در چهلویکمین
سالروز تشکیل
دولت ملّی
شاپور بختیار
و مقارن با
هفتادمین
سالگرد تأسیس
جبهه ملی ایران،
مشعل فروزان
بر فراز قلعهی
احمدآباد
همواره پرتو
میافشاند و
سینه ی تاریکی
ژرفِ حاصل از
حاکمیت جهل و
قهقرای
جمهوری
اسلامی را می
شکافد و راه می
نمایاند؛
همان مشعلی
که بختیار با
تمام وجود و
تا آخرین
لحظات زندگی
پرافتخار
خود برای
روشن
نگهداشتن آن
کوشید.
شانزدهم
دیماه ۱۳۵۷
نقطهی عطفی
در اوضاع سیاسی
و اجتماعی ایران
است. در این
روز با تشکیل
دولت ملیِ
آخرین، و
آغاز کار
تنها نخستوزیر
با اختیارِ
نظام مشروطه
در ایران بعد
از مصدق بزرگ،
طومار بیستوپنج
سال خودکامگی
بعد از کودتای
۲۸ مرداد ۳۲
در هم پیچیده
شد.
مسئولیت
سترگ نخستوزیری
امری نبود که
شاپور بختیار
در انتظارش
باشد و آن را
داوطلبانه
بخواهد اما
در شرایطی که
در مصاحبه با
ارباب جراید
برخی می
گفتند: اوضاع
طوری است که
ما دیگر
جرأتِ
مخالفت با خمینی
را نداریم(!)،
و در حالی که بیعت
با خمینی و
قبول وحدت
کلمهای "یکجانبه" با وی
مانع غیر
قابل عبوری
برای جبهه ملی
ایجاد کرده
بود، و
بعلاوه شخصیت
موجه و فرهیخته
ای چون زنده یاد
دکتر غلامحسین
صدیقی نیز
موفق به تشکیل
کابینه نشده
بود، «به دنبال
او آمدند» و
او آن مسئولیت
خطیر را پذیرفت.
شاپور
بختیار در پیامی
که به مناسب
نوروز ۱۳۵۸
از مخفیگاهش
در تهران به
ملت ایران
فرستاد، تصویری
روشن از موقعیت
خود در آن ایام
را ارائه
داده است:
«نهضت
ملت ایران در
راه آزادی و
حقطلبی از
سال ۱۳۴۲
شروع نشده و
من خود در
آنسال و در آن
ایّام برای
پنجمین بار
در زندان ﻣﺣﻣﺩرضا
شاه بودم و بسیار
مفتخرم که پس
از ۲۸ مرداد ۳۲
با وجود
امکانات بسیاری
که داشتم جز
راه مبارزه و
پایداری در
مقابل دیکتاتوری
راه دیگری
انتخاب
نکردم. من راه
مصدق را رفتم
و از آن راه هم
منحرف
نخواهم شد. حال
طبع بیابانی یا
کوهستانی
هرچه داشتم
تسلیم نشدم.
اما، تا آنجا
که من میدانم
هر نخستوزیری
را پادشاه
مملکت یا رئیس
جمهور آن
کشور تعیین میکند
و نمایندگان
مردم او را تأیید
مینمایند.
من از پادشاهی
فرمان دا[شتم]
که دکتر مصدق
از او فرمان
داشت. مگر
بزرگانی مثل
امیرکبیر،
قائممقامالملک،
مشیرالدوله،
مستوفیالممالک
و اخیراً
فروغی و قوامالسلطنه
از کجا فرمان
دریافت میداشتند؟
این، سنّت
قانون، رسم
مملکت بود. بهعلاوه
من به دریوزگی
نرفتم؛
دنبال من
آمدند چون در
آن شرایط
دشوار،
شجاعت، وطندوستی
و شاید لیاقت
بیشتری از
خود نشان میدادم».
آری!
