به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



یکشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۹۰

مرگ قذافي و روياهاي من
  حاتم قادري

شنيدن مرگ قذافي، حسيات متفاوتي را در من بيدار كرد. پيش از هرچيز ياد موضع‌گيري‌هاي زمان دانشجويي خود درباره قذافي افتادم. آن زمان يعني سال‌هاي نخستين دهه 50- 70 ميلادي- چهره قذافي به‌عنوان يك انقلابي‌اي كه عليه پادشاهي كهنه يك كشور عربي-اسلامي اقدام كرده و با سرنگوني پادشاه ليبي قدرت را در دست گرفته، براي دانشجوياني كه در ايران زمان شاه –پهلوي دوم- در تب‌و‌تاب اعتراض‌آميزي به‌سر مي‌بردند، خالي از جذابيت و اميدواري نبود، ولي، نمي‌دانم به چه دليلي من احساس خوشايندي نسبت به قذافي نداشتم و موضع‌گيري‌هاي او را بيشتر نمايشي و «خصلتي» مي‌دانستم. اين تعبير «خصلتي» براي ما جوانان معترض آن زمان، به اين معنا بود كه طرف «اسير» رسانه‌ها و فشارهاي شخصي خود، اين‌گونه يا آن‌گونه موضع مي‌گيرد. البته اگر كسي حتي به شكل «خصلتي» هم طرفدار عدالت يا آزادي و... باشد، نيكوست ولي مشكل زماني جلوه مي‌كند كه اين فرد، يكي در ميان بسيار كسان نيست و به شيوه‌هاي مختلفي نردبان قدرت را تا پله آخر طي مي‌كند و مراقب است كه هيچ پله‌اي براي رقيبي يا منتقدي باقي نگذارد؛ چيزي كه در كشوري مانند ليبي امري عجيب نيست. ساختار قدرت در جوامعي مانند ليبي از ناهنجاري‌هاي زيادي رنج مي‌برد.

باري، قذافي، طبعا خدماتي به ليبي داشته است و به‌خصوص در «جهش»‌هاي قيمت نفت و مواضع ضدامپرياليستي آن سال‌ها، چهره‌اي مطرح بوده ولي مشكل قذافي يا قذافي‌ها اين است كه با اقدامات خود، به‌تدريج مردم كشور خود را به «اسيري» مي‌گيرند و خود را در جايگاهي قرار مي‌دهند كه جز ستايش و تبعيت به چيز كمتري رضايت نمي‌دهند. آخر چگونه مي‌شود براي ده‌ها سال، تمام سرمايه انساني و غيرانساني و موقعيت جغرافيايي يك كشور در اختيار، صلاحديد و پسند و ناپسندهاي يك شخص قرار گيرد. تراژدي كشورها و مردماني مانند ليبي از اين دست است كه بندگشايان و مبارزان به نوبه خود «بندگذار» مي‌شوند. مشكل قذافي اين بود كه وضعيت يك كشور و ملتي را به خواست‌هاي بعضا رمانتيك و وهم‌گرايانه خود گره زد و براي خود اعتباري دست‌وپا كرد كه به‌تدريج اسير آن اعتبار شد. اسير اعتبار خودشدن تعبيري بود كه نويسنده‌اي با همدلي درباره «ناصر» سلف قذافي اما اين‌بار در مصر، به‌كار برده بود. البته ميان ناصر و قذافي اختلاف به اندازه مصر و تاريخ و فرهنگش از يكسو و ليبي و توانمندي تاريخي-فرهنگي‌اش از ديگرسو است. طبعا براي قذافي اين مساله روياي شيريني بود كه ده‌ها سال همچون قيصر –خدايگاني- بر يك سرزمين حكومت كند و بعضا قدرت‌هاي غربي را به چالش بكشد و طرح‌هاي ريز و درشتي براي پول نفت در سر داشته باشد و خود را يكي –اگر نگوييم وجودي منحصربه‌فرد- از كساني ببيند كه راهگشاي جوامع فقير و تحت سيطره قدرت‌هاي غربي و همدستان داخلي آنها به سوي استقلال و پيشرفت است.

