به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



یکشنبه، دی ۱۹، ۱۴۰۰

برای دوری از انحرافات و انشعابات در جبهه ملی، علی شاکری زند

 علی شاکری زند 

برای دوری از انحرافات و انشعابات

در جبهه ملی

ضرورت بازگشت به اصالت

نهضت ملی

 پدیدهی انشعابات پیدرپی به حالت «آمیبی» در جبههی ملی موجب تأسف بعضی و سبب تعجب بعضی دیگر شدهاست؛ انشعاباتی که تنها به خارج از کشور محدودنمانده و حتی در داخل کشور نیز تحت نامهای غریبی مانند «سامانهی» ایکس یا ایگرگ مشاهدهمیشود.

برای آگاهی کسانی که از تاریخ جبهه ملی ایران اطلاع کافی ندارند باید یادآورشویم که این پدیده کاملاً هم تازه نیست و بار نخست درسال ۱۳۴۴ با تشکیل جریانی بنام «جبهه ملی سوم»، که در دنبالهی این مقاله دربارهی آن نیز سخن خواهیم گفت، شروع شد. از سوی دیگر باید گفت که ماجرا به موضوع مهم دیگری نیز ارتباط مییابد و آن موضوع پیام یا پیشنهاد سیاسی جبهه ملی به جامعه است که هم در اصل از پیام دوران تشکیل آن منحرف شده و هم بالاجبار در این شعب متعدد نیز یکسان نماندهاست. پیداست که این پدیده موجب اظهارنظرهای کسانی هم شده که بدون برخورداری از اطلاعات لازم برای ورود در تاریخ این سازمان بیشتر نیز توهمات مغرضانهی خود را، هم درباره ی پیام نخستین جبهه ملی و هم دربارهی سازماندهی آن به لحن«یافتم؛ یافتم» ارشمیدس، به عنوان تاریخ به خواننده ارائهمیدهند، و البته با این پندار که از دیگران بیشتر میفهمند.

پیام نخستین جبهه ملی ایران به هنگام تأسیس آن در ۱۳۲۸ شامل دو بُعد بود. بعد نخستین آن معطوف به رعایت حکومت قانون بود که در وهلهی نخست آزادی انتخابات را در دستور کار قرارمیداد و بصورت کلی تر رعایت کامل قانون اساسی مشروطیت یعنی برقراری تمام و کمال حاکمیت ملی را. بعد دوم این پیام قطع دست استعمار و بویژه استعمار انگلیس بود که هم از راه شرکت نفت، که بقول معروف دولتی در دولت شده بود، و هم از طریق عمال ایرانی خود میکوشید تا سرنوشت کشور را در دست خود نگهدارد. هر کس بسادگی درمییابد که این دو بعد نیز از یکدیگر جدا نبودهاند. در این هر دو مورد جبهه ملی ایران به موفقیت های تاریخی بزرگی دست یافت و از خود ردِپایی نازدودنی برجاگذاشت. تاریخ جبهه ملی ایران نشان میدهد که فرهنگ سیاسی مردم پیش و پس از تشکیل آن دستخوش چه تحول عظیمی گردیده و تا چه اندازه مفاهیم بازمانده از نهضت مشروطه در سایهی مبارزات نهضت ملی که جبهه ملی تجسم آن بوده صیقلخورده و غنی تر شدهاند، بطوری که تفاوت میان شناخت ملت ایران از هویت ملی و تاریخی خود پیش از تشکیل جبهه ملی و پس از آن بیش از حد تصور است. اما جبهه ملی ایران نیز، با همهی این امتیازات استثنائی، قرارنبوده به عنوان یک شکل سازمانی، و فقط از این دیدگاه، یک موجود ابدی باشد، بویژه با توجه به موانع بزرگ و دشمنی هایی که از روز نخست با آنها دستبهگریبان بودهاست. در نتیجه برای فهم وضع کنونی آن باید فرازونشیب های بزرگی را که این سازمان تاریخی طیکرده شناخت و بجای تخطئهی گوهر اصیل نخستین آن، و به شیوهی کسانی که همیشه همه چیز را بهتر از همه میفهمند، یعنی تحت این عناوین سست که این جبهه نه سازماندهی داشته نه دارای طرح فکری بوده، خودداریکرد. به عبارت دیگر، نه تعداد شُعَب مستقل آن در داخل و خارج کشور و نه عدمتجانس کامل دکترین این شعب با دکترین اصیل نخستین آن نمیتواند دستاویز مشروعی برای تخطئهی اصالت سیاسی، فکری و توان سازمانی نخستین آن گردد. در این نوشته ما با رجوع به تاریخ به معنی صحیح آن به همهی این نکات خواهیمپرداخت.