شاپور بختیار
زمانی که هستیِ
ایران از سوی
دینفروشان
ایرانینمایی
که گِرد خمینی
را گرفته
بودند و
اجامر جاهلِ
امام کاذب و
فتنهگر تهدید
می شد، برای
نجات وطن از
خطر سقوط در
سراشیبی قهقرا
و جاهلیت،
مسئولیتی را
به عهده گرفت
که به خوبی می
دانست اوضاع
برای انجام
موفقیت آمیز
آن به شدت
نامساعد بود.
ما بارها
در بیانیه ها
و به مناسبت
روزهای تاریخی
به شرح و تفسیر
برنامه ی
دولت ملی بختیار،
که نکاتش
بوضوح با
برنامه و
اصول جبهه ملی
ایران
هماهنگی و
مطابقت
داشت،
پرداخته ایم
و این کار را
در درجه ی
نخست برای
آگاهیِ
نوجوانان و
جوانان ایرانی
و روشن شدن طیف
بزرگی از
اقشار جامعه
که در دیماه ۱۳۵۷
هنوز دیده به
جهان نگشوده
بودند، کرده
ایم و در کلام
امروزین نیز
اشاره به یک
نکته اساسی
را لازم می
دانیم:
پافشاری
بر اجرای
درست اصول
قانون اساسی
مشروطه و پایداری
در سنگر آن
قانون که به
بهای
جانفشانی ها
و تلاش های
فرهیختگان
انقلاب
مشروطه و
اقشار آگاه
به مفهوم آزادی
در جامعه میسر
شده بود، راهی
بود که شاپور
بختیار در
جهت تحقق
آزادی ایران
و ایرانیان
از استبداد و
استعمار انتخاب
کرد.
باید پذیرفت
که حضور چشمگیر
دیدهوران و
نیروهای سیاسی
آزادیخواه و
ملی خصوصاً
شخصیت هایی
که در سالهای
شکوفایی
نهضت ملیِ
مصدق مصدر
خدمات بزرگی
به ملت ایران
شده بودند در
آن راه و به
منظور ایجاد
سدّی محکم و
استوار در
مقابل سیل ویرانگری
که با برانگیختن
توده های عاصی
شده توسط
روضه خوانهای
خمینی و
ابواب جمعی
تاریکاندیش
وی به راه
افتاده بود و
می توانست
دستاوردهای
والای مشروطیت
را در هم
نوردد، از
وظایف اولیه
و اصلی هر ایرانی
آزاده و به ویژه
پیروان مصدق
بود.
در آن
اوضاع سخت و
آشفته ای که
اعقابِ شیخ
فضلالله
نوری و
ابوالقاسم
کاشانی یعنی
دشمنان قسم
خوردهی
آزادی و تحقق
حاکمیت ملت
هر روز با
توسل به دروغ
و دوریی
شاپور بختیار
را آماج کینه
ورزی
ناجوانمرانه
و پیدرپی
قرار می
دادند، متأسفانه
دوستنمایانی
هم در "صحنه" بودند که
برای تضعیف
دولت ملی هیزم
به آتش می گذاشتند
و در مصاحبه
ها و نشریات
رسمی خود
ناجوانمردانه
به بختیار میتاختند.
شوربختانه،
حرکاتی از اینگونه
که بطور
گسترده به
گوش و چشم
توده های عامی
می رسید نه
تنها هر بار
کوشش شاپور
بختیار برای
روشن کردن
افکار عمومی
را دشوارتر می
ساخت بلکه در
مقیاسی به
مراتب زیانبارتر
از آن، همان "مردم
مظلوم و ستمدیده" را با
حِدتِ بیشتری
به کجراهه
سوق می داد.
