به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



سه‌شنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۹

  قصه لب‌هاي بي‌زوال مادران ايراني
 از جمله مناسك فرهنگي شب يلدا‌، شاهنامه‌خواني است و به وسيله آن قاطي شدن با روياي پهلوانان و جوانمرداني كه هر كدام به گونه‌اي در طول تاريخ‌، اين سرزمين را در آغوش گرفته‌اند و زبان و فرهنگ آن را سفت و سخت در بغل فشرده‌اند‌، كه شاهنامه‌خواني‌ باز كردن نورگيري به حيات تاريخي ماست‌، به ويژه در اين سال‌ها كه...
مني كه جيك‌جيك مي‌كنم برات، تخم كوچيك مي‌كنم برات، من، بايد برم؟ اين ترجيع‌بند آهنگين قصه ننه پيرزن در شب مه‌گرفته و برف‌ريخته يلدا و اطراف آن شب است، قصه ننه‌پيرزني مهربان در شب سرد و سخت كه پرندگان و ماكيانِ آشيانه گم‌كرده و در راه مانده را به خانه‌اش پناه مي‌دهد، آن هم تا رسيدنِ فرداي آفتابي، زماني كه باد و بوران و كولاك نشست و اين شب سياهِ دراز به صبحي آفتابي و روشن رسيد. دور هم بودن در خانه‌اي كوچك كه به اندازه يك غربيل است، گذراندنِ شبي در بي‌صبري، (بي‌صبري ايراني كه يك مفهوم تاريخي دارد) و اين قصه لب‌هاي بي‌زوال مادران ايراني در شب يلداست؛ شبي كه ديباچه نوروزي اجتماعي است و همه اعضاي خانواده، كوچك و بزرگ‌، دور تا دور كرسي مي‌نشستند، كه اين باهم بودن در شبي دراز‌، خود شادي بزرگي بود. مادرهاي ايراني روي كرسي ترمه دست‌دوزي مي‌انداختند و روي آن مجمعي مسي مي‌گذاشتند و در آن به تعداد اعضاي خانواده، ظرف‌هاي پايه‌دارِ بلوري، سهم هر كس از آجيل و انارِ دانه‌شده‌، و در لبِ تخت‌هاي چاپِ مسعودي، قاچي هندوانه قرار داشت و همين كه قصه ننه پيرزن به آخر مي‌رسيد و بي‌بي‌ها يا مادرها مي‌گفتند «قصه ما به سر رسيد، كلاغه به خونه‌اش نرسيد» بچه‌ها مستِ خواب مي‌شدند. و تازه شبِ درازِ بزرگ‌ترها يواشكي آغاز مي‌شد (جوري كه بچه‌ها بيدار نشوند). آهسته‌آهسته به نقدِ ژنتيكي يلدا مي‌پرداختند. به اينكه اگر خورشيد، مدارِ فوق‌الارض‌اش بزرگ‌تر از مدارِ تحت‌الارض‌اش باشد، روزش بزرگ‌تر مي‌شود و اگر به عكس، مدار تحت‌الارض‌اش بزرگ‌تر از مدار فوق‌الارض‌اش باشد، شب‌اش دراز مي‌شود. و در اين انقلابِ شَتَوي، يلدا درازترين شبِ سال است و از حيثِ لغوي‌ يلدا اسمي سرياني است به معني ميلادِ عربي، از واژگان دخيلي كه در زبان ما ماندگار شده، و از طرفي چون مسيحيان، شب ميلاد حضرت مسيح(ع) را با شبِ يلدا برابر با 25 دسامبر تطبيق داده‌اند (آن هم بنا به مصالحي خودخواسته، آن هم در قرون سوم و چهارمِ ترسايي) پس‌، آن شب را يلدا نام نهاده‌اند‌، اما ايرانيان، اوايل‌، به چنين شبي بدگمان بودند زيرا تاريكي و سرما را از اعمالِ اهريمن مي‌دانستند، و