به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



سه‌شنبه، بهمن ۰۵، ۱۴۰۰

به کجا چنین شتابان... ناصر فکوهی

درباره ماجرای یک اخراج دیگر؛ محمد فاضلی 

ناصر فکوهی، استاد انسان‌شناسی دانشگاه تهران
فرارو-  در طول چند ماه گذشته این سومین مطلبی است که در دفاع از یکی از همکاران و دوستان‌مان در حوزه علوم انسانی می‌نویسم و متاسفم که گویی چشم‌اندازی برای پایان یافتن این مسائل وجود ندارد: چند ماه پیش، ماجرای اخراج دکتر بیژن عبدالکریمی، استاد فلسفه را به دلیل جلسه‌ای که دعوتش کرده بودند تا نظراتش را بگوید، شاهد بودیم.

چند هفته پیش، خبر از فشار برای جلوگیری از انتشار کتاب‌های دکتر سعید مدنی، استاد برجسته آسیب‌شناسی شهری مطرح شد و ممنوع الخروج شدن ایشان؛ و امروز بار دیگر خبر اخراج دوست و همکار عزیزمان دکتر محمد فاضلی، یکی از معدود اساتید دانشگاهی ایران که همواره افزون بر فعالیت‌های علمی بسیار، مشارکت اجتماعی خود را نیز حفظ کرده است.

استادی که همیشه بر انعطاف و پرهیز از خشونت و دخالت و همکاری در جهت دفاع از مردم حتی در نهاد‌های مدیریتی رسمی، برای بهتر کردن و حرکت تدریجی به سوی ثبات کشور دفاع کرده و می‌کند. آیا چنین وضعیتی «اتفاقی» است؟ اینکه دقیقا اساتیدی هدف فشار قرار بگیرند که در گروهی از مشخصات با یکدیگر مشترکند: نخست آنکه به خوبی مشکلات را می‌بینند و تحلیل می‌کنند و به دنبال افشای این و آن و جنجال و خودنمایی نیستند، بلکه در پی یافتن راه حل‌هایی واقعی هستند تا در جامعه تنش‌زدایی اتفاق بیافتد؛ دوم اینکه، اساتیدی که ترجیح داده و می‌دهند در ایران بمانند و از سخن گفتن در شرایط کشور در هر موقعیتی دفاع کنند تا بتوانند از خلال کُنش خود، آزادی بیان و عقیده و گشودن فضای سیاسی کشور را به تحقق رسانند؛ و سرانجام اساتیدی که حاضر نبوده و نیستند که پشت نظریه‌های ساده‌اندیشانه سیاه و سفید کردن، صفر و یک دیدن و دو قطبی‌شدن جامعه بروند، بلکه اعتقاد داشته‌اند باید هر کجا امکان دارد از نفوذ و دانش خود استفاده کنند تا نه «خود» را بلکه جامعه را به وضعیت بهتری برسانند.


از سه شخصیتی که نام بردم، محمد فاضلی، در هر سه زمینه پیگیرتر است: استادی جوان، پایبند به ایران و لزوم ساختن از درون و اصلاح مشکلات و بها ندادن به سناریو‌های بی‌پایه رادیکالیسم چپ و راست؛ استادی بدون وحشت نه از آنکه با رسانه‌های معترض سخن بگوید و همکاری کند و نه با موسسات دولتی در بالاترین سطوح، چون مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام؛ استادی که این کار را با علم به بهای کارش انجام می‌دهد یعنی برچسب خوردن از دو سوی ماجرا.


حال می‌توانیم از خود بپرسیم که هدف از «قربانی» کردن فردی، چون محمد فاضلی چیست؟ هدف از یورش بردن به شخصیتی که حتی اگر بیشترین انتقاد و مخالفت را نیز با سخن طرف مقابل خود داشته باشد، هرگز حتی ذره‌ای از ادب و متانت خارج نمی‌شود و چیزی به نام خشونت را هر چند خوب می‌فهمد، اما در هیچ شکل و صورت به هیچ بهانه و توجیهی نمی‌تواند قابل توجیه بداند.