میگوییم «تاریخ به معنی صحیح آن» زیرا در تاریخ، با سرهمکردن مشتی کلیات، کلیاتی از نوع پیشداوری، و بدون ورود در جزئیات نمیتوان به واقعیت دستیافت. با باقی ماندن در سطح کلیات همه میتوانند خود را محق بپندارند یا محق بنمایانند. تنها در رجوع به جزئیات است که میتوان مو را از ماست کشید و حقایقی در ابتدا نامرئی را آشکارساخت. این که یک ضربالمثل اروپایی میگوید «شیطان در جزئیات پنهان میشود» ناظر به همین حقیقت است. در علوم دقیق مانند ریاضیات و فیزیک برای نشان دادن صحت احکام و قوانین کلی همیشه به مفروضات یا مشاهدات جزئی نیازی نیست۱. در تاریخنگاری، بوارونه، جزئیات در بسیاری از موارد تعیین کننده میشوند و اهمیت آرشیوها برای تاریخنگاران و کاوش ها برای باستانشناسان از اینجا ناشیمیشود.

برای شناختن جبهه ملی و علل تحولات گوناگون آن جز رجوع به جزئیات تاریخ آن راهی وجودندارد و با کلیبافی نمیتوان راه بجاییبرد.

در بالا به دو بعد پیام جبهه ملی اشارهی مختصری شد. حال باید دربارهی بعد نخست آن که ناظر به اجرای صحیح قانون اساسی بود توضیح بیشتری دادهشود تا معلوم گردد که نمی توان از آن نتیجهگرفت که جبهه ملی دارای بنیاد فکری نبودهاست. در اینجا پیش از هر چیز باید بهکوتاهی یادآورشد که تفاوت جبهه با حزب چیست. در دموکراسی های سنتی غرب احزاب با پذیرش نظام حقوقی کشور که به آنها و به شهروندان این حق را میدهد که نظام اجتماعی را بنا به راه هایی که به تشخیص خود برگزیدهاند بهبودبخشند، تشکیل میشوند. این بدان معناست که برای این منظور میتوان راههای متفاوتی را برگزید و به عبارت دیگر از بنیادهای فکری متفاوتی سودبرد. دو شکل شناخته شدهتر این راه ها در این دموکراسی ها نخست راه های مبتنی بر آزادی فعالیت اقتصادی یا اقتصاد بازار آزاد و دوم محدودیت در این آزادی بهنام نظارت جامعه بر آن از راه وضع مقررات است. راه نخست لیبرالیسم اقتصادی نامیدهمیشود و راه دوم که بر حسب درجهی نظارت جامعه انواع گوناگون داشتهاست اجتماعی یا سوسیال نام دارد ، و آن هم بنوبهی خود در شکل های مبتنی بر نظارت محدود اجتماعی سوسیالدموکرات نامیدهمیشود و در شکل های همراه با نظارت سخت یا کامل اجتماعی از طریق دخالت دولت در همهی امور اقتصادی و خدماتی، سوسیالیست یا کمونیست.

اما انتخاب میان این راه ها با احزاب است در حالی که یک جبههی سیاسی که برای تحقق هدف عمومی تری مانند برقراری آزادی های قانونی مورد نیاز همهی احزاب تشکیل میشود از آنجا که میباید از راه اتحادعمل احزابی که میتوانند دارای انتخاب های اجتماعی متفاوت باشند تشکیل گردد و عمل کند نمیتواند گزینهی اجتماعی هیچیک از آنها را به عنوان برنامهی خود برگزیند.