آن را شبي بدشگون و نامبارك مي‌انگاشتند. اما چون زايش و تولد‌، براي ايشان ارجمند و شادي‌آور بود‌، بعداً يلدا را در فهرستِ شب‌هاي سنتي خود وارد كردند‌، كه البته براي تامينِ دليلِ چنين ادعايي، بد نيست به نوشته هرودوت‌ مورخ يوناني نگاه كنيم كه او نوشته: ميانِ همه روز‌هاي سال، تنها جشني كه بيش از همه جشن‌ها برايشان معتبر است (براي پارس‌ها) و آن را با‌شكوه برگزار مي‌كنند، جشن تولد است. در چنين زمان‌ها مرسوم است كه خانه‌ها را با‌شكوه مي‌آرايند و زينت مي‌كنند‌، فرش‌هاي رنگين مي‌گسترند‌، از ميوه‌ها بسيار ميل مي‌كنند و چندين ظرف قشنگ را پر از ميوه در سفره مي‌نهند‌. پارس‌ها روزهاي تولد را جشن مي‌گيرند‌، شادي‌هاي مشترك، با هم بودن و آباد كردن را دوست مي‌دارند. از ديگر سوي، يلدا‌، شبِ تولدِ خورشيد يا تولد مهر (ميترا) است و همين طور، شبِ تولد مسيح(ع) يا سوشيانت است‌، كه البته مراسمِ شبِ يلدا در مسيرِ گذرِ سده‌ها‌، تغييراتي شكلي داشته است. از جمله شاهنامه‌خواني كه شايد در هزاره اخير به مراسم يلدايي اضافه شده يا فال زدن و رجوع به ديوان حافظ كه آن هم از مراسمي است كه در سده‌هاي اخير باب شده‌. در ميان سفره خوراك و نوشاك يلدايي‌، هندوانه ميوه‌اي نوظهور است‌، كه هندوانه هم در سده‌هاي اخير در كشور ما كشف شده‌، چنان كه از اسم آن پيداست هندوانه ميوه‌اي است كه از هند آمده‌، شايد پس از لشگركشي‌هاي سلطان محمود غزنوي، همراهِ جواهراتي مانند كوه نور و درياي نور به سرزمين ما آمده باشد‌. ابن‌بلخي هم در فارسنامه نوشته: هندوانه يعني ميوه‌اي كه از هند مي‌آيد (خربزه شامي) و از جمله مناسك فرهنگي شب يلدا‌، شاهنامه‌خواني است و به وسيله آن قاطي شدن با روياي پهلوانان و جوانمرداني كه هر كدام به گونه‌اي در طول تاريخ‌، اين سرزمين را در آغوش گرفته‌اند و زبان و فرهنگ آن را سفت و سخت در بغل فشرده‌اند‌، كه شاهنامه‌خواني‌ باز كردن نورگيري به حيات تاريخي ماست‌، به ويژه در اين سال‌ها كه رسانه‌هاي بيخودي و ناخودي‌، فرهنگ ما را مين‌گذاري كرده‌اند‌، و شايد يكي از راه‌هاي خنثي كردن اين مين‌ها‌ دور هم جمع شدن‌، همدلي و رجوع به ارزش‌هاي خودي است. البته پس از شاهنامه‌خواني بزرگ‌ترها‌، نوبت به حافظ‌خواني جوان‌ها مي‌رسد كه يكي از الوادي‌هاي جوان‌ها و عاشق‌ها‌، تفال زدن به ديوانِ شكرريزِ حافظِ نازنين‌ در شب يلداست‌، زيرا اسم يلدا در غزل‌ها و عاشقانه‌هاي شاعرانِ قندريز پارسي‌زبان‌ از تشبيهات معمول است‌ كه اغلب‌ ايشان‌ شب را به سياهي زلف و درازي‌اش را به گيسوي يار تشبيه كرده‌اند. به هر روي شبِ چله بزرگه (يلدا) و جشن «خورروز» يا «خرم‌روز» يا «نودروز»كه به هم سنجاق شده‌اند مبارك باد.
محمد صالح‌علا