به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



جمعه، مرداد ۲۴، ۱۳۹۳

سخنرانی بر مزار دکتر شاپور بختیار

حسن نقیبی*
به مناسبت ششم اوت
 بختیار با خمینی سر سازش نداشت و نمی توانست داشته باشد. برنامه ی دولت او در تضاد کامل با چیزی که خمینی می گفت قرار می گرفت. بختیار از ملت و ایران صحبت می کرد و خمینی از امت و اسلام. بختیار تحقق حاکمیت ملت را در نظر داشت و آن را در برنامه ی دولت خود، یعنی در حقیقت برنامه ی جبهه ی ملی عرضه کرد، خمینی ردای ولایت امر را بر تن کرد و طوق انقیاد بر گردن امت نهاد.
بختیار طرفدار صلح جهانی و زندگی مسالمت آمیز با کشورهای همسایه بود و خمینی از همان لحظه ی جلوس بر اریکه ی قدرت راه مخاصمه با همه را در پیش گرفت و با تحریکات دائمی و نیات شوم خود دائر بر توسعه ی انقلاب اسلامی، یکی از مسببین اصلی رشد کانون های افراطی گرا و بحران زا در منطقه ی خاورمیانه شد.
روح الله خمینی سالها پیش از بهمن ۱۳۵۷ فکر رسیدن به قدرت مطلقه ی سیاسی در ایران را در سر می پروراند.
او که در جوانی و سالهای تعلیمات حوزوی پشتیبانی وسیع ملت از مصدق و طرد و انزوای کاشانی را دیده بود، با تجربه ی ۱۵ خرداد ۴۲ دریافت که بدون داشتن برنامه ی سیاسی و برخورداری از حمایت گسترده ی سازمان یافته، امکان موفقیت نخواهد داشت و از این رو در نجف سیاست صبر و انتظار را پیش گرفت و برای نیل به مقصود به کمین نشست.
اما از زمانی که موقعیت را از هر نظر مناسب دید و خواست رهبری سیاسی ایران را در دست بگیرد و میدان را خالی از حریف پنداشت، کسی را که در مقابل خود یافت شاپور بختیار بود.
برخلاف ادعای کسانی که هنوز می گویند نمی دانستیم و یا نمی توانستیم بدانیم خمینی چه در سر دارد، باید گفت که او، صرفنظر از تقیّه، در نوفل لوشاتو، نظریه ی خود را طی یک سلسله درس ها تحت عنوان حکومت اسلامی و ولایت فقیه، از بهمن ۱۳۴۸ در نجف، به وضوح ارائه داده بود.
خمینی در درس ۵ حکومت اسلامی می گوید:"... ما موظفیم از هم اکنون برای شالوده ریزی یک دولت حقه ی اسلامی کوشش کنیم، تولید مثل کنیم، تبلیغ کنیم، تا آنجا که موج پیدا کند و موج ها پدید آید و کم کم امتی آگاه و وظیفه شناس بوجود آید، تا اینکه یکنفر آدم پیدا شود، قیام کند و حکومت اسلامی تشکیل دهد."
ما نمی خواهیم در اینجا یکبار دیگر وقایع پیش از ۱۶ دی ماه تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ را بازگو کنیم، بلکه مایلیم با رجوع به بارزترین سند انقلاب اسلامی یعنی قانون اساسی آن، به ابعاد اوضاع بحرانزا و فلاکت باری که خمینی با انقلاب اسلامی اش در ایران و منطقه ی خاور میانه بوجود آورد اشاره کنیم.
باید گفت که قانون اساسی جمهوری اسلامی با دستور خمینی، زیر نظر و با دخالت مستقیم او در اصول اصلی آن نوشته شد. در آنجا همه چیز معطوف به شخص خمینی و نیّت او برای رهبری جهان اسلام است.
در مقدمه آمده است:"... قانون اساسی بموجب فرمان مورخ ۴ اردیبهشت ماه ۱۳۵۸ قائد عظیم الشأن و رهبر کبیر انقلاب جهانی اسلام و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران حضرت آیت الله العظمی ... الخ".
می بینیم که خمینی یعنی آن «یکنفر آدم» مورد اشاره در درس ۵ از حکومت اسلامی، تنها به تسلط قدرت مطلقه در ایران قانع نیست بلکه داعیه ی رهبری انقلاب جهانی اسلام را نیز دارد.
زیرا او طلیعه ی نهضت (خرداد ۱۳۴۲) بوده، برنامه ی سیاسی تشکیل حکومت اسلامی بر پایه ی ولایت فقیه از سوی امام ارائه شده و علت انفجار خشم مردم در سراسر کشور نیز انتشار نامه ی توهین آمیز به ویژه به ساحت مقدس امام خمینی در ۱۷ دی ۱۳۵۶ بوده است.
یک نمونه ی دیگر از خوابی را که خمینی برای دنیا دیده بود, در ص۱۸ قانون اساسی و در باب شیوه ی حکومت در اسلام میخوانیم:"... قانون اساسی ... زمینه ی تداوم این انقلاب را در داخل و خارج کشور فراهم می کند به ویژه در گسترش روابط بین المللی، با دیگر جنبش های اسلامی و مردمی می کوشد تا راه تشکیل امت واحد جهانی را هموار کند و استمرار مبارزه در نجات ملل محروم و تحت ستم در تمامی جهان قوام یابد."