آیا
عناصر
ماجراجو و بیخردی
را که در
تظاهرات خیابانی
پرچم سه رنگ
ایران را بزیر
می کشیدند و
بجایِ آن
نشان وحدت ملی
و یکپارچگی
کشور، پرچم
سرخ را علم میکردند
و به کمونیست
بودن خود و
تبعیت از "امام" افتخار
داشتند و
همچنین برای
نشان دادن میزان
عبودیت به وی
و آمادگی برای
"فدا"شدن در
راهش از یکدیگر
سبقت می
گرفتند، چه
باید نامید؟ یا،
به انبوه سیاهپوشان
"همیشه
در صحنه"ی خمینی
و اسلحه بدست
مجاهدِ
همراه آنان
که باعث رعب و
وحشت مردم
عادی می شدند
باید چه لقب
داد؟
با این
همه، شاپور
بختیار با
ارادهای
استوار و
پشتوانهای
غنی که از نزدیک
به چهل سال
حضور مستمر
در عرصه ی سیاسی
و همچنین
مبارزه با دیکتاتوری
و دیکتاتورها
با خود داشت
آبدیده تر از
آن بود که تحت
تأثیر جوّ
موجود
آنزمان
قرارگیرد،
سنگر حفاظت
از قانون
اساسی
مشروطه را
رهاکند و نیز،
بگذارد که
ابرهای تیره
و شوم شریعتخواهی
حکومتی بر مشعل
فروزان بر
فراز قلعه
احمدآباد
مستولی گردد
و اعتبار
جبهه ملی
مصدق برباد
داده شود!
در چهلویکمین
سالروز تشکیل
دولت ملی
شاپور بختیار
جمهوری
اسلامی به حال
احتضار
افتاده و به
آخرین مراحل
موجودیت نکبتبار
خود رسیده
است. با این
همه تمام
کسانی که در
لوای رژیم ضد
ایرانی و
توتالیتر
حاضر، از
رهبر گرفته
تا
گردانندگان
سطوح پائینی
حاکمیت، از
طریق چپاول
ثروت بیکران
کشور و پول
ملت به مال و
جاه رسیده
اند، با آگاهی
از تنفر ملت
نسبت به کل
دستگاه
استبداد دینی
و از وحشتی که
فریاد
خروشان خشم
جامعه بر
آنها مستولی
ساخته است،
برای حفظ
منافع خود، و
فقط به این
خاطر، دست و
پا می زنند و
بدین منظور
از هیچ جنایتی
اباندارند.
جای شگفتی
نیست اگر که
علی خامنه ای
از مسند رهبریِ
نظام منفور
اسلامی برای
سرکوب جنبش
اعتراضی
آبانماه و
خفه کردن فریاد
حقطلبانه ی
ملت در سراسر
کشور که عرصه
را بر حُکام
تبهکار نظام
تنگ کرده
بود، فرمان
بخون کشیدن
صدها تن از
معترضین جان
بر لب و در آن میان
شمار کثیری
از نوجوانان
و جوانان
تشنهی آزادی
و بیگناه را
صادر کند. او
همان کسی است
که در طرحریزی
جنایت
هولناک به
آتش کشیدن سینما
رکس آبادان
که منجر به
نابودی بیش
از ۵۰۰ تن بیگناه
در شعله های
آتش شد، دست
داشت. در مسلک
این دیو آدمینما
و خونخوار و
همچنین در
مرام رژیم
منفور تحت
رهبریش، انسان
و نیکبختی
او بی معنی
است.
امروز
جامعه ی مدنی
و سیاسی ایران
با آنچه که در
دیماه ۱۳۵۷ و
در سالهای
اولیه ی بعد
از فتنهی خمینی
بود تفاوت
فاحش دارد.