من هم مي‌پذيرم كه اين رويايي شيرين است، به شرطي كه اين رويا براي تفسير خود ملزم به عبور از گذرگاهي فردي و «خصلتي» نبوده باشد. كارهاي بزرگ نياز به مردماني بزرگ دارد و بزرگي تنها سرير قدرت قذافي شدن نيست. بزرگي يك ملت، آزادي و آزادگي مي‌خواهد و توازن مناسبي و به‌هنگام از آميزه عقلانيت و احساس.

حال كه حرف روياي قذافي پيش آمد، خوب است در همين راستا من هم از دو روياي خود سخن بگويم؛ يكي آنكه ليبي و ليبيايي‌ها به‌جاي مرگ ديكتاتورهاي خود، آنها را در جايگاه پاسخگويي ببينند و مهم‌تر آنكه اين پاسخگويي از سر كين‌جويي و نفرت نبوده باشد كه از سر تامل در وضع بشر به شكل عام و مردماني همانند ليبي به شكل خاص باشد. ملت‌ها حاكمان مرده نمي‌خواهند، دولتمردان زنده و پاسخگو مي‌خواهند اما روياي دوم كه روياي غريب‌تري است اينكه قذافي آنقدر شهامت و شجاعت و همچنين فراست داشت كه در ميانه نردبان قدرت بايستد و خود را در معرض نقد بگذارد و ديگران را در گردش و صورت‌بندي مناسب توليد و توزيع قدرت سياسي-اقتصادي و... سهيم گرداند. با اين چشم‌انداز آرزوانه، ليبي و ليبيايي‌ها به مردان و زنان هوشمند و شجاع‌تري نياز دارند.

پایان یک توهم

محمدعلي سبحاني
سرانجام زندگي پرفراز و نشيب سرهنگ معمر قذافي، رهبر 70ساله ليبي در زادگاهش شهر سرت در شمال ليبي به دست انقلابيون ليبي به پايان رسيد. او حدود ساعت دو بعدازظهر پس از آنكه مقرش توسط نيروهاي ناتو شناسايي شد و تمامي خودروها و مراكز آن مقر بزرگ كه در نزديكي يك جزيره در شهر ساحلي سرت قرار داشت بمباران شد در حال فرار و اختفا در يك لوله فاضلاب احتمالا توسط تيرهاي شليك شده انقلابيون و شايد به قول يكي از انقلابيون توسط يكي از محافظانش زخمي شد و پس از دستگيري در ميان راه با اصابت گلوله‌هايي به سينه و سرش قبل از رسيدن به بيمارستاني در مصراته كشته شد و همه آرزوهاي بلندپروازانه و غيرواقعي خود كه عبارت بودند از رهبري جهان عرب و جهان اسلام و سرانجام رسيدن به منصب شاه شاهان قاره 54 كشوري آفريقا را با خود به دنياي عدم و نيستي حمل كرد. سرهنگ دقيقا دو ماه پيش از يك جنگ و گريز نفسگير در مقر نفوذناپذير و افسانه‌اي خود در باب‌العزيزيه جان سالم به در برد و با تئوري انقلاب متضاد به جنگ با انقلابيون پرداخت و با امكانات محدود باقيمانده براي خود و با همراهي وفاداران خود كه برخي ليبيايي و برخي مزدوراني از كشورهاي آفريقايي بودند در چندين نقطه از ليبي به مقاومت پرداخت، خصوصا در شهرهاي بني‌وليد و سرت كه محل فرماندهي و اختفاي سرهنگ بود و دو ماه جنگ و گريز پس از سقوط طرابلس كه توسط او و هوادارانش از آن نقطه هدايت مي‌شد به‌گونه‌اي ايستادگي كردند كه بارها انقلابيون را كه با حمايت نيروي هوايي ناتو به اين دو شهر حمله مي‌كردند، مجبور به عقب‌نشيني كردند. تئوري انقلاب متضاد روشي شناخته شده است اما براي سرهنگ قذافي پاسخ نداد، زيرا آنگونه كه قذافي گمان مي‌كرد مردم ليبي حاضر به فداكاري براي او نبودند و موقعيت سرزميني ليبي و نيز حمايت‌هاي بين‌المللي از انقلابيون اجازه نداد تا قذافي بتواند مردم و وابستگان به خود در مناطق ديگر را كه طرفداراني در آنجا داشت به ميدان مبارزه با شوراي انتقالي بكشاند

