به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



جمعه، فروردین ۲۶، ۱۳۹۰

ای همه گل های از سرما کبود...
خنده هاتان را که از لبها ربود؟
این زمان ـ حال شما حال من است
ای همه گل های از سرما کبود...


شعر: فریدون مشیری، آواز: افسانه رثایی، آهنگ: استاد حسین علیزاده 

ای همه گل های از سرما کبود




اي همه گل هاي از سرما کبود



خنده هاتان را که از لب ها ربود ؟


مهر، هرگز اين چنين غمگين نتافت


باغ، هرگز اين چنين تنها نبود






تاج هاي نازتان بر سر شکست


باد وحشي چنگ زد در سينه تان


صبح مي خندد خودآرايي کنيد!


اشک هاي يخ زده، آيينه تان






رنگ عطر آويزتان بر باد رفت


عطر رنگ آميزتان نابود شد


زندگي در لاي رگ هاتان فسرد


آتش رخساره هاتان دود شد!






روزگاري، شام غمگين خزان


خوش تر از صبح بهارم مي نمود


اين زمان – حال شما، حال من است


اي همه گل هاي از سرما کبود !






روزگاري، چشم پوشيدم ز خواب


تا بخوانم قصه ي مهتاب را


اين زمان دور از ملامت هاي ماه


چشم مي بندم که جويم خواب را






روزگاري، يک تبسّم، يک نگاه


خوش تر از گرماي صد آغوش بود


اين زمان بر هر که دل بستم دريغ


آتش آغوش او خاموش بود






روزگاري، هستي ام را مي نواخت


آفتابِ عشقِ شورانگيزِ من


اين زمان خاموش و خالي مانده است


سينه ي از آرزو لبريز من






تاج عشقم عاقبت بر سر شکست


خنده ام را اشکِ غم از لب ربود


زندگي در لاي رگ هايم فسرد


اي همه گل هاي از سرما کبود... !


فريدون مشيري