در جبهه ملی ایران که هدفها و پیام های اصلی آن را، مبارزه با سلطهی استعمار انگلیس و اجرای کامل قانون اساسی، دیدیم، احزاب، اصناف وابسته به آن و شخصیت های آن نیز مدافع منافع معینی در جامعه بودند، ضمن اینکه همگی در دو هدف بالا اشتراک داشتند. مهمترین این احزاب حزب ایران بود که راه اجتماعی خود را سوسیالدموکراسی میدانست و حزب ملت ایران که حزبی ناسیونالیست بود. علاوه بر اینها باید گفت که جبهه، به دلیل جبهه بودنش نمیتوانست به سازماندهی مستقیم مردم بپردازد، و سازماندهی آن از طریق سازمان های پیوسته به آن صورت میگرفت. این سازمانها، افزون بر احزابی که از آنها نام بردهشد، عبارت بودند از سازمانهای دانشجویان و سازمانهای وابسته به اصناف که از میان آنها میتوان به سازمان جبهه ملی بازار، به سرکردگی بازرگانان معتبر و خوشنامی چون حاج حسن قاسمیه، حاج محمـدحسین راسخ افشار، حاج نوروزعلی لباسچی، اشارهکرد، یا به صنف صاحبان رستوران و قهوهخانه ها به سرکردگی حاج محمـدحسن شمشیری و حاج ابراهیم کریم آبادی، و بالآخره برخی از مطبوعات. علاوه بر بنیادهای فکری احزاب جبهه ملی، هم دربارهی سبک سازماندهی این سازمانها و هم دربارهی درجهی نفوذ آنها در هیأت جامعه جای بحث هست. اینجا باختصار بگوییم که چون، برخلاف احزاب قدیمی در دموکراسی های سنتی غرب، احزاب ایران نه در دوران مشروطیت و نه در دوران پس از شهریور بیست، سابقهی سازمانهای طبقاتی مانند سندیکاهای کارگری در احزاب چپ و سازمانهای کارفرمایان برای احزاب محافظه کار را در پشت سر خود داشتند، نوع سازماندهی آنها به نفوذ وسیع این احزاب در هیأت جامعه منتهی نمیشد.

در حاشیه گفتهشود که در ایران تنها حزب توده به دو دلیل توانستهبود سازمانهای وسیعتر و باانضباط تری بوجودآورد. دلیل اول این بود که با تکیه بر سندیکاهای کارگری که خود ابتکار پایهگذاری و سپس کادر رهبری آنها را دردست داشت، میتوانست در تودهی مردم نفوذ وسیعتری بیابد. دلیل دوم این بود که در حزب توده، به سبک احزاب کمونیست، تحت عنوان مرکزیت دموکراتیک، انضباط شبهنظامی حاکم بود و نظریات رسمی حزب، همان ادبیات مخصوص مارکسیست ـ لنینیستی، آنهم در روایت استالینیستی آن، به عنوان پوچ «فلسفهی علمی» چون وحی منزل غیرقابلشک و غیرقابلبحث بود.

بحث دربارهی اینکه حزب ایران چه نوع از سوسیالدموکراسی را در برنامهی خودداشت تا حدی از حوصلهی این نوشته خارج است. با اینهمه برای آنکه همه مانند برخی از «صاحبان فکر» پایهگذاران آن حزب را عاری از فکر نپندارند پایین تر به آن نیز اشاره هایی خواهدشد. شک نیست که عنصر وحدت دهنده به این مجموعه شخصیت استثنائی دکتر محمـد مصدق بود که سه عامل ایراندوستی و عشق به مردم، دانش و تجربهی وسیع، و دلیری و ازخودگذشتگی از او رهبری بینظیر ساخته بود که توانسته بود همهی نیروهای ایراندوست و هوشیار را در پیرامون او و در پشت سر جبهه ملی گردآورد.

به نوع سازماندهی جبهه ملی اشارهای کردیم. حال به بنیادهای فکری احزاب آن، آنهم تنها حزب ایران، نگاهی بیافکنیم. این حزب در سال ۱۳۲۳، به ابتکار کانون مهندسان ایران و تحت تأثیر جو سیاسی در مجلس چهاردهم و نقش مصدق در آن تأسیسشد. مهمترین چهره های مؤسس آن عبارت بودند از مهندس احمد زیرکزاده، مهندس کاظم حسیبی، مهندس علیقلی بیانی، مهندس نظام الدین موحد، مهندس غلامعلی فریور، حمید زنگنه، دکتر احمد زنگنه، صادق رضازاده شفق، دکتر کمالالدین جناب، ارسلان خلعتبری، شمسالدین جزائری، حسین مکی.

در میان این بنیانگذاران مهندس احمد زیرکزاده و مهندس علیقلی بیانی و مهندس کاظم حسیبی از دانش آموختگان بزرگترین مدارس مهندسی فرانسه بودند. دو نفر اول آنها ضمن تمایل عمیق به سوسیالیسم در زمینهی سوسیالدموکراسی و سوسیالیسم دارای مطالعات وسیع و صاحبنظر بودند. چندسالی پس از تأسیس حزبِ، هنگامی که شاپور بختیار نیز با بازگشت از فرانسه و مدتی کار در وزارت کار به آن پیوست او نیز یکی از صاحبنظران مسلط به فلسفهی سیاسی و متمایل به سوسیالیسم بود که بر آن گروه اضافه میشد.

در سال ۱۳۲۴ حزب تازه تأسیس میهن نیز که دکتر کریم سنجابی استاد حقوق دبیرکل آن بود به این حزب پیوست و از این راه پایگاه و شُعب آن در شهرستانها وسعت بیشتری یافت.

