به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



پنجشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۹۲

فقط دروغ نگویید

  • گفت‌وگو با تعدادی از مردم درباره اولویت کاری دولت یازدهم


این روزها مد شده است‌کارشناسان و صاحب‌نظران اقتصادی و اجتماعی‌تریبونی پیدا می‌کنند و درباره چه باید کردهای دولت یازدهم سخن بگویند و راهبردهایی برای گریز از بن‌بست توسعه ارائه ‌‌دهند. البته این اتفاق مبارکی است که کارشناسان و اندیشمندان اقتصادی تا به این حد حرف یا بهتر است بگوییم راهبرد برای نجات تدریجی اقتصاد ایران دارند چون تا حد زیادی خیال آدم راحت می‌شود که دست‌اندرکاران اقتصادی راه برون رفت‌ از وضعیت فعلی را می‌توانند پیدا کنند. در چند سال گذشته هم که دولت اصولگرای نهم و دهم سکان اجرایی کشور را بر عهده داشت به اندازه کافی صاحب نظران توسعه و آگاهان اقتصادی کشور سکوت را تجربه کرده‌اند و به نظر می‌رسد توان خوبی برای دسته‌بندی راهبردهای گریز از بن‌بست داشته باشند. در این میان به نظر می‌رسد مردم، تنها گروه اصلی باشند که فقط در روز 24 خرداد و در پای صندوق رای حرف آخر را زدند و از آن روز به‌طور مستقیم نقشی در راهبردسازی برای دولت یازدهم نداشتند. به همین دلیل دیروز در چند پرده کوتاه به میان مردم رفتیم و از آن‌ها خواستیم تا نظر خود را درباره نحوه حرکت دولت برای خروج از بن‌بست توسعه ارائه دهند. شما هم برای این‌که با مردم همراه شوید، پیشنهاد می‌کنیم این گزارش را تا آخر بخوانید: 

شات نخست؛ خیابان ولی‌عصر

خیابان ولی‌عصر شاید بهترین جا برای تهیه گزارش یا گفت‌وگو با مردم باشد، ترافیک آدم‌ها در این خیابان از صبح تا شب وجود دارد و گروه‌های انسانی حتی برای لحظه‌ای دست از سر خیابان بر نمی‌دارند. در اینجا نسبتا همه طبقه‌های اجتماعی را می‌توان برای گفت‌وگو و نظرسنجی پیدا کرد. نخستین کسی که در مقابل او می‌ایستیم یکی از فروشندگان لباس‌های زنانه در خیابان ولی‌عصر است. او به محض آن‌که می‌فهمد خبرنگار هستیم، لبخندی گوشه لبش رها می‌شود و به شوخی و طعنه می‌گوید، خوش به حالتان که آزاد هستید و می‌توانید به خیابان بیایید. از او می‌پرسیم که به نظر شما دولت آینده از کجا باید کار را آغاز کند و نخستین اولویتش برای خروج از اوضاع فعلی چیست که او می‌گوید: «دولت یازدهم فقط باید لطف کند و کارهایی که دولت قبلی کرد را انجام ندهد.» 

وی ادامه می‌دهد: «من نزدیک 25سال است که در خیابان ولی‌عصر بوتیک دارم اما هیچ‌وقت به اندازه چند سال گذشته اوضاع کاری ما بد نبوده است و در فروش با نوسان مواجه نبودیم. به نظر من دولت آینده اگر بتواند تکلیف کالاهای چینی را روشن کند بزرگ‌ترین کار را کرده است. مدیران اقتصادی دولت آینده باید با خود عهد ببندند که بازار و تولید ایران را از دست کالاهای چینی آزاد کنند. همه مشاغل امروز از ورود بی‌رویه کالاهای چینی ناله می‌کنند. درواقع فقط تولید‌کنندگان پوشاک نیستند که از واردات کالاهای چینی به ستوه آمده‌اند شما به بازار سنگ هم که بروید تولید‌کنندگان سنگ از دست کالای چینی بر سرشان می‌زنند.» 

