قذافی رفت؟ قذافی هست...
باور کنيد من تنها عکس قذافی را ديدم، تلويزيون نگاه نمیکنم...
خون و خشم و خشونت دل و ديده را آزار میدهد. خبرش را خواندم و تصوير پايکوبی و شادی مردمش را ديدم که از مرگش شاد بودند، شربت و شيرينی پخش میکردند. نوشتند قذافی کشته شد بیهيچ محکمه و محاکمهای، دادگاهی و دادستانی... حکم در خيابان اجرا شد، محاکمه خيابانی، گروهی بانگ برآوردند نکشيدش... شايد میخواستند دادگاهی تشکيل دهند... به رازها و رمزها و دينارها دست يابند. اما جوانکی با سلاح طلا ئی کار قذافی را تمام کرد. با رفتن او خيلی خبرها به خاک رفت.
او سالها بود که مرده بود. اما هيبتش مانده بود.
آن روز که قذافی خود را از آدمها بالاتر ديد و به قول «فالاچی» در مصاحبه معروفش خويش را ناجی جهان دانست و کتاب سبزش را انجيل روزگار!، همان روز مرده بود. فالاچی به طعنه گفته بود شما خدا را قبول داريد؟ و قذافی پاسخ داده بود بله چطور مگر؟ فالاچی گفته بود آخر من فکر میکردم شما خود خدا هستيد!
آن هنگام که هر صدای آزادهای را خفه کرد.
هر پرسشگری را به بند و مرگ محکوم کرد. بيچاره نمیدانست که هر زنجيری بر زبان و دهان و پای انسانی مینهد خود را به پرتگاه مرگ، مرگی پرنفرت نزديک میکند. طناب نابودی خويش میبافد و چونان عنکبوت تار جدايی از مردمش به دور خود میتند، تا روزی که تنها بماند... تنها ی تنها ...
ای سامری
تنهايی عظيم
عذابت بس...
تا زمانی که ديوی به نام «استبداد» پنجه بر انديشه و دل و ديده مردم ليبی افکنده...
تا هنگامی که فرشته شادی و آزادی بر آن مردمان بال و پر نگشوده...
تا آن دم که انديشهها از خشم تهی نشده و مرغک عشق بر جانها نخوانده... «قذافی» زنده است در جان و تن هر آدمی که آزادی را باور ندارد... که حريم و حرمت انسان را پاس ندارد.
دوستان من: گرگ را از در رانديد. نکند از پنجره درآيد با قامتی ديگر. با هيبتی خوشتر....
کار بد از بدترين آغاز میشود و به خوبترين پايان میيابد.
پس از مرگ او نخستين سخنرانی فرمانده مقاومت ليبی را که خواندم به لب خنديدم و در دل گريستم. او گفت: بهزودی، ممنوعيت چندهمسری لغو میشود! چه خبر خوشی! گويی مشکل ليبی همين بود! و مردم ليبی همين را کم داشتند.
در تکتک جان آدمهايی که به سياهی استبداد سالها خو گرفته بودند. در آن تونل تاريک سالها میزيستند. سياهی مانده بود، «قذافی» مانده بود. قذافی مرد؟ قذافی هست... ليک بیمرگ است دقيانوس...
غلامرضا امامی، روزنامه شرق