در مقایسه با احزاب دیگر کشور حزبی را نمیتوان یافت که دارای چنین پتانسیل فکری بودهباشد زیرا تنها رقیب این حزب در این زمینه، حزب توده، دارای نظام فکری خوداندیشیدهای که باورمندان به آن مستقلاً بدان دست یافتهباشند نبود. نظریات رسمی سران و اعضاء این حزب، اگر بتوان آنها را «نظریات» نامید عقایدی حاضر و آماده و بستهبندی شدهبود که میبایست یکجا و دربست پذیرفته یا رد میشد، چون حاصل کار تحقیقی ارائهکنندگان آنها نبود و مجموعهای بود که در همهی احزاب کمونیست بین الملل سوم باید، بی چون و چرا، پذیرفتهمیشد. و این البته هنری نبود. مرحوم خلیل ملکی هم که نمیتوان شهامت او در اعلام جدایی از حزب توده را، در شرایطی که آن حزب با دستگاه تبلیغاتی وسیع و ورزیدهی خود هر منتقدی را در معرض ترور بیرحمانهی سیاسی و اجتماعی قرارمیداد، نستود، از لحاظ بضاعت فکری، دستکم در همان ابتدا، سرمایهی فکری بیشتری از «نظریه پردازان» حزب توده نداشت. بنا براین تراشیدن یک اندیشمند استثنائی از او، در برابر نظریهدانان حزب ایران، تنها نشان بیاطلاعی از جزئیاتی است که گفتیم بدون دانستن آنها تاریخگویی تنها کلیبافی است. افزون بر این در میان شخصیت های غیرحزبی دیگری نیز که بعداً پیرو شرکت در دولت های مصدق به جبهه ملی پیوستند میتوان از دکتر غلامحسین صدیقی که او را پدر جامعه شناسی ایران میدانند نامبرد که دانش تاریخی، اجتماعی و سیاسی او در میان همهی مردان و زنان سیاسی آن دوران کشور کمنظیر، بل بینظیر بود.

اما گفتهبودیم که جبهه ملی دارای تاریخ پرتلاطمی نیز هست که بدون کسب یک رشته آگاهی های مقدماتی از آن داوری دربارهی نقش و ارزش تاریخیاش ناممکن خواهدبود. چنانکه میدانیم این تاریخ با تأسیس آن در ۱۳۲۸ بگونهای که در بالا یادآورشدیم، و سپس شرکت آن در مبارزات ملی در راه ملی شدن صنعت نفت و به عبارت دیگر قطع دست استعمار انگلستان، در دوران دولت بیستوهشتماههی مصدق آغازشد. نیز میدانیم که پس از خفقان مستقر بدنبال کودتای ۲۸ مرداد و زندانی شدن رهبر جبهه ملی و بسیاری از سران آن، این مبارزات نمیتوانست بصورت علنی ادامهیابد. در نتیجه شماری از آن سران که زندانی نشدهبودند، همراه با آزادیخواهان دیگری دست به پایهگذاری نهضت مقاومت ملی زدند. در این دوران دکتر حسین فاطمی یکی از بنیادگذاران جبهه ملی و وزیر خارجهی دولت ملی محاکمه و اعدام شد، رهبر آن نیز بدنبال یک محاکمهی خلاف قانون به سه سال حبس محکوم و پس از پایان آن دوران نیز به ملک خود در احمدآباد نفیبلدشد. اعضاءِ نهضت مقاومت ملی نیز که ناچار از مبارزهای پنهان و نیمهپنهان بودند مرتباً بازداشت و زندانی میشدند. با اینهمه با شرکت در مبارزات انتخاباتی و پیروزی در به ابطال رساندن نتیجهی دو انتخابات امید و حیات را در نهضت ملی و جامعه زندهنگهداشتند. این وضع تا ۱۳۳۹ ادامهیافت، و تنها در این زمان بود که سران جبهه ملی توانستند با گردآوردن مجدد بخشی از نیروهای اجتماعی خود، بدنبال برگذاری میتینگ بیسابقه و معروف میدان جلالیه در دوران دولت علی امینی، تجدید فعالیت رسمی سازمان را اعلامنمایند. این به معنی بیرون آمدن مبارزات از حالت پنهانی بود و احزاب جبهه ملی و هواداران غیرحزبی آن به تجدید سازمان علنی آن میپرداختند. سازمان دانشجویان دانشگاه تهران، وابسته به جبهه ملی در این زمان بود که اعلام موجودیت کرد و به فعالیت پرداخت. احزاب و دستجات جبهه نیز همان احزاب گذشته بودند. اما این بار شمار افراد غیرحزبی، و به عبارت دیگر منفرد نیز، که مایل به فعالیت در جبهه ملی بودند بسیار بود. در هر حال وجود شورای مؤسس و موقت برای شکل بخشیدن به کار دموکراتیک جبهه تکافونمیکرد و این هدف مستلزم تأسیس نهادهای انتخابی بود. از اینرو هیأت اجرائی موقت لازم دانست تا کنگرهای برای تأسیس نهادهای دموکراتیک برگذارگردد و این نیز مستلزم انتخابات بود. این انتخابات هم تنها با شرکت نمایندگان احزاب که منفردین را نمایندگی نمیکردند دموکراسی را تأمین نمیکرد. در نتیجه در کنگره علاوه بر نمایندگان احزاب میبایست نمایندگان منفردان نیز مشارکت میکردند. بدین منظور افزون بر ۳۵ تن اعضای شورای مؤسس، فعالان مرکز در ذیل ۱۴ سازمان دستهبندیشدند، بعلاوهی نمایندگان ۸ سازمان که شامل استانهای کشور میشد. شمار این بخش از نمایندگان به ۱۷۶ نفر میرسید. علاوه بر ۱۴ تن یا بیشتر از اعضای احزاب که بعنوان عضو شورای مؤسس عضو کنگره بودند ۳ نفر هم تحت عنوان اعضاء مخصوص احزاب نمایندگیداشتند، و اگر شمار بزرگی از سران اصناف را هم به آنان اضافه کنیم در عمل شمار نمایندگان احزاب و اصناف دست کم به حدود ۳۰ نفر میرسید. با این روشِ نمایندگی شورای جبهه ملی توانستهبود افزون بر نمایندگان احزاب نمایندگان بخش های وسیعی از مردم را که از فعالان این سازمان بودند بی آن که مایل به عضویت در یکی از احزاب آن باشند در کنگرهی بزرگ خود گردآورد؛ بگونهای که شمار کل نمایندگان از ۲۰۰ تن تجاوزمیکرد۲.

