسی بود که بر طبق آن مسعود رجوی با آخرین گروه در تاریخ سیام دیماه یعنی در دو هفتهی اولِ دولت ملی او آزاد شد امّآ «مجاهدین خلق» نیز با توسل بهدروغ آزادی خود را مدیونِ خمینی معرفی کردند.
بختیار در مورد اقدامات خود که در کوتاهترین فرصت ممکن تحقق یافت، علیرغم فضایی هیجانزده و غافل از حقایق و همچنین مملو از خشونت و رعب و وحشت، با برشمردن رویدادها و توضیح پیرامونِ آنها به روشن کردن اذهانِ آشفته که مایل به فهم حقایق نبودند میپردازد:
«دو روز قبل از صدور فرمان نخستوزیری از ارباب جراید دعوت نمودم که به منزلَم بیایند و با نهایت صداقت و بر طبق سنّت دیرینه به آنها اطلاع دادم که مطبوعات آزاد[اند] و با نزاکت هرچه میخواهند بیان کنند.
ظرف دو هفته، لوایح انحلال ساواک، بازرسی شاهنشاهی، مجازات دستاندر کاران پانزده سال اخیر را از پارلمان گذراندم. و قبل از ورود به نخستوزیری اعلام کردم که به اسرائیل و اِفریقای جنوبی نفت نخواهم داد، و از پیمان سنتو خارج خواهم شد، و دفتر الفتح را در تهران افتتاح خواهم کرد، و کلّیهی زندانیان سیاسی را آزاد خواهم نمود.
با وجود کوهی از مشکلات و انواع کارشکنیها که یکی از بارزترین آنها موضوع ملاقات نافرجام اینجانب با حضرت آیتالله خمینی در پاریس بود، تمام وعدههای خود را عملی نمودم. بد نیست که بدانید که معظّمُلَه پس از قبول ملاقاتِ با اینجانب بهعنوان شاپور بختیار، بهتحریک یک جناحِ لایَشعَرِ جبههی ملی و یکیدو نفر از روحانینمایانِ غیرمتعادل از موضع خود عدول نمودند. خوشبختانه این مدارک با وجود غارت خانهی من و از بینبردن آنچه در آنجا بود، موجود است.
روز پنجشنبه، نوزدهم بهمنماه در مقابل یکصدوپنجاه خبرنگار خارجی و داخلی نگرانی عمیق خود را نسبت به آیندهی کشور ابراز داشتم و با کمال صراحت گفتم که من یک نفر ایرانی آزاده هستم و سی سال تمام در این راه قدم برداشتم ولی آنچه را که من در افق میبینم چیزی شبیه به آزادی، دموکراسی، ترقی اقتصادی، گسترش فرهنگ ملی نیست.
متأسفانه حق با من بود!»
بختیار پس از توصیف آنچه گذشت، در قسمت بعدی پیام، اوضاع موجود و مسلط بر جامعه را بر میشمرد و با کلامی مستدل و در نهایت متانت و احترام، مردم را از بلایی به مراتب وخیمتر از گذشته یعنی از واقعهی ۲۲ بهمن، که در انتظار آنهاست هشدار میدهد؛ در چند جمله، صریحاً حدود و ثغور اختلاط دیانت با حکومت و تفاوتهای فاحش میان مقام روحانیّت و روحانیون شایسته و محترم (شایستهی احترام عموم مردم) با سیاستبازی و سیاستبازانِ روحانینما را مینمایاند و می گوید:
«اختناق، ازهم گسیختگیِ شیرازهی کشور، اقتصاد درهمریخته، زور و قلدری عدهای بهجای عُمّالِ سابق، همهجا بهچشم میخورد و بالأخره ما یک دیکتاتوری فرسودهی فاسد را بهیک دیکتاتوریِ با هرجو مرج تبدیل نمودهایم.
و تمام اینها بهامید یک جمهوری اسلامی؛ حال این جمهوری اسلامی چه خواهد بود و چگونه به مسائل ما پاسخ خواهد داد، از من سئوال نفرمایید.