اگر در
آنزمان
مادرانی هم
وجود داشتند
که به ثمن بخس
کودکان
خردسال و
معصوم خود را
به جهت مقاصد
شوم خمینی و
به منظور
ادامهی جنگ
خانمانسوزی
که می توانست
و می بایست
خاتمه می یافت،
به پهنه های
آکنده به مین می
فرستادند و
بکشتن می
دادند،
امروز
مادران داغدیده
و زجر کشیدهی نوگلان
بخاک افتادهی
آبانماه در
مراسم
سوگواری عزیزان
خود، با وجود
اندوه و درد
جانفرسایِ
از دست دادن
فرزند، فریاد
برمی آورند و علیه
رهبر و
گارگزاران
او اعلام جرم
می کنند و
همگان را به
نشان
همدردی برای
ادامه دادن
به اعتراضات
نسبت به وضع
موجود و مبارزه
با آن فرامی
خوانند.
هراس شبانهروزی
رهبر از این
است که می بیند
مرثیه جای
خود را به غرش
خشم پدران و
مادران
سوگوار داده
است. غرشی که همه
ی نهادهای
جامعه مدنی
را به همبستگی
و همراهی برای
اعتراضات
گسترده با بیداد
نظام سراپا
فاسد و خونریز
جمهوری
اسلامی فرامی
خواند؛
اعتراضی که
در صورت
تداوم می
تواند از مؤلفه
های مؤثر در
جهت نابودی
رژیم باشد.
با توجه به
ابعاد سبعیتی
که حاکمیت
جنایت کار
اسلامی این
بار (بعد از
جنبش های
اعتراضی ۸۸ و ۹۶)
برای درهم
کوفتن جنبش
خشونتپرهیز
سراسری
آبانماه از
خود نشان
داده است و با
در نظر گرفتن
عدم توازنی
که میان قدرت
اسلحه حکومت
و امکانات
مردم موجود
است و به
علاوه خطری
که منحرف شدن
از مبارزات
مدنی بهمراه
خواهد داشت،
و با در نظر
گرفتن خوف و
وحشت رهبر و
ملازمین و
کارگزاران
او از عمیقتر
شدن شکاف میان
حاکمیت و
ملت، توسل به
شیوهی مبارزهی منفی از
طریق تحریم
هرچه وسیعتر
نمایش رسوای
انتخاباتی
به مثابهی نه! به
کل دستگاه
جمهوری
اسلامی است.
دکتر شاپور
بختیار
مسئولیت خطیر
نخستوزیری
را به منظور
احیای مجدد
مشروطه و
برگرداندن
اعتبار
قانون اساسی
برپادارندهی
آن پذیرفت و
با تسلیم
پادشاه به
شرایط سیاسی
و قانونی او
به خودکامگی
و قانون شکنی
پایان داد. او
با تشکیل
دولت ملی خود
در شانزدهم دیماه
۱۳۵۷،
سرمشقِ
استقامت در
سنگر قانون
اساسی شد و با
ابرام بر نه
گفتن! به خمینی
و برخورداری
از گرمای
جانبخش مشعل
فروزان بر
فراز قلعه ی
احمدآباد
اعتبار جبهه
ملی را که سخت
به مخاطره
افتاده بود
به آن بازگرداند؛
او، با در دست
گرفتن جان
خود، از مخفیگاهش
در تهران
رفراندم
جمهوری
اسلامی را تحریم
کرد و گفت:
«خواهران
و برادران عزیز!
من به چنین
جمهوری رأی
نخواهم داد زیرا
آنرا منافی پیشرفت
جامعه،
سربلندی
کشور، شکوفایی
اقتصاد و
اجرایِ واقعی
حقوق بشر میبینم.»
و این
نخستین رأی
منفی روشن،
پرطنین و تاریخی
به جمهوری
اسلامی خمینی
بود که
امروز،
اگرچه به بهای
هزاران کشته
و ویرانی همه
جانبهی
کشور، در
صورت پرسشی
جدید از ملت ایران،
پس از چهل
سال، به طور
مسلم رأی
اکثریت قریب
به اتفاق ملت
ایران خواهد
بود.
ایران
هرگز نخواهد
مرد
جمعه، ۱۳
دیماه ۱۳۹۸
نهضت
مقاومت ملی ایران