به نظر می‌رسد جریان کالای چینی این روزها به یک بلدوزر در اقتصاد ایران تبدیل شده است که همه فعالان اقتصادی سعی دارند تا آنجا که می‌توانند از آن دور شوند. آن‌قدر تیشه کالای چینی در اقتصاد ایران واقعی شده است که فعالان اقتصادی از دولت آینده در حد یک مطالبه تقاضا دارند تا به نبرد با کالاهای چینی بپردازند. نفر بعدی در خیابان ولی‌عصر که با او سخن می‌گوییم، یک معلم است. او در پاسخ به پرسش ما خیلی کوتاه می‌گوید: «دولت یازدهم فقط دروغ نگوید و دروغ‌نگفتن را اولویت اصلی خود قرار بدهد. این اتفاق می‌تواند نخستین قدم برای رسیدن به توسعه باشد.» هرچند ‌ او بسیار کوتاه سخن گفت، اما بدون شک راهبرد بزرگی ‌برای دولت‌ها تعریف کرد تا نخستین قدم‌ها را به سمت توسعه بردارد. یکی از کارمندان وزارت بازرگانی هم در مقابل دستگاه ضبط صدای ما قرار می‌گرفت. او به گونه‌ای سخن ‌ می‌گفت که عروق عصبی صورتش متورم شدند: «من از دولت بعدی خواهش می‌کنم تا دیگر در اداره‌های دولتی و در استخدام نیرو برای سازمان‌های دولتی رفاقت و فامیل‌بازی نکند. به خدا خسته شدیم از بس آدم‌های کار نابلد و بی‌تجربه را تحمل کردیم. چیزی هم به آن‌ها نمی‌شود گفت چون همه آن‌ها پسرخاله، پسردایی‌های مدیران تازه از راه رسیده دولتی هستند.» 

این کارمند دولت همان‌طور که نفس‌هایش به شماره افتاد‌ با التهاب خاصی می‌گوید: «با 19سال سابقه کار هیچ‌وقت تا به این حد آدم‌های بدون تخصص و تعهد ندیده بودم که همه آن‌ها هم در چند سال گذشته به خاطر رانت فامیلی وارد اداره دولتی شده‌اند. دولت بعدی اگر بتواند ضابطه را جایگزین رابطه کند، حتما موفق می‌شود. 