از دیدگاه خمینی همه چیز مکتبی و مبتنی براساس ولایت امر و امامت ِ مستمری است که عدم انحراف سازمان های مختلف کشور از وظایف اصیل اسلامی را ضمانت می کند. در نظام خمینی ارتش مکتبی مشتمل بر ارتش جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران انقلاب نه تنها حفظ و حراست از مرزها را به عهده دارد بلکه با رسالت مکتبی یعنی جهاد در راه خدا و مبارزه در راه گسترش حاکمیت قانون خدا در جهان را نیز عهده دار خواهد بود.
فعلا به بقیه ی اصول سند اسارت ملت ایران که در همه جا به او امت اسلامی اطلاق می شود کاری نداریم. و از اینکه طیق ماده ی ۱ از اصلاحات و تغییرات و تتمیم قانون اساسی مصوب ۱۳۵۸، در بازنگری بسال ۱۳۶۸، یکی از پر ارج ترین دستآوردهای مشروطیّت یعنی «مجلس شورای ملی» در تمامی اصول و سرفصل ها و مقدمه ی قانون اساسی جمهوری اسلامی به « مجلس شورای اسلامی» تغییر یافته است نیز چیزی نمی گوییم.
اما در تشریح شخصیت خمینی می گوییم که او، هرچند در نجف با صراحتی قابل فهم و درک ِ همگان مقاصد و نیات خود را گفته و توضیح داده بود، در نوفل لوشاتو ابتدا در مصاحبه ها، گفتارها شیوه ی تقیه را انتخاب کرد اما وقتی که تعهدات یک جانبه ی دیدار کنندگانش را در جیب گذاشت و راه را هموار دید و دیگر احتیاجی به ظاهر سازی نبود «تقیه» را بکنار انداخت و با تغییر لحن دوباره چهره ی واقعی خود را نشان داد و در اعلامیه ی ۲ بهمن ۱۳۵۷ گفت: "... هدف ما و پیکار ما بخاطر خداست و هر پیکار و مبارزه ای که برای آرمان دیگری جز آرمان خدا باشد محکوم به شکست است و طرفداران ایدئولوژی های دیگر باید به اسلام بپیوندند."
اما همانروز بختیار گفت: "... من سنگر قانون اساسی را به هیچ صورت خالی نخواهم کرد."
بختیار با خمینی سر سازش نداشت و نمی توانست داشته باشد. برنامه ی دولت او در تضاد کامل با چیزی که خمینی می گفت قرار می گرفت. بختیار از ملت و ایران صحبت می کرد و خمینی از امت و اسلام. بختیار تحقق حاکمیت ملت را در نظر داشت و آن را در برنامه ی دولت خود، یعنی در حقیقت برنامه ی جبهه ی ملی عرضه کرد، خمینی ردای ولایت امر را بر تن کرد و طوق انقیاد بر گردن امت نهاد.
بختیار طرفدار صلح جهانی و زندگی مسالمت آمیز با کشورهای همسایه بود و خمینی از همان لحظه ی جلوس بر اریکه ی قدرت راه مخاصمه با همه را در پیش گرفت و با تحریکات دائمی و نیات شوم خود دائر بر توسعه ی انقلاب اسلامی، یکی از مسببین اصلی رشد کانون های افراطی گرا و بحران زا در منطقه ی خاورمیانه شد.
بنظر ما داعیه ی رهبری جهان اسلام از طرف خمینی و تفویض امر به ارتش مکتبی برای بسط و گسترش انقلاب جهانی اسلام، آنگونه که در نص قانون اساسی جمهوری اسلامی آمده است و رفتار دائمی در آن رابطه ها، میوه ای تلخی به بار آورده که دیوانه ای بنام ابوالبکر البغدادی با عنوان خلیفه ی سنی مذهب مسلمانان جهان با علم کردن خلافت اسلامی در عراق و سوریه، از آن تغذیه کرده است. او نیز می گوید: "... خلافت، رؤیای همه ی مسلمان و ندای قلب آنها و امید کلیه ی جهاد کنندگان[راه خدا] است.
بحران خاورمیانه دارد از کشتارهای داخلی در عراق و سوریه و جنگ میان سنی وشیعه یا علوی آتش ِ
ویران کننده ی منطقه می شود.
در یک چنین اوضاعی که کشور و ملت ایران با آن دست به گریبان است و هرروز که بر عمر جمهوری اسلامی افزوده می شود، ائتلاف و اتحاد نیروهای آزادیخواه و دموکرات بیشتر از همیشه باید در دستور کار قرار گیرد.
بختیار در مصاحبه با قیام ایران، ارگان مرکزی نهضت مقاومت ملی ایران که سه ماه قبل از قتل او بدست دژخیمان جمهوری اسلامی انجام شد، یعنی ۲۳ سال پیش گفته بود:
"... اپوزیسیون اول باید «حدود و ثغور» و «مفهوم» خود را روشن کند. تکلیف خود را با اشخاصی که هنوز سنگ ولایت فقیه را به سینه می زنند یