به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



جمعه، مهر ۲۲، ۱۳۹۰

ناصر فكوهي

كدام «بهار عربی»؟

پيش از هرچيز شايد لازم به يادآوري باشد كه سقوط نظام‌هاي فاسد و ديكتاتور‌منش خاورميانه عربی نمي‌تواند جز مايه خوشحالي همه دوستداران آزادي باشد و حمايت از اين نظام‌ها با هيچ استدلال و منطقي و در برابر هيچ نام ديگري قابل توجيه نيست. اين نكته درباره تمام نظام‌هايي كه تاكنون سقوط كرده‌اند نظير ليبي، مصر و تونس و همه آنها كه در معرض سقوط قرار دارند ، صادق است. اما در اين يادداشت ما بحث ديگري داريم. اين استدلال كه نظام‌هاي ديكتاتوري و استبدادي يا نظام‌هاي مبتني بر زور و هژموني امنيتي- نظامي، نظام‌هايي فاسد و «خود‌ويرانگر» هستند و اينكه اين نظام‌ها در جهان كنوني و به ويژه در جهان آتي به دلايل بي‌شمار و به احتمال بسيار بالا، ديگر تقريبا هيچ
 شانسي براي تداوم يافتن ندارند، زيرا هزينه نگهداري آنها بسيار بيشتر از سودي است كه عايد سردمداران و حاميان دروني و بروني حتي خودشان در كوتاه و درازمدت مي‌كنند، بيشتر از آن در مباحث چند سال اخير باز شده است كه نياز به توسعه آن در اينجا داشته باشيم. اما معناي اين «خودويرانگري» و اين سرنوشت «تقريبا محتوم» لزوما به معناي «آينده بهتر» و «موقعيت‌هاي آرماني» نيست.

در چند هفته اخير سقوط ليبي كه به احتمال زياد سقوط چند ديكتاتوري باقيمانده درجهان عرب را نيز به دنبال خواهد داشت، همراه با اطلاعاتي بود كه نشان مي‌داد در تمام طول ده‌ها ساله اين حكومت، سران و كارگزاران آن، نزديك‌ترين روابط را با دموكراسي‌هاي غربي داشته‌اند، به نحوي كه در مورد ليبي سخن از روابط نزديك بين سازمان‌هاي اطلاعاتي و امنيتي آمريكا و اين كشور و زندان و شكنجه بسياري از مخالفان تروريست آمريكا در زندان اين كشور شد. همين امر بي‌شك دير يا زود درباره تمام ديكتاتورهاي ديگر نيز روشن خواهد شد، اما درباره آن بايد بيشتر از يك «امر بديهي» سخن گفت تا يك «كشف رسانه‌اي». آيا در همين روزهايي كه سخن از دومينو سقوط ديكتاتوري‌ها مي‌رود مي‌توان فراموش كرد كه نزديك به يك‌سوم جمعيت جهان در دو كشور چين و روسيه زندگي مي‌كنند كه اولي هنوز با قدرت مهيب و آمرانه حزبي ايدئولوژيك، يك سياست سرمايه‌داري نوليبرالي خشن و هولناك براي مردم خود را پيش مي‌برد و ديگري يعني روسيه كه بزرگ‌ترين پهنه مافيايي جهان را تشكيل داده است، مي‌رود تا در راس خود بار ديگر رييس سازمان امنيت مخوف دوره كمونيستي را قرار دهد و اگر اين پيش‌بيني درست از آب در بيايد، مي‌توان انتظار داشت كه در دو دوره بعدي از وي يك ديكتاتور تمام‌عيار بر راس يك نظام مافيايي كامل ساخته شود و آيا دموكراسي‌هاي غربي هم اكنون بهترين رابطه را با همين دو قدرت ندارند؟ آيا مي‌توان فراموش كرد كه در همين روزها به گزارش واشنگتن‌پست (دوم سپتامبر 2011) ارتش محرمانه ايالات متحده يا اصطلاحا «فرماندهي عمليات ويژه مشترك»JSOC- -(Joint Special Operations Command) كه در سال‌هاي دهه 1980 با حدود هزار و 800 عضو ساخته شد در 10 سال گذشته به بيش از25هزار عضو رسيده و هزاران نفر را در سراسر دنيا ترور كرده يا در زندان‌هاي مخفي (عمدتا در عراق و افغانستان) شكنجه داده است؟ آيا مي‌توان فراموش كرد كه اتحاديه اروپا با همگامي در سياست‌هاي مخرب بانك جهاني، سرنوشت ميليون‌ها انسان را به بازي گرفته و نظام بانكي و معاملات بورس را به چنان موقعيتي رسانده كه هر آن انتظار آن مي‌رود كه سقوط آنها دنيا را به كام تيره‌ترين موقعيت‌ها بكشاند؟ اصلاح «ورشكسته‌سالاري» يا «مقروض‌سالاري» (debtocracy) كه با فيلم مستندي يوناني درباره موقعيت اين كشور رايج شد، آيا امروز سرنوشتي نيست كه همچون شورش‌هاي شهري در انتظار بزرگ‌ترين پايتخت‌هاي اروپايي پس از لندن نيز باشد؟