آیا هدف این است که علوم اجتماعی و انسانی از میان بروند یا به اصطلاح «رام» شوند؟ آیا واقعا کسانی که در پشت این گونه برنامه‌ها که «سیاه‌نمایی» کذایی را آن‌ها و نه منتقدان انجام می‌دهند، نمی‌دانند که مسئله نه افراد، بلکه آسیب‌هایی هستند که به دلیل بی‌کفایتی و عدم توانایی در مدیریت، نمی‌توان آن‌ها را از میان بُرد و به جای این کار ترجیح می‌دهند، درمانگران احتمالی آن‌ها را از میان بردارند؟


جامعه‌ای در نظر بگیرید که مثل یک بدن بیمار، نیاز به تشخیص و یافتن راهی برای درمان آن وجود دارد و زمانی که این بیمار را به بیمارستانی برده‌اند (جایی، چون یک دانشگاه یا یک پژوهشگاه) یا پزشکی بر سر بالینش آمده، جایی مثل یک سخنرانی یا یک مقاله، گروهی به جای جدی گرفتن سخنان آن پزشک که «کار»‌اش، مداوای بیمار است و بنابراین احساس مسئولیت می‌کند که به وظفیه خود عمل کند، شاهد آن باشیم که به جای گوش سپردن به سخنانش، او را از سر بالین بیمار با بی‌احترامی برانند، یا از بیمارستان بیرون کنند و به جای او، آدم‌هایی را بیاورند که حاضر باشند در برابر القاب و پولی که می‌گیرند نه تنها نافی بیماری در بیمار شوند، بلکه او را از هر آدم سالمی، سالم‌تر اعلام کنند؟ آیا واقعا تصور می‌کنیم که با این کار، بیماری از میان می‌رود و مشکل حل خواهد شد؟ ماجرای عشق و نفرتی که مسئولان ما با علوم اجتماعی و انسانی دارند نه با دکتر عبدالکریمی و مدنی و فاضلی شروع شده و نه با آن‌ها خاتمه می‌یابد، زیرا اصولا ربطی به این اساتید مسئول و دلسوز و پردغدغه ندارد، بلکه موضوعی است که سود‌ها و فسادی را به خطر می‌اندازد که رازش در بیمار نگه داشتن ِ بیمار، نهفته است.


این یکی از دلایل آن است که چنین می‌کنند. اما نه تنها دلیل. روشن است که پاسخ یا بهتر است بگوییم یکی از پاسخ‌ها، که به نظر ما پاسخ اصلی است، همان فساد نهادینه است که به آن اشاره کردیم. اما بی‌شک این تنها پاسخ نیست، بی‌کفایتی و ندانم‌کاری اداری و مدیریتی می‌تواند پاسخ دیگری باشد و یا از آن بدتر، بدخواهی و تعمد داشتن در آن‌، که دقیقا همان مشخصات مشترک این دوستان در آن‌ها و در همه، از میان بروند: احساس تعلق به یک سرزمین و دغدغه داشتن برای آن و در پی راه حلی برای مشکلات آن بودن؛ پا فشاری به ماندن و ایستادگی به زادگاه خویش و عدم تن دادن به سراب‌ها، یا تسلیم شدن به زمان و زمانه و کنار رفتن داوطلبانه؛ و سرانجام، پرهیز آن‌ها از سرگذاشتن به رادیکالیسم‌های خیالین که همیشه از چند سو و نه یک سو مطرح هستند‌: کسانی که می‌خواهند یک شبه یا همه مخالفان دود شوند و به هوا بروند و یا همه مسئولان؛ و اصولا در صفر و یک دیدن و تقلیل کل مسائل یک کشور بسیار پراهمیت، چون ایران در جهان به یک «حادثه»، یک «انتخابات»، یک «تغییر مدیریتی» و یا از همه بدتر، یک «خشونت نهادین» و رادیکال. اینکه چنین اساتیدی تن به این گونه اندیشه‌های سطحی و پیش پا افتاده ندهند، زیرا تاریخ ایران و جهان را می‌شناسند و با قوانین پیچیده اجتماعی آشنا هستند، مسئله کاملا روشنی است، اما اینکه کسانی که دست از این گونه اعمال بر نمی‌دارند، واقعا در سخن و عمل خود صادق باشند، جای حرف و سخن بسیار دارد.