افزون بر احزاب دیرینهی جبهه ملی، از سویی سران حزب نوپای نهضت آزادی به عنوان اعضای هیأت مؤسس و از سوی دیگر اعضای آن حزب که در سازمان دانشجویان دانشگاه تهران بهعنوان نمایندهی کنگره انتخاب شدهبودند، در کنگره حضورداشتند. با اینهمه بهرغم گلایهی سازمانی ـ سیاسی مؤسسان کنگره از نهضت آزادی دربارهی رفتارهای ضدتشکیلاتی از سوی کسانی که در عین کارِ نیمهپنهانی معلوم بود که عضو نهضت آزادی بودهاند، نهضت آزادی حاضر به توضیح قانع کننده دربارهی آن نبود، و با وجود دوستی نزدیک برخی از مؤسسان چون دکتر بختیار با شخص مهندس بازرگان و مذاکرات مکرر آنها پیش از کنگره برای حل موضوع، کار عضویت رسمی این حزب به عنوان حزبی جداگانه در کنگره به بحث هایی دراز کشید که بخش بزرگی از وقت بدان صرف شد. و سرانجام نیز، به رغم انتخاب سران نهضت آزادی به عضویت شورای جدید منتخب کنگره، آنان جلسهی کنگره را ترک کردند و کار را به نامهنگاری به دکتر مصدق علیه کنگره کشاندند. از آنجا که نویسندهی این سطور جزئیات این ماجرای تلخ، ویرانگر و طولانی را، در جزئیات آن در رسالهی جداگانهای نوشتهام اینجا وارد این بخش از موضوع نمیشوم و به ذکر فهرست وار آن که به استعفای رییس و اکثریت اعضای شورای منتخب شورا و تشکیل به اصطلاح «جبهه ملی سوم» کشید، بسندهمی کنم.

بطور خلاصه پس از استعفای الهیار صالح رییس منتخب شورا و اکثریت اعضای آن، باقر کاظمی بنا به نظر دکتر مصدق اقدام به تأسیس همان «جبهه ملی سوم» کرد که نویسندگانش در مادهی اول اساسنامهی آن از روحانیت به عنوان یکی از نیروهایی که باید در تأسیس جبهه ملی شرکت کند نام بردهبودند۳.

