به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



پنجشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۹۰

   بذر استيو جابز
آن فقير شهر سربالاطلب
در اپل‌بازي ما بي‌خبران حيران‌اند / آي‌پادها همگي در غم تو گريان‌اند

سيد ابوالحسن مختاباد
در مثنوي معنوي داستاني است از ‌گذار مردي غريب به شهري كه مسجدي ميهمان‌كش داشت و كس را تاب شب‌زنده‌داري و ماندن در اين مسجد نبود. اما آن مرد غريب، شبي ميهمان مسجد مي‌شود و به رغم شنيدن بانگ‌هاي سخت و هول‌آور به قلب تاريكي‌ها مي‌رود. او به كاري كه مي‌كرد ايمان داشت و يقيني چون فولاد.

گفت با خود هين ملرزان دل كزين

مُرد جان بددلان بي‌يقين

وقت‌آن آمد كه حيدروار من

ملك‌گيرم يا بپردازم بدن

و با شيرجه به قلب ناآگاهي و تاريكي راز ‌آن را برملا ساخت.

شمع بود آن مسجد و پروانه‌او

خويشتن درباخت آن پروانه‌خو

پربسوخت او را وليكن ساختش

بس ‌مبارك‌آمد آن انداختش

استيو جابز هم در عرصه آگاهي بخشي، چنين بذري را پراكند. او پرده هول و هراس‌ها از ابزار ديجيتال را به كناري زد و نشان داد كه مي‌توان با انديشه و‌آگاهي و البته همت و پشتكاري مثال‌زدني و خطرپذيري و ايمان به كار، كوه‌هاي ناآگاهي را از مسير به كناري زد و بر كرسي نخست توزيع معرفت نشست.

اگر براي معرفت و توليد آن ،چند وجه قايل باشيم، ‌بخشي مهم را بايد به چگونگي توزيع معرفت اختصاص دهيم. توزيع معرفت در قالب‌هاي كتاب و مطبوعات و حوزه‌هاي عمومي ديگر، امري پيشيني است و سابقه‌اي طولاني و دراز دامن دارد اما توزيع معرفت در حوزه اينترنت و سپس چگونگي بهره‌گيري از اين ظرفيت براي توزيع آسان و روان‌تر معرفت و‌آگاهي، دقيقا در حوزه‌اي است كه استيو جابز در آن تلاش و جد و جهد كرد و عرصه‌هاي تازه‌اي از ابزار آگاهي بخشي را توليد و به سامان رساند. محصولاتي كه در قالب شركت اپل به بازار عرضه شده است خرد و ادبيات مكتوب و آن چيزي را كه ما از آن به خواندن ياد مي‌كنيم در كمترين زمان ممكن در دسترس همگان قرار داد و بسياري از قواعد و انحصارات و محدوديت‌ها را شكست. جابز بذر آگاهي را پراكند تا انسان مدرن و امروزين بيش از گذشته جان و تنش در غليان و تپش قرار گيرد. چرا كه به قول مولوي آگاهي بيشتر و افزون‌تر سهم انسان تشنه و جست‌وجو‌گر است و تفاوت آدمي با ديگر موجودات در همين وجه است.

جان نباشد جز خبر در آزمون

هر كه را افزون خبر، جانش فزون

جان ما از جان حيوان بيشتر

از چه؟ زان رو كه فزون دارد خبر

يادش گرامي و روحش شاد


اندر رثاي استيو جابز


سارا فرهمند

در اپل‌بازي ما بي‌خبران حيران‌اند


آي‌پادها همگي در غم تو گريان‌اند


گر كه آي. بي.‌ام و لينوكس و سوني جوينت شوند


نشود نام تو از هارد ديليت گردانند


از مكينتاش تو ويندوزخران گرخيدند


همه در غار ريسايكل‌بين‌شان پنهان‌اند


همچو ويروس فتادي تو به جان بيل‌گيتس


مايكروسافتيان از اَپِلت ويران‌اند


«گر به نزهتگه ارواح برد بوي تو باد»


لوگوي سيب تو در باغ عدن چسبانند


صفحه‌بندان همه در سوگ تو هنگ‌اند امروز


بي مكينتاش دگر صفحه نمي‌بندانند!


همه عمر تو در صنعت سي.پي.يو رفت


حال بايد جسدت از سي.سي.يو بستانند






رباعي اخلاقي


آن خالق رايانه و لپ‌تاپِ شگفت


افسوس كه مرگ عاقبت كردش خفت


«استيو» كه گور مي‌گرفتي همه عمر


ديدي كه چگونه گور «استيو» گرفت؟