به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



دوشنبه، آبان ۰۲، ۱۳۹۰

محمد علی مهرآسا
من از مرگ قذافی و چنین مرگی

برای هرکس دیگر، بیزارم.


من از مرگ قذافی بسیار خشمگینم. نه اینکه از حذف و سقوط یک دیکتاتور دیوانه ناخرسند باشم؛ چنین نیست. بل نحوه ی عمل مردان انقلابی لیبی و رفتارشان با یک اسیر، ذهن و درونم را که نتایج انقلاب ایران به سوی بدبینی سوق داده بود، به کل درهم ریخت. بدبختانه در کشورهای وامانده از قافله تمدن و مدرنیسم، این گونه رفتار با مخالف و اسیر به نوعی افتخار و نازش تبدیل شده است که ثمره ای تلخ به بار خواهد نشاند و در اغلب موارد مستبد و ستمگر و قاتل را به گونه ای تبرئه می کند. من بیش از یک بار نتوانستم دیدن عکسهای مرگ این دیکتاتور را تحمل آورم و حالت اشمئزاز به من دست داد.

نحوه مرگ قذافی استبداد چهل ساله ی او را کمرنگ کرد و سقوط و حذفش را از صحنه سیاست و حکومت از التهاب انداخت. قذافی یک انسان بود و دارای حقوقی در چرخه ی حقوق بشر که می بایست رعایت میشد.
من مطمئنم و از همین حالا رسماً می گویم که در چنین کشوری و میان چنین مردمی ایجاد و انسجام دموکراسی امری محال است. به یقین کشور لیبی نیز دچار آشفتگی و برادرکشی شد. در این کشور که مهد قبایل است، با اسلحه های سبک و سنگینی که چون اسباب بازی میان دست و پای مردم ریخته است، احتمال آرامش و آسایش نیز محال است چه رسد به استقرار نظامی مبتنی بر دموکراسی! مگر می توان این اسلحه ها را از دست مردمی این چنین گرفت؟
قذافی نزدیک به 43 سال با حکومت مطلقه هم با مردم هموطنش جنگید و آنها را تحقیر و تنبیه کرد؛ و هم با سران کشورها و حکومتهای جهان با نوعی بندبازی و مضحکه رفتاری ناشایست داشت. این فرد بازمانده و میراث بر از قبایل بربر سده های دور شمال آفریقا، همان خوی و خصلت اجداد را به ارث برده بود و در نمایش رفتار ناپسند و کردار دور از ادب رایج، رعایت هیچ آداب و ترتیبی را نداشت. در این دو دهه ی آخر عمر، چنان می نمود و چنان رفتاری داشت که گویا تمدن کنونی جهان را نمی پذیرد و گذر تاریخ را از یاد برده و زمان و مکان را فراموش کرده است. هر لحظه به رنگی بت عیار در می آمد و هر روز سخنی به جد یا به مطایبه برزبان می راند که بیشتر بوی جنون می داد و هیچ نشانی از گفتار یک سیاستمرد نداشت. لباسهای رنگارنگ و گاه مضحک و یگانه می پوشید و انبوه موی سر را رها کرده بود و به هنگام پوشیدن یونیفورم ارتش، کلاهش را برروی چنین خرمن موئی می نهاد و معلوم نبود چگونه این کلاه را نگه داشته است! در سازمان ملل به هنگام سخنرانی نسبت به هیئت رئیسه جلسه که بیشترشان از کشورهای جهان سوم بودند، رفتاری به غایت زشت و بی ادبانه داشت و حتا دفترچه دستور جلسات را به سویشان پرتاب کرد.
تضادی آشکار در کارهایش بود که از دید هیچ چشمی پنهان نمی ماند. زمانی دستور ترورهای گوناگون و سقوط هواپیمای مسافری را صادر می کرد و مزدورانش به کشتی های تفریحی حمله تروریستی می کردند و بی گناهان را می کشتند. یک زمان با مصر و سوریه «جمهوری متحد عربی» را ساختند که چند ماه بیشتر دوام نیاورد و با کودتای حافظ اسد در سوریه بنایش درهم ریخت. زمانی دیگر با ژنرال «نمیری » حاکم سودان متحد شد تا اندکی بر وزن و هیمنه اش افزوده شود که آنهم به یک سال نکشید و نمیری خود با کودتا سرنگون شد... زمانی تصمیم به ساختن بمب اتمی می گرفت و مدتی بعد آرام می شد و اعلام می کرد که از تهیه و ساختن بمب اتمی منصرف شده و تمام وسائلش را در حضور شاهدان بین المللی نابود می کرد. ولی این ادب و آرامش طولی نمی کشید و دو باره دسته گلی تازه بر آب میداد و فیلش به یاد و هوای هندوستان می افتاد. از جمله، کتاب سبز می نوشت و در آن ادعا می کرد که شکسپیر شاعر و داستانسرای شهیر بریتانیائی، عرب بوده و نامش نیز «شیخ زبیر» بوده است!
چنین آدمی که رفتارش از وجود جنون ادواری در چنان قالبی خبر می داد، بیش از 42 سال زمام امور یک کشور کم جمعیّت ولی پر درآمد را دردستهای پرتوان و مغز ناتوان خود گرفته بود.