از این پس جبهه ملیِ سازمانیافته از سوی کنگره به حال فترت درآمد، و «جبهه ملی سوم» نیز، به فرض هم کاری از آن ساختهمیبود، بدنبال بازداشت عدهای از سران نهضت آزادی و جامعهی سوسیالیست های نهضت ملی ایران، از هرگونه کاری بازماند. آنچه از این پس باقی ماندهبود همان «جامعهی روحانیتی» بود که هیچگاه هم نه به جبهه ملی پیوست و نه به لحاظ ماهیت کاستی و ایدئولوژیک خود میتوانست بپیوندد.

اگر بخواهیم علل این رخداد را در چند سطر خلاصه کنیم، باید بگوییم که ذهن دکتر مصدق را که در احمدآباد زندانی بود و جز با نزدیک ترین کسانش با کسی هم نمیتوانست رابطهای داشتهباشد، دو عامل در این زمینه دچار اشتباه ساخت. یک: نامه نگاری های پیدرپی سران و هواداران نهضت آزادی و جامعهی سوسیالیست ها به او. رد این نامه نگاری ها را میتوان در کتاب نامه های دکتر مصدق به کوشش محمـد ترکمان پیگرفت. دو: تلقینات پیدرپی نوادهی او آقای هدایت‍‌الله متین دفتری که نزد او از موضع این گروه ها هواداری میکرد. رد این موضعگیری و تلقینات نیز در صورتجلسات کنگرهی جبهه ملی که پیش از این مورد استناد ما قرارگرفت، در قرائت سخنرانی های آقای متین دفتری در آن کنگره دیدهمیشود۲. در رسالهای از نویسنده که پیش از این بدان اشارهشد به اختصار شرحشده که مذاکرات سران جبهه ملی، بویژه الهیار صالح، شاپور بختیار و داریوش فروهر برای آنکه در آن شرایط فلج رسمی سازمان دستکم صالح بتواند در مواقع حاد و ضروری به عنوان سخنگوی جبهه ملی اعلام موضع کند به دلیل عدم قبول شرایط بختیار از سوی صالح به نتیجه نرسید. از این پس، به مدت ۱۲ سال سازمانی بنام جبهه ملی در صحنهی سیاسی کشور بصورت فعال حضورنداشت. در علل پیدایش این وضع همهی سران آن به درجاتی سهیم بودند. فیالجمله، از شخص دکتر مصدق، به عنوان یک رهبر سیاسی بزرگ و خاصه یک حقوقدان برجسته نیز توصیهی تشکیل یک جبهه ملی با آنچه در مادهی یک اساسنامهی آن دیدهمیشد، یعنی عضویت «جامعهی روحانیت»، که همه چیز بود جز یک گروه سیاسی به معنای حقوقی معمول آن، در جبهه ملی، شگفتآورمینماید.

با پیدایش چنین خلائی بود که برای جوانان پرشور و ناشکیبایی که بدنبال دگرگونی های سریع بودند، خفقان سیاسی حاکم از یک سو و زمزمه های شورانگیز اما خطرناک انقلابی میتوانست نغمه های جانبخشی باشد؛ خواه این زمزمه ها از سوی مراجع شناخته شدهی ارتجاع سنتی ضددموکراسی میبود و خواه از سوی مراکز جهانی که در هنر وعدههای آرمانی و جوانپسند، هر چند هم که در افق های دیگر به جهنم انجامیده بود، یدی طولا و مهارتی بیمانند داشتند. در چنین خلائی بود که بسیاری از آن جوانان به این راهها کشیدهشدند؛ راههایی که از آنان نیز، با عنوان پرطمطراق «انقلابی حرفهای»، عناصری ساخت که میتوانستند به تصور ساختن بهشت خیالی خود جهنمی غیرقابل تصور خلقکنند. و جوانانی که باید دربارهی آنان به تأکید یادآورشد: از آن آزادی که سرود آن را سردادهبودند و آن دموکراسی که از آن سخن میگفتند کمترین فهم و تصوری نداشتند و نمیتوانستند داشتهباشند، چه این مفاهیم ظریف ترین و حساس ترین فرآورده های فرهنگ مدرنیته است که دستیابی به آنها حتی در گهوارهی خود این فرهنگ نیز چندان آسان نیست، و جامعهی ما با محرومداشتن مردم از آزادی بیان و قلم و دورنگهداشتن آنان از هرگونه تجربهی عملی آزادی و تشکل، در دستیابی به آن عناصر فرهنگی کمترین کمکی به آنها نکردهبود. آن جوانان همزمان قربانی خفقان و عدمبرخورداری از فرهنگ آزادیخواهی، طعمهی تبلیغات جهانی به نفع بهشت های دروغین، و معماران و کارگزاران آیندهی جهنم های ناشناخته و جدیدی میشدند. بخشی از آنان، بدون کسب اطلاعات ابتدایی، نه از فلسفه، نه از علم، مارکسیسم را فلسفهی علمی مینامیدند و شرعیات استالینیستی را مارکسیسم میپنداشتند و بخش دیگری، برای عقب نماندن از آنها در دفاع از محرومان و زحمتکشان، سوسیالیسم عامیانه و مضحک خود را که به یک چاشنی توحیدی هم درآمیخته و در جزوه هایی کودکانه گردآوردهبودند، فلسفه می پنداشتند. در میان این دو نحلهی جوان با جهل مرکب روبرو بودیم؛ اما اگر جهل یک کمبود است نه گناه، جهل مرکبی که سبب ادعاهای خطرناک میگردد دیگر کمبود نیست، یک بیماری لاعلاج است. و هنگامی که امام نابکار به جانشان افتاد چنان گیج شدهبودند که نمیفهمیدند از کجا ضربهمیخورند.