اما در عين حال شخصيت منحصر به فرد قذافي كه معجوني از انقلابي‌گري و فرعونيت را با خود به همراه داشت موجب شد او هرگز تسليم واقعيت‌هايي كه از روز هم روشن‌تر بود، نشود. سرهنگ در آخرين پيام صوتي خود گفت: من در مكاني هستم كه هرگز نمي‌توانيد به من دسترسي پيدا كنيد اما كمتر از 10روز گذشت تا او از انقلابيوني كه به او دسترسي پيدا كرده بودند، تقاضا كند كه به او شليك نكنند. به‌گمانم قذافي تا لحظه زخمي‌شدن و دستگيري خود هنوز در توهم رسيدن فوج فوج مردمي بود كه در دفاع از او به ميدان بيايند و وابستگان به استعمار و غرب را از ميان بردارند و او را بر دستان خود به باب‌العزيزيه بازگردانند نكته قابل توجه زندگي سرهنگ قذافي در اين دو ماه، آن است كه او يك انقلاب ديگر را رهبري مي‌كرد تا به انقلاب اول خود بازگردد. سرهنگ در سال 1969 با يك كودتا روي كار آمده بود اما شرايط زماني آن روزها و جهت‌گيري او و دوستانش در آن سال‌ها از او يك رهبر انقلابي ساخت كه در داخل و خارج ليبي توانست ابتكاراتي را مطرح كرده و تا سال‌ها بلكه ده‌ها سال تاثيراتي در منطقه داشته باشد. اما كارنامه قذافي در اين 42سال و نشستن در برج عاج و امر و نهي كردن به همه عالم و كائنات و جمع كردن جميعت از داخل و خارج، از او شخصيتي ساخته بود كه نمي‌توانست درك كند آن جمعيت‌ها و آن احترام‌ها، واقعيت‌هاي دايمي نيستند و به پول‌هاي نفت و سازمان جمع‌آوري‌كننده بستگي دارد. او نمي‌توانست بفهمد برخي از اقدامات او تحقير مردم خود و همسايگان و جهانيان بوده است و تحقير ديگران عكس‌العمل سختي را به دنبال خواهد داشت. هرچند سرهنگ قذافي در همين دو ماه مقاومت خود، مخاطباني نيز داشت؛ مخاطباني در كشورهاي عربي و ميان رهبراني كه از مقاومت سرهنگ جان مي‌گرفتند مثل علي عبدالله صالح و ديگران يا كساني كه مقاومت سرهنگ آنها را به اين فكر فرو مي‌برد كه روساي‌جمهور تونس و مصر چرا به اين سرعت فرار يا كناره‌گيري كردند؟ اما حالا ديگر سرهنگ ابتدا دستگير و سپس كشته شده و مخاطبان او درس ديگري را بايد بگيرند و آن اينكه بايد همه واقعيت‌ها در كنار هم ديده شوند يا اينكه حتي اگر رهبران كشورها بخشي از جامعه را با خود داشته باشند نمي‌توانند به حكومت خود و به تحقير بخش‌هاي ديگر جامعه ادامه دهند و دولت‌ها نبايد به واقعيت‌هاي جديد جهاني بي‌توجه باشند. واقعيتي كه در تحولات ليبي خود را نشان داد و به بهانه دفاع از مردم بي‌دفاع و حقوق‌بشر، قدرت‌هاي بزرگ جهاني وارد كارزار با كشورها مي‌شدند و مردم زجر كشيده و تحقيرشده كه در طول ساليان دراز درد زندان و شكنجه را چشيده و با اجساد بي‌جان فرزندان خود كه جرم‌شان حق‌طلبي بوده مواجه شده‌اند با پذيرش تحقيري جديد تحقير گذشته را جبران و به اميد آينده‌اي بهتر تلاش مي‌كنند.