این موضوع مرا بهیاد شعری از خواجهی شیراز میاندازد:
در ره عشق نشد کس بهیقین محرم راز
هرکسی بر حَسَبِ فکر گمانی دارد
هرکسی بر حَسَبِ فکر گمانی دارد
جواب شخص من اینست که هیچکس بهطور روشن نمیتواند چگونگی و مشخّصات این جمهوری را بیان کند. تا آنجائیکه جناب آقای مهندس بازرگان، که در لطافت طبعش خلاف نیست، میفرمایند، تاکنون کتاب و رسالهای در این موضوع نوشته نشده؛ و صحیح هم میگویند. پس شما از مردم میخواهید که بروند به مجهول مطلق رأی بدهند؛ یا ندهند، راه دیگری هم خیر! در اینحال رادیو و تلویزیون بیشتر از هر وقت از آزادی صحبت میکنند.
خواهران و برادران عزیز، من به چنین جمهوری رأی نخواهم داد زیرا آنرا منافی پیشرفت جامعه، سربلندی کشور، شکوفایی اقتصاد و اجرایِ واقعی حقوق بشر میبینم.
حال چه میشد اگر؛ چه میشد اگر پس از بازگشت، حضرت آیتالله بهصورت یک شخصیت ماوراء سیاست و برنامهریزی، عدهای از آنهایی [را] که سالیان دراز با حکومت دیکتاتوری فاسد مبارزه کردند جمع مینمودند و میگفتند، من از شما میخواهم که افراد فاسد، عاطل، متملّق و غیره را از دستگاه دور نمایید. و جنایتکاران را محکوم و مجازات کنید. و آزادیهای فردی و اجتماعی را تأمین کنید. و قوانین برخلاف اسلام رامُلغی نمایید. و یک سیاست مستقل ایرانی را تعقیب کنید. روی این مبنی، وحدت کلمه میسر میبود اما روی روش کنونیِ دولت که خود را واقعاً بیاختیار میداند و حق هم دارد، چگونه میتوان امیدوار بود؟»
شاپور بختیار در پیامی که از ۱۲ دقیقه تجاوز نمیکند، تقریباً به همهی مسائل مهم اجتماعی و سیاسی دوران دیکتاتوری محمدرضاشاه، از کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۳۲ تا آن روز را، که با اقدام شجاعانهی او برای قبول نخستوزیری، ادامهی ماندن در راه مصدق و حفاظت از سنگر قانون اساسی مشروطه، بالاخص حضور بهعنوان نخست وزیر بر مزار ابرمرد تاریخ سیاسی ایران، مصدق بزرگ، طومارش بستهشد، ذکر کرده و کلام خود را با اشاره به ماهیّتِ اصیل نهضت ملی ایران و باعبارت برای ضبطِ در تاریخ بهپایان رسانده است:
«برای ضبطِ در تاریخ لازم میدانم توجه عموم را به نقطهی زیر معطوف دارم.
نهضت ملت ایران در راه آزادی و حقطلبی از سال ۱۳۴۲ شروع نشده و من خود در آنسال و در آن ایّام برای پنجمینبار در زندان محمدرضا شاه بودم و بسیار مفتخرم که پس از ۲۸ مرداد ۳۲ با وجود امکانات بسیاری که داشتم جز راه مبارزه و پایداری در مقابل دیکتاتوری راه دیگری انتخاب نکردم. من راه مصدق را رفتم و از آن راه هم منحرف نخواهم شد. حال طبع بیابانی یا کوهستانی هرچه داشتم تسلیم نشدم. اما تا آنجا که من میدانم هر نخست وزیری را پادشاه مملکت یا رئیس جمهور آن کشور تعیین میکند و نمایندگان مردم او را تأیید مینمایند. من از پادشاهی فرمان دا[شتم] که دکتر مصدق از او فرمان داشت. مگر بزرگانی مثل امیرکبیر، قائممقامالملک، مشیرالدوله، مستوفیالممالک و اخیراً فروغی و قوامالسلطنه از کجا فرمان دریافت میداشتند؟ این، سنّت قانون، رسم مملکت بود. بهعلاوه من به دریوزگی نرفتم؛ دنبال من آمدند چون در آن شرایط دشوار، شجاعت، وطندوستی و شاید لیاقت بیشتری از خود نشان میدادم.
خواهران و برادران عزیز، آیا برای نجات مملکت از هرجو مرج و حفظ وحدت آن قدعلمکردن در چنین اوضاع و احوالی را میتوان خیانت یا جنایت نام گذارد؟ نه! نه!
همهی شما میدانید و هر روز بیشتر متوجه میشوید که هدف نهائی من استقرار حاکمیت ایران از راه دموکراسی و جلوگیری از خونریزی و هرجو مرج بود که متأسفانه بهطور وحشتناکی گسترش یافته است.