نهضت ملی با آن فترت دوازدهساله (۱۳۵۶ـ۱۳۴۴) در رسالت تاریخی خود در پرورش نیرویی سازنده و مجهز به فرهنگ دموکراسی از این نسل بازماند: جوانانی که میبایست با کسب ورزیدگی در مبارزهی دموکراتیک به سرعت جای آن نسل نخستین را میگرفتند و نگرفتند؛ آنان یا به راه زندگی روزمره رفتند یا انقلابیونی شدند بیگانه با فرهنگ دموکراسی. اما شوربختانه تنها جوانان نبودند که قربانی این کمبود فرهنگ مدرنیته شدند! پیشروان آنها نیز، جز شمار استثنائی کوچکی، با تجربهی محدود خود، بدور از عمل، آنهم به مدتی دراز، به آن حد از پختگی و هوشیاری دست نیافتهبودند که بتوانند درشرایط بحرانی که دیر یا زود فرامیرسید سکان حرکت در دریایی طوفانی را بهدست گیرند. و همینکه آن روزها فرارسید در میان آنان برای تشخیص وضع و خطرهایی که در راه بود یکی دو تن بیش نبودند. مهندس احمد زیرکزاده با همهی فرهنگ و سابقهی مبارزه، خسته و نومید، چندسالی بود که از میدان بیرونرفتهبود، دوست دوران تحصیل و همحزب او، مهندس کاظم حسیبی بهترین مشاور مصدق در امور فنی و اقتصادی نفت مرد رهبری و دکترین نبود، و صالح نیز که هیچگاه هم جنم سرکردگی در بحران را نشانندادهبود، اکنون دیگر ازکارافتاده هم شدهبود. باز هم یکی از جوانترین ها، مبارزترین ها و سرسخت ترین های آن نسل، شاپور بختیار بود که با استشمام بوی بحران به فکر افتاد و در خرداد ۱۹۵۶ ابتکار احیاءِ مجدد جبهه ملی را، تحت نام «اتحاد نیروهای جبهه ملی»، یعنی به همان شکلی که مصدق خواسته بود۴، در دست گرفت و افزون بر حزب ایران که خود دبیرکل آن بود، به دو حزب دیگر، یعنی حزب ملت ایران و جامعهی سوسیالیست های ملت ایران، پیشنهادکرد و پس از مدتی موافقت آنها را بدستآورد. این کار زمانی صورت میگرفت که نامهی سرگشاده به پادشاه، که قراربود امضاء برخی از سران نهضت آزادی را هم در ذیل خود داشتهباشد، سرانجام بدون آن امضاء ها۵ و تنها با امضاء سه تن از سران شناختهشدهی جبهه ملی، دکتر کریم سنجابی، دکتر شاپور بختیار و داریوش فروهر، منتشرگردیدهبود. انتشار آن نامهی سرگشاده خطاب به پادشاه دارای اهمیت بسیار بود؛ زیرا در آن نامه، پس از یادآوری نارسایی ها و کجروی های قدرت حاکم و در رأس آنها عدمرعایت قانون اساسی مشروطه، همهی اصول و رئوس خواستهای نهضت ملی و آزادیخواهان ایران یادآوری و ضرورت بازگشت به اجرای آنها گوشزدشدهبود. به عبارت دیگر نامهی سرگشاده به پادشاه مانیفست جبهه ملی برای بازگشت به صحن مبارزه و ادارهی کشور بود، مانیفستی که حتی نهضت آزادی نیز که به دلائل فرعی از امضاء آن خودداری کرد با مضمون آن موافق بود؛ و حتی گفتهمیشود که اصل متن، پس از تبادل نظر نخستین و پیش از اصلاحات نهایی در شکل آن، از سوی نهضت آزادی نگاشتهشدهبودهاست ! با اینهمه، پس از اعلام تشکیل «اتحاد نیروهای جبهه ملی»، بدبختانه دکتر سنجابی در ابتدا در آن شرکت نمیکند و ترجیح میدهد که عضویت جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر را که به ابتکار مهندس بازرگان و دوستانش تشکیل شدهبود بپذیرد. تنها پس از انتخاب مهندس بازرگان به ریاست این جمعیت بود که وی به «اتحاد نیروها» پیوست. این نامهی سرگشاده، به رغم عدم توجه شاه بدان در آن تاریخ، و فعالیت مجدد جبهه ملی زیر عنوان «اتحاد نیروهای جبهه ملی» میتوانست مقدمهای باشد برای بازگشت جبهه به قدرت، در اوضاعی که رو به بحران میگذاشت. به دنبال این شرایط بود که یکسال و نیم بعد شاه سرانجام به فکر تشکیل دولت جبهه ملی، به صورتی مطابق با قانون اساسی افتاد. و این یکی از چند موضوعی است که ما در بخش دوم این نوشته بررسی میکنیم.

