به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



شنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۹۰

   نامه نسرین ستوده به دختر خردسالش

 این ایستادگی را بیش از همه، مدیون تو و پدرت هستم

مهراوه عزیز دلم!
دختر افتخار آفرینم!


از بند ۲۰۹ زندان اوین برایت سلام و آرزوی سلامتی می‌فرستم. از سبد سلام‌هایم،  نگرانی‌ها، دلتنگی‌ها و اشک‌هایم را برمی‌دارم تا سبدم سرشار از سلام و سلامتی برای تو و برادر عزیزت باشد. 
شش ماه است از شما کودکانم دور مانده‌ام. در این مدت تنها امکان چند بار ملاقات با شما را در حضور ماموران امنیتی داشته‌ام. در این مدت حتی امکان ارسال نامه‌ای یا دریافت عکسی از شما یا حتی ملاقاتی آزادانه و بدون شرایط امنیتی را نداشته‌ام و تو نمی‌دانی چه غمی بر دلم چنگ می‌زد هر بار که می‌دیدم در چه شرایطی باید با شما ملاقات کنم.

هر بار پس از ملاقات و هر روز و هر روز در جدال با خویشتن از خود پرسیده‌ام آیا حقوق کودکان خود را رعایت کرده‌ام؟ و تو نمی‌دانی چقدر نیاز داشتم تا مطمئن شوم تو کودک نازنینم که به عقل و درایت‌ات ایمان دارم، مرا متهم به نقض حقوق کودکانم نمی‌کنی.

می‌دانی مهراوه جان، اصلا از روز اول بازداشتم به تو و برادرت و حقوق‌تان می‌اندیشیدم و برای تو به دلیل سن و سال‌ات بیشتر نگران بودم. نگرانی از طاقت‌ات و قضاوت‌تو، نگرانی از روحیه‌ات و بالاتر از همه، نگرانی از پذیرش این موضوع توسط دوستان و همکلاسی‌هایت. اما دیری نگذشت که ابرهای تردید و دودلی رخت بربستند و من دانستم هیچ یک از آن نگرانی‌ها واقعیت ندارند و من، نه، ما توانستیم محکم بر جای خویش بایستیم . . .

تو به مانند من طاقت آوردی، در پاسخ به صحبتم که گفتم: “دخترم یک زمانی فکر نکنی کاری کردم که شایسته‌ی چنین مجازاتی باشم و فکر شما نبوده‌ام” و بعد با اطمینان به تو گفتم: “همه‌ی کارهایم قانونی بوده است” به مهربانی با دست‌های کودکانه‌ات صورتم را نوازش کردی و به من اطمینان دادی که: “می‌دانم مامان . . . می‌دانم” و من آن روز از کابوس قضاوت فرزندانم رها شدم.

دخترم ! نگرانی‌هایم بابت رابطه تو و همکلاسی‌هایت نیز کاملا اشتباه بود، زیرا همیشه نسل جدید، زودتر از پدر و مادرها به خرد و اندیشه‌ورزی می‌رسند . . .

و این چنین بود که من از همه‌ی نگرانی‌ها خلاص شدم و محکم و استوار بر خانه اولم ایستادم . . . .

این ایستادگی را بیش از همه، مدیون تو و پدرت هستم.

مهراوه عزیز دلم!

بگذار کمی از خاطرات خوش‌مان برایت بگویم. بارها شبها موقع خواب در زندان به یادم می‌آید چگونه تو را خواب می‌کردم. در میان لالایی‌های مختلف و شعرهای متفاوتی که برایت می‌خواندم. “پریا” را خیلی دوست داشتی. شب‌ها موقع خواب “پریا” را می‌خواستی و من شروع می‌کردم:

یکی بود یکی نبود

زیر گنبد کبود

لخت و عور، تنگ غروب سه تا پری نشسته بود…

دخترم!
یکی از مهم‌ترین انگیزه‌هایم برای پیگیری حقوق کودکان، تو بودی. همواره فکر می‌کردم و هنوز هم فکر می‌کنم که نتیجه‌ی همه‌ی تلاش‌هایم برای احقاق حقوق کودکان به هیچ کس، به اندازه کودکانم نمی‌رسد. هر بار که از دادگاه کودکان آزار دیده به خانه می‌رسیدم تو و برادرت را بیشتر و بیشتر در آغوش می‌فشردم. هنوز هم دلیل آن را نمی‌دانم. اما گویا از این طریق می‌خواستم آزار کودکان قربانی را جبران کنم !!!

یادم هست که یک بار گفتی دلت نمی‌خواهد ۱۸ ساله شوی و وقتی دلیل‌اش را پرسیدم جوابی دادی که گویی کودکی امتیازهایی دارد که نمی‌خواهی از دست‌شان بدهی و تو نمی‌دانی این جواب‌ات چقدر مرا خوشحال کرد.

در میان حرف‌هایت چقدر شده که به من و پدرت گوشزد کرده‌ای که هنوز کودکی و باید حقوق کودکانه‌ات را رعایت کنیم و اینکه هنوز ۱۸ سال‌ات نشده و . . .

و به این ترتیب ما را وادار به رعایت حقوق خودت می‌کردی و چه کار خوبی می‌کردی. چون گاه حتی غفلت می‌تواند حقوق دیگران را پایمال کند هرچند آن دیگری، فرزند شخص باشد. رعایت حقوق، گرفتن حق، عدالت طلبی، قانون محوری و خلاصه داستان ترازو و شمشیر همه، همان است که تو با زبان کودکانه‌ات می‌خواستی و ما را که خودمان را بزرگترین غمخوار و ولی تو می‌دانستیم هشیار می‌کردی.

مهراوه‌ی عزیزم!

همانطور که هرگز نتوانستم حقوق تو را نادیده بگیرم و در حد توان خویش در راه حفظ حقوق‌ات تلاش کردم، به همان ترتیب هرگز نتوانستم حقوق موکلانم را نیز نادیده بگیرم.

چگونه می‌توانستم وقتی موکلانم در زندان‌اند، به محض دریافت احضاریه از میدان به در بروم؟ چگونه وقتی آنها به من وکالت داده بودند و در انتظار محاکمه بودند آنها را رها کنم؟ هرگز نمی‌توانستم.

در پایان دوست دارم به تو بگویم که باز هم برای حفظ حقوق بسیار کسان و از جمله کودکانم و آینده شما، وکالت چنین پرونده‌هایی را پذیرفتم و بر این اعتقادم که سختی‌هایی که خانواده ما و بسیاری از موکلانم طی سال‌های اخیر تحمل کرده‌اند، بی‌نتیجه نیست. عدالت درست در همان زمان که از او کاملا قطع امید کرده‌اند، از راه می‌رسد. بی‌گمان می‌رسد . . . برایت دنیایی کودکانه و پر از شادی و شادمانی آرزو می‌کنم. اگر بابت پرونده‌ام از بازجویان یا قضاتم ناراحت و دلتنگی، با نوای کودکانه‌ات برایشان آرامش طلب کن تا شاید از این راه ما نیز به آرامشی شایسته دست یابیم.

دلتنگ توام

صد بار می‌بوسمت

مامان نسرین