در چنين شرايطي آيا مي‌توان به واقع از «بهار»ي سخن گفت كه در انتظار بسياري از اين كشورها كه هنوز نظام‌هاي قبيله‌اي و جوامع رشدنايافته‌اي از لحاظ مدني و نظام‌هاي درهم‌شكسته، مقروض، تخريب شده از لحاظ مالي و مادي، تحقيرشده در ديكتاتوري‌هاي درازمدت و... به شمار مي‌آيند؟ بهار فصلي است كه بايد در آن انتظار شكوفه‌هاي سفيد و زيبايي را داشت كه مژدگاني تابستاني پربار با ميوه‌هاي شيرين را بدهند. اما آيا واقعا اين چيزي است كه در انتظار كشورهاي عربي است؟

شكي نيست كه نمي‌توان از سقوط ناگزير ديكتاتورهايي كه خود نظام‌هاي استعماري غربي پس از جنگ جهاني و در دوره‌هاي استراتژيك پس از آن در جهان سوم بر سركار آوردند و به صورت پيوسته هم به وسيله سازمان‌هاي غربي و هم به وسيله ديكتاتوري‌هاي چين و شوروي حمايت شدند، خوشحال نبود. اما بلافاصله بايد به ياد آورد كه واژه «بهار عرب» به نوعي «بزك» شباهت دارد كه ممكن است بسيار زود گذشته‌ها را از خاطره‌ها محو و مردم را از اين پرسش مشروع كند كه چرا ده‌ها سال به چنين سرنوشت‌هاي دردناكي دچار شدند، به بهانه پرهيز از انتقام‌جويي، باز دارد و چشمان آنها را به سوي «آينده‌هاي درخشاني» كه ظاهرا در انتظارشان است، خيره كند. از اشغال «آزادي‌بخش» عراق و افغانستان حدود 10سال مي‌گذرد و هنوز هم طالبان در افغانستان بسيار فعال هستند و قدرت در يك حلقه فاسد و زورگو متمركز است و هم در عراق. هيچ‌كس نمي‌تواند با اطمينان خاطر و بدون واهمه از مرگ با شليك گلوله يا انفجار بمب، حتي از خانه خود خارج شود. سياست نيز در همه‌جا در دست وابستگان به غرب و حلقه‌هاي فساد و زور باقي مانده است. بارها گفته‌ايم و باز هم تكرار مي‌كنيم خواست ساختن دموكراسي بر اساس زور و دخالت‌هاي نظامي شباهت به عمل جراحي مغز با مته برقي و تيشه و تبر دارد و «دموكراسي»اي كه از چنين عملي بيرون بيايد نيز شباهت به همان «لاشه»اي را دارد كه از عمل كذايي خارج شود.