 

بخش دوم

هراس در دفاع از قانون اساسی

یا انحراف از راه مصدق

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ در این رشته ها بویژه در ریاضیات و فیزیکِ نظری بسیاری از جزئیات از اصول کلی (آگزیوم ها و پوستولا هاaxium & postulats ) استنتاج میگردد و تنها برای سنجش «ابطالپذیری» این اصول کلی است که آزمایش هایی پیشنهادمیگردد؛ «ابطال پذیری» (falsiabilité)، به معنی پوپری ـ آینشتاینی آن. آلبرت آینشتاین همزمان با انتشار نظریهی نسبیت عمومی خود در سال ۱۹۱۵ چهار نوع آزمایش و رصد نیز پیشنهادکرد با این توضیح که در صورت نادرستی پیش بینی های نظریهی جدید درباره ی نتیجهی حتی یکی از این آزمایش ها نظریه ابطال میشود و باید در آن تجدیدنظرگردد. اما آزمایش ها و رصدهای پیشنهادشدهی او و دیگران همگی به نتیجه های منطبق با پیش بینی نظریه منتهی شدند. البته این هنوز به معنای تأیید نظریه نبود اما از آن نتیجه گرفتهمیشد که نظریه تا از طریق آزمایش دیگری ابطال نشده قابل استفادهاست. بعد ها کارل پوپر، ریاضی دادن، فیلسوف و معرفتشناس اتریشی ـ انگلیسی، در کتاب مهم خود موسوم به «منطق اکتشافات علمی» این ویژگی نظریه هایی را که میتوانند آزمایش هایی از این نوع را برای سنجش خود پیشنهادکنند «ابطال پذیری» نامید. این اصطلاح بدین معناست که نظریه برای ابطال خود راه هایی را به دست میدهد. پوپر که خود در جوانی در اتریش مارکسیست بود، از جمله میگفت در علوم انسانی، از جمله در روانکاوی فروید یا نظریات مارکس روش ابطال پذیری قابل استفاده نیست.

۲ صورت جلسات کنگرهی جبهه ملی ایران، به کوشش امیر طیرانی، تهران، گام نو، ۱۳۸۵.

۳ « اساسنامهی جبهه ملی سوم، مادهی اول .«جبهه ملی سوم ایران مرکز تجمع احزاب و جمعیت های سیاسی و جامعه‌ی روحانیت و جامعه‌ی دانشجویان در سازمان‌های سیاسی و اجتماعات صنفی و اتحادیه ها و دستجات محلی است که هر یک از اینها مرامی خاص برای خود داشته‌باشند و با جبهه ملی سوم فقط دارای یک مرام مشترک باشندکه آزادی و استقلال ایران است.» [ت. ا.]. نقل از پاسخ دکتر مصدق به نامه ی آقای حسین گلزار.

۴ تطبیق این شکل با نظر دکتر مصدق نکتهای است که زندهیاد رحیم شریفی که خود نیز بعنوان عضو حزب ایران از پیشرفت این کارها آگاهی داشته، در یک مصاحبهی شفاهی گوشزدکردهاست.

۵ موضوع از این قراربود که، پیش از تهیهی متن، سخن از امضاء یکی دو تن از سران نهضت آزادی شدهبود اما در هنگام امضاء آنان بر امضاء شماری از کادرهای خود نیز پافشاری کردهبودند و این خواست مورد پذیرش سران جبهه ملی قرارنگرفتهبود.