از ديروز مردم ليبي كه ديگر صددرصد سرزمين آنها از سلطه قذافي خارج شده است در حال جشن و پايكوبي هستند، هر چند ديگر تفنگ‌ها به‌سوي هموطنان شليك نمي‌كند بلكه آسمان را هدف قرار مي‌دهد. اما با يك نگاه به گذشته و نظاره‌اي به آينده مي‌توان به عمق فاجعه‌اي كه حكومت‌هاي خودكامه بر ملت‌هايشان تحميل مي‌كنند، پي‌برد. در همين هشت‌ماه گذشته بنا به اقوال مختلف ده‌ها هزار نفر از مردم در مقابله نظامي توسط يكديگر كشته شده‌اند. صدها مركز اقتصادي چه توسط نيروهاي هوادار قذافي و چه به واسطه هواپيماهاي ناتو تخريب و نابود شده‌اند. نيروي هوايي و بسياري از امكانات نيروي دريايي و نيروي زميني ليبي كه متعلق به كل ملت ليبي بوده، نابود شده است. بوروكراسي و ساختار اداري در ليبي لطمات‌ جبران‌ناپذيري ديده است. دخالت نظامي ناتو در اين كشور هر چند بدون حضور نيروي پياده بوده، ناتو به زودي اعلام خواهد كرد كه ماموريت نظامي‌اش در ليبي پايان يافته. به خودي خود جامعه ليبي را تحت‌تاثير قرار داده و مشكلات و مسايلي را به دنبال خواهد داشت و در آينده جامعه‌اي كه با جنگ، حكومت قبلي را سرنگون كرده هزينه و زمان بيشتري را نياز دارد كه ساختارهاي جديدي بنا كند، حكومت دلخواه مردم خود را تشكيل دهد و كينه‌ها و نفرت‌هايي كه در جنگ داخلي نصيب ملت‌ها ‌شده تا سال‌هاي سال به همراه تحولات سياسي و اجتماعي نقش منفي خود را ايفا خواهد كرد. نمي‌خواهم بگويم بن‌علي در تونس و حسني مبارك در مصر بهتر از قذافي عمر خود را در جامعه و سياست كشورهايشان به پايان رساندند يا قصد ارزيابي شخصيت اين سه ديكتاتور را ندارم، چرا كه همه ديكتاتورها مانع پيشرفت ملت‌ها و كشورهايشان مي‌شوند. هر سه ديكتاتور يادشده از فرصت‌هاي خود استفاده نكردند و به اصلاحاتي كه بتواند مردم‌شان را راضي كند، دست نزدند.

هر سه به اشكالي متفاوت سرنگون شدند اما كاري كه قذافي كرد، هزينه‌هاي ملت ليبي را بيشتر كرد و شرايط آينده در اين كشورها تفاوت خواهد داشت. قذافي با توهم فوق تصور خود نه فقط به اصلاحات فكر نمي‌كرد بلكه هنوز در فكر بازگشت به باب‌العزيزيه و محاكمه ميليون‌ها نفر از مردمي بود كه از ديدگاه او عامل استعمار بودند. فكر كنيد اگر او دوباره به قدرت مي‌رسيد يا فرصتي به دست مي‌آورد چه كشتاري به راه مي‌انداخت او اگر جان مي‌گرفت و باقي مي‌ماند به احتمال زياد ليبي تجزيه مي‌شد، اما به‌هر مشكل تحولات ليبي و رفتار قذافي و عكس‌العمل‌ها و نتيجه كار نشان داد كه ديگر دوران حكومت‌هاي غيرپاسخگو به پايان رسيده است.
 
منبع: شرق

نگاهی به آخرین وضعیت اعضای خانواده قذافی (ویدئو)