در اين موقعيت پرسش اساسي آن است كه چه بايد كرد و پاسخ به اين پرسش به نظر ما، همچون بسياري از تحليل‌گران، جامعه‌شناسان، انسان‌شناسان، كه از سال‌ها پيش بر مسايل جهاني كار مي‌كنند، روشن است: معماري سياسي- اجتماعي كنوني جهان حاصل جنگ جهاني دوم است كه خود «درماني» دردناك براي سقوط نظام‌هاي استعماري و فروپاشي اقتصادي بين دو جنگ به شمار مي‌آمد. از آن زمان تا امروز، تقريبا همه چيز در جهان تغيير كرده است: تمام جهان به «دولت‌هاي ملي» تقسيم شده است؛ نظام‌هاي ديكتاتوري در همه جا به جز چند استثنا از ميان رفته‌اند؛ نظامي‌گرايان در همه جا قدرت خود را از دست داده و هيچ‌كس، حتي سرمايه‌داران نوليبرال، حاضر نيستند سرنوشت خود را به دست آنها بسپارند؛ نظام‌هاي اقتصادي فرامليتي و نظام‌هاي مالي و بانكي خطرات بيش از اندازه خود را در سقوط يكباره بازارها بارها به نمايش گذاشته‌اند؛ عدم توانايي دولت‌ها در كنترل ضايعات و خطرات ناشي از ضربات واردشده به محيط زيست (بالا رفتن درجه حرارت، سيل‌ها، زمين‌لرزه‌ها، آلودگي، گردبادها...) بارها ثابت شده است؛ خوش‌باوري نسبت به فناوري‌هاي اطلاعاتي، «نانو»، «بيو» و «انفو» و به ويژه خوش‌خيالي نسبت به تامين سراسري انرژي هسته‌اي (به ويژه پس از فاجعه ژاپن) پوچي و كابوس‌وار بودن خود را نشان داده‌اند؛ انقلاب اطلاعاتي و فناوري‌هاي ناشي از آن انحصار اطلاعات به‌مثابه محور اصلي قدرت را به يك شوخي تلخ بدل كرده است و اين را مي‌توان هر روز در عدم توانايي قدرت‌ها به كنترل شبكه، به‌رغم دخالت‌ها و دستكاري‌هاي بي‌پايان آنها مشاهده كرد.

در اين شرايط به گمان ما خبر خوش سقوط ديكتاتوري‌ها تنها زماني مي‌تواند ما را نسبت به آينده‌اي بهتر در آنها اميدوار كند كه عقلانيت در سطح جهاني بتواند راهي براي بيرون آمدن از بن‌بست نظامي‌گري و سرمايه‌داري نوليبرال و مهار‌گسيخته بازار تماما آزاد و بازگشت به اصول اخلاقي و انسان‌دوستانه و هماهنگي با طبيعت و نه تقابل با آن پيدا كند. بسياري از نخبگان، انديشمندان و مديران و دست‌اندركاران، راه‌هاي اين خروج را مي‌دانند و حتي بهتر است تاكيد كنيم سياستمداران قدرت‌هاي بزرگ شايد بهتر از هر كسي راه‌هاي اين خروج را بدانند، اما وضعيت آنها بي‌شباهت به موقعيت كنوني ديكتاتور ورشكسته ليبيايي كه جايي پنهان شده و با تكيه بر آخرين ثروت‌هايش شعار «مقاومت و بيرون راندن استعمار» را مي‌دهد، ندارد: قلعه‌هاي به ظاهر شكست‌ناپذير بورس‌هاي اروپايي و آمريكايي، ارتش‌هاي غول‌آسا و سازمان‌هاي بي‌شمار اطلاعاتي، نظامي و امنيتي و... در برابر امواج نارضايتي مردم تحقيرشده جهان، بسيار بيشتر از آنچه تصور مي‌كنند به چادر‌هاي پرزرق و برق و جامگان رنگارنگ و موهاي رنگ‌شده ديكتاتور مضحك عرب شباهت دارند، تفاوت تنها در مقياس است.

نگاهي به آنچه پس از عبور يك سونامي يا گردباد عظيم از شهري با بالاترين تجهيزات فناورانه باقي مي‌ماند، بيفكنيم: ساختمان‌هايي فروپاشيده و درهم‌آميخته با خودروهاي پيش از اين زيبا و قدرتمند، كه همه بدل به تپه‌هاي بلندي از لجن كثيف و متعفن شده‌اند و تكه‌هاي اجساد انسان‌هايي را كه به اين قدرت خود باور داشتند درون خود جاي داده‌اند؛ اين شايد درسي باشد براي بازگشت به عقلانيتي ظاهرا از دست‌رفته كه تنها راه رسيدن به آن، واقع‌بيني، ارزيابي، شناخت و تحليل دقيق گذشته براي يافتن راه مناسب در آينده است و بيشتر از آن در به فراموشي سپردن آرزوهايي تحقق‌ناپذير، خيالين و فرو‌خفته در واژگاني زيبا همچون «بهار عرب».