همهی شما را بهخدا میسپارم و باز از ته قلب برای یکیک شما و برای استقلال و آزادی شما زنان و مردان این کشور و برای سرفرازی پرچم سهرنگ ایران دعا میکنم.
«باشد که دعای یکرنگان مستجاب شود.»
آری، شاپور بختیار به راه نهضت ملی، به راه پدران فرهیختهی مشروطیت، به راه مصدق بزرگ و به راه آزادی و استقلال ایران و حاکمیت ملت بر سرنوشت خویش رفت و مردانه در راه کوشش بیپایان خود برای تحقق دموکراسی در ایران و ارج به پرچم سهرنگ به معنیِ حفاظت بیچونوچرا از تمامیت ارضی کشور ایستاد.
سیو هشت سال از روزهایی که شاپور بختیار با دردستگرفت جان به ملت ایران پیام فرستاد و مخالفت خود با جمهوری اسلامی را اعلام داشت میگذرد. و در اوضاع کنونی که هشدارهای او با کمال تأسف بهواقیتی تلخ و بل خوفناک تبدیل شدهاست، جناحهای رنگارنگ نظام جهنمی جمهوری اسلامی کماکان برای تصاحب قدرت بیشتر بهجان یکدیگر افتادهاند و کاری به حال و آیندهی ملت ندارند. و درحالی که خطر هولناک تجزیهی وطن عزیز و احتمال تبدیل خطر به واقعیّت توسط آمریکا، آلمان، فرانسه و انگلستان در همدستی با دولت تجاوزگر اسرائیل و حکومتهای عربستان سعودی و امثال آن، در ایران و فراسوی مرزها موجوداست، و وابستگان وطنفروش و تجزیهطلب بساط دریوزگی خود را در خارج از ایران گسترده و در داخل کشور آمادهی خوشخدمتی به اربابانِ آتی خویش هستند، ملت ایران با وظیفهای سنگین روبروست. وظیفهای که اینبار نیز همچون زمستان ۱۳۵۷ در درجهی نخست متوجهِ محافل آگاه روشنفکری و نیروهای سیاسی پراکندهی ملی، و شخصیتهای آزاده و دمکرات فرهنگی و اجتماعی است. مسلماً انجام چنین وظیفهای مستلزم اتحاد اصیل و بی شائبهی آحاد ملت است، ملّتی که یک بخش عظیم پانزدهمیلیونیاش، با این که خود نیز،همچون سایرین با مصائب و فشارهای زندگی روزمره روبروست، بهمصداق بیتی از فروغ فرخزاد:
«زیرا درون جامه بجز پیکر فریب
زین هادیان راه حقیقت ندیدهایم»،
زین هادیان راه حقیقت ندیدهایم»،
با نرفتن به پای صندوق رأی به ظاهر فریبندهی حسن روحانی دلنبست و به «رهبر» که در واقع آنها را خس و خاشاک دانسته است، پشتکرد. با دلگرمی و بهرهمندی از وجود چنین جمعیتی کثیر و کوشش برای روشنگری هرچه بیشتر در میان اقشار ملت میتوان بهحق به توسعهی جبههی بالفعلِ مخالف با نظام امیدوار بود.
مبارزهی ملت ایران برای واژگونی نظام توتالیتر جمهوری اسلامی و جایگزینی آن با نظامی دمکراتیک، از مقابله با کسانی که فریبکارانه از آزادی و دمکراسی دَم میزنند امّا هنوز کودتای ننگین ۲۸ مرداد را قیام ملی میدانند و خواب تجدید اوضاع قبل از ۱۶ دیماه ۵۷ و حکومت ملّی شاپور بختیار را میبینند از یکسو، و بویژه، از رودررویی قاطع مردم ایران با افکار تجزیهطلبانه و مبارزه با عناصر خودفروختهی تجزیهطلب هرکجا که هستند، از دیگرسو، تفکیکناپذیر است.
آری، اعقابِ شیخ فضلالله نوری پنداشته بودند که با قتل بختیار نام او بهفراموشیسپردهخواهدشد و ادامهی راه او متوقفخواهدگردید. زهی خیال خام و تصور باطل!
زیرا که تا ایرانی جان در بدن دارد،
ایران هرگز نخواهد مرد