نه دکتر عبدالکریمی، نه دکتر مدنی و نه دکتر فاضلی، که عقایدی بسیار متفاوت با یکدیگر و با نگارنده این سطور دارند، آبرو و احترام خود را از نهاد‌هایی که با آن‌ها همکاری می‌کردند نیاورده‌اند که با طرد شدن از آن‌ها چیزی از دست بدهند. درست برعکس، هر سه آن‌ها و همه دیگرانی که پیش، پس و در همین لحظه، سرنوشتی مشابه آن‌ها را از سر می‌گذرانند و تعدادشان نیز اندک نیست، در این رویکرد صلح‌جویانه و روش‌های خردمندانه در جامعه‌ای که خردمندی در آن یا نشانه «سادگی» است یا «خیانت»، بسیار بیشتر در این روند ضربه خورده‌اند، زیرا از همه سو آماج حملات سطحی‌نگران شده‌اند یعنی کسانی که تصور می‌کنند هر اندازه تندروی بیشتری بکنی، زودتر به مقصد می‌رسی، همه کسانی که تصور می‌کنند سیاست و جامعه ابزار‌هایی همچون یک خودروی پرسرعت است که تنها باید پشت فرمانشان بنشینی و پا را تا آخر بر پدال گاز بر جاده‌ای لغزنده و بی اطمینان، فشار دهی و بی‌توجه به جایی که می‌روی و شیوه‌ای که حرکت می‌کنی به «مقصد» خواهی رسید... «مقصدی» که اغلب دوزخی بیش نیست.

سخن آخر، آنکه دلسوزانه بگوییم، آن‌ها که آگاهانه یا ناخودآگاهانه با اساتید و دلسوزان این سرزمین چنین می‌کنند، بدانند که به قول سعدی بزرگ، هرچند «سنگ را بسته‌اند و سگ را گشاده!»، اما وقت خود و دیگران را به باد می‌دهند، زیرا مسئله در هیچ یک از این شخصیت‌ها نیست، و اگر هزاران نفر دیگر را نیز همچون آن‌ها اخراج کنند یا طرد، بازنشسته، حاشیه‌ای، مغلوب، شکست خورده و یا هر چیز دیگری، در ذهن خود چنین نکرده‌اند و کم‌ترین تاثیری در ادامه بیماری و پیش رفتن آن ندارد و بر مسیری پیش می‌روند که باز به قول شاعر ما: «یکی بر سر شاخه بن می‌برید» و آنجاست که باید مابقی شعر را برایشان خواند که: «خداوند بستان نگه کرد و دید» و زبان باز کرد تا بر نکته‌ای اساسی و بنیادین تاکید کند: اینکه «بگفتا گر این مرد بد می‌کند/ نه با من که با نفس خود می‌کند».


امروز زمان نگرانی و اظهار تاسف کردن برای محمد فاضلی نیست که با استعداد و دانش و کوششی که دارد، همیشه چشم‌انداز‌های بسیاری در برابرش گشوده است. امروز روز غصه خوردن برای خود، برای ما اصحاب علوم اجتماعی و انسانی نیست که باید وقت خود را به جای نوشتن چنین مقالاتی از آنچه بدیهی است، صرف دفاع و دغدغه داشتن، اندیشیدن و یافتن راه حلی برای مشکلات بی پایان مردمان کنیم: همه کسانی که امروز برای تامین حداقل معاش خود و به دست آوردن لقمه‌ای نان تا بر سفره خالی‌شان بگذارند، باید هر لحظه تحقیر شوند و با بدن‌های نحیف خود همچون مبارزان قدرتمند بجنگندند؛ همه کسانی که در گوشه و کنار این سرزمین باید خشم خود را فرو بخورند و هر روز و هر لحظه شاهد نابسامانی‌هایی بیشتر و بیشتر در وضعیت مدیریت‌ها در همه حوزه‌ها، شاهد جفا‌ها، فسادها، زورگویی و ظلم قدرتمندان، اشرافی‌گری و خودنمایی‌های تازه به دوران رسیده‌ها و افسارگسیختگی بی‌کفایت‌ترین دستاندرکاران باشند.


افسوس که ناچاریم گاه به جای این کار، هر روز بار دیگر قلم به دست بگیریم و به جای آنکه از جفای بیماری بگوییم از جفایی که بر درمانگران می‌رود، ناله سر دهیم؛ از جفایی که دقیقا بر همان افراد هنوز با اخلاق و انگشت‌شماری می‌شود که هنوز درغم حفظ و دفاع از آبروی این سرزمین و نجات آن از بلا‌های تندروی و خشونت‌های بلاهت‌بارند.