از حقیقت نباید گذر کرد و واقعیّت را نیز باید به یاد آورد که سالهای نخستینی که حکومت را با کودتا برضد ملک ادریس قبضه کرده بود، هم مؤدبتر و آدابدان تر بود و هم مورد محبت و اقبال خودی و بیگانه. اما همچنان که طبع دیکتاتورها اقتضا دارد، اندک اندک هرچه بیشتر برعمر وجود و طول عمر حکومتش افزوده گشت، خصلت استبدادی بیشتر درونش را انباشت و نشانه های جنون بیشتر در وجناتش به ظهور رسید. یکی از این نشانه ها در آخرین سفرش به نیویورک برای شرکت در جلسات سازمان ملل متحد بود که باخود چادر و قبل و منقل و خیل دختران گارد محافظ همراه آورده بود و با اجاره زمین پارکی از «دانالد ترامپ» میلیونر معروف، دیرک چادر برافراشت و به مانند اجدادش چادر نشینی را بر خوابیدن در اطاقهای هتل ترجیح داد. اگر اجازه می دادند، شتر هم بار هواپیما می کرد و همراه خدم و حشم باخود می آورد و در خیابانهای شهر نیویورک سوار بر شتر به جلسات سازمان ملل می رفت.
با تمام این اوصاف، چنین مرگی نه شایسته او و نه شایسته ی هیچ فرد دیگری است. قذافی زخمی و ناتوان اسیر شده بود و حتا التماس هم می کرد؛ اما او را با شنیع ترین وضع کشتند. عیب انقلابها - در هرزمان و مکان - بسیار بیشتر از هنر آنهاست. زیرا ستون و استخوان بندی انقلابها را عوام می سازد و عوام نیز قانون و یاسا نمی شناسد و تنها در پی انتقام است. به قول زنده یاد احمد شاملو، انقلاب عوام مانند خالی کردن تیر در یک گاودانی است. گاوها می رمند و هرچه در سر راهشان باشد ویران و پایمال می کنند.

مرگ قذافی به این گونه و صورت، بسیاری از وجدانها را خراشیده و متألم کرده است. به نظر من نیروهای ناتو که در لیبی سرگرم مبارزه با هواداران و ارتش قذافی بودند، باید به این لحظه می اندیشیدند و در جلوگیری از این بی عدالتی می کوشیدند. فرمانده این نیرو مقصر است و باید جوابگوی این بیداد باشد.
قذافی باید دستگیر می شد و در یک دادگاه بین المللی عادلانه و همراه با وکیل مدافع مورد تحقیق و محاکمه قرار می گرفت. کیفر جنایتکار را داوران عادل در دادگاه باید تعیین کنند نه احساسات عوام در کوچه و خیابان.

کالیفرنیا دکتر محمد علی مهرآسا
23/10/2011