شات دوم؛ میدان انقلاب
به میدان انقلاب که می‌رسیم گرمای آفتاب ظهر، پیشانی خیابان را داغ کرده است. میدان انقلاب هم مانند همیشه پر از ماشین‌ها و آدم‌هایی است که در هم گره خورده‌اند و هریک به سمت نقطه‌ای از شهر سرازیر می‌شوند. در میدان انقلاب همین که با یکی از شهروندان گرم صحبت‌کردن می‌شویم دورمان پرمی‌شود از آدم‌هایی که با هم شروع به حرف‌زدن می‌کنند و هریک نیز نظر خاصی درباره نحوه آغاز فعالیت دولت آینده دارند. یکی از دست‌فروشان میدان انقلاب می‌گوید: «دولت آینده قبل از هر چیز باید فکری به حال اشتغال بکند. من در یک کارخانه تولید کفش کار می‌کردم که تعطیل شد بعد به یک کارخانه تولید چرم رفتم که آن هم تعطیل شد. بعد رفتم شهرک صنعتی شمس‌آباد در یک کارخانه سنگ‌بری به صورت شبانه‌روزی کار کردم که آن هم تعطیل شد. بعد روی ماشین‌های کرایه‌ای شروع به مسافربری کردم که آن هم به سرانجام نرسید و حالا دست‌فروشی می‌کنم.» 
یکی از شنوده‌هایی که در حلقه آدم‌های دوروبرمان فرو رفته است حرف او را پاره می‌کند و می‌گوید: «من هم بیکار هستم. در کوره آجرپزی کار می‌کردم که تعطیل شد و حالا صبح تا شب در میدان‌های شهر در پی کارهای روزانه و سریع هستم.» 
فرد دیگری حرف او را پاره می‌کند و سرنخ بیکاری را می‌گیرد و ادامه می‌دهد: «در فامیل ما تقریبا چند ماهی است که همه بیکار هستند اگر دولت آینده نتواند فکری به حال بیکاری بکند، حتما همه ما دیوانه می‌شویم.» 
بحث بیکاری که کلید می‌خورد انگاری داغ دل همه تازه می‌شود چون همهمه‌ای در می‌گیرد که دیگر به سختی می‌توان جمله‌ای درست و کامل از میان حرف مردمی شنید که در ظهر داغ یک تابستان، حلقه‌ای بزرگ دور ما شکل داده بودند. وقتی به سختی خود را از میان دایره آدم‌ها بیرون می‌کشیم با مدیر یکی از فروشگاه‌های میدان انقلاب سخن می‌گوییم که او نیز بیکاری را در صدر اولویت‌های دولت قرار می‌دهد: «شما وقتی در میدان انقلاب کار می‌کنید حتما بیشتر از هر جای دیگری در این شهر درد بیکاری را لمس می‌کنید. این میدان از صبح تا شب پروخالی از جوانانی می‌شود که می‌خواهند از دل آجرهای داغ اینجا نان در بیاورند. در این میدان همه مشاغل کاذب وجود دارد. شما برای لحظه‌ای فکر کنید که اگر این نیروهای جوان در تولید و صنعت به کار گرفته می‌شدند، حتما امروز اقتصاد ایران گلستان می‌شد. دولت آینده هیچ کاری نباید داشته باشد جز راه انداختن تولید و رفع بیکاری.» 
شات سوم؛ میدان آزادی
از میدان انقلاب با یک تاکسی به سمت میدان آزادی می‌رویم. در راه راننده تاکسی وقتی سوال ما را می‌شنود برای چند دقیقه آرام لبخند می‌زند و بعد این‌گونه شروع به سخن گفتن می‌کند: «دولت بعدی اگر بخواهد درست کار کند خوب می‌داند که اول باید از کجا شروع کند. به نظر من اول باید دولتی‌ها صداقت داشته باشند و حرف غیرواقعی و دروغ به مردم نگویند.» 
وی ادامه می‌دهد: «در چند سال گذشته مسئولان دولتی همش می‌گفتند همه‌چیز خوب است اما کسی مثل من که از صبح تا شب در خیابان پرسه می‌زند در مقابل این ادعای دولتی‌ها چیزی جز نداری و گرفتاری و مصیبت نمی‌بیند. این مسئله باعث می‌شود که دیگر نشود اعتماد و اطمینان کرد. شما پشت فرمان این تاکسی بنشینید آن وقت می‌بینید بعضی آدم‌ها برای خرج روزانه حاضرند تن به چه کارهایی بدهند. گرانی دمار از روزگار همه در آورده است. من روزی از 60‌هزار تومان تا 80‌هزار تومان با این تاکس درآمد دارم، اما بازهم هشتم گروی نهم است. گرانی درآمد همه را بی‌برکت کرده است.» او می‌گوید: «به دولت بعد باید التماس کرد که گرانی را مهار کند. باور کنید نصف تهران به دلیل این گرانی و ناهمخوانی بین دخل‌وخرج مسافربر شده‌اند. در خطوط مسافربری تهران شما سرهنگ می‌بینید، دکتر می‌بینید و تا دلتان بخواهد تولید‌کننده ورشکسته می‌بینید. آخر چرا باید این‌گونه باشد. قرار بود پول نفت به سفره برسد و همه را خوشبخت کند. 
اما میدان آزادی پایتخت مسافربر‌های پایتخت است. به نظر می‌رسد این قشر اقتصادی بیشتر از هر طبقه‌ای در ایران از حال و روز اقتصاد کشور و اوضاع و احوال مردم خبر دارند. همه مسافربر‌های این میدان، از ضلع جنوب تا ضلع شمال می‌گویند که گوششان از شنیدن درد مردم پر شده است. به نظر می‌رسد باید به آن‌ها حق داد چون تاکسی‌ها چند سالی می‌شود که ظاهرا به پاتوق درددل‌های مردم تبدیل شده‌اند. یک راننده تاکسی می‌گوید: «بهترین کار این است که دولت یازدهم یکی از معتمدان خودش را چند روزی میهمان تاکسی‌ها و مسافربر‌ها کند تا به عمق درد مردم پی ببرد. ما از بوق صبح تا شیپور شب داریم می‌شنویم که مردم ندارند.» 
از او می‌پرسیم اگر مردم ندارند پس چرا آن‌قدر مصرف‌کننده وجود دارد و مراکز خرید جای سوزن‌انداختن نیست که او می‌گوید: «پول ما بی‌برکت شده است. مگر فکر می‌کنید این مردم چه می‌خرند یا اصلا چند‌درصد مردم هستند که می‌توانند این‌گونه خرید کنند.» 
او ادامه می‌دهد: «من در خط آزادی-اسلامشهر کار می‌کنم مدت‌هاست که نشنیدم مسافرانم بگویند مثلا مسافرت رفته‌اند.» 
وقتی غروب یک روز گرم تابستان به سمت روزنامه بازمی‌گردیم، گوشمان پر است از همهمه صدای مردمی که هرچه می‌گویند، درنهایت آخر جملاتشان را این عبارت پر کرده است که دولتی‌ها فقط راست بگویند آن وقت تحمل مشکلات ساده‌تر می‌شود. به نظر می‌رسد کار در اقتصاد ایران بسیار عجیب شده است. شهروندان می‌گویند که دولت یازدهم به داد بیکاری و گرانی برسد، اما اگر نتوانست هم بگوید نتوانستم، به نظر شما چه اتفاقی رخ داده است که شهروندان در سطح عمومی از دولت مطالبه‌ای به نام راست‌پنداری و راست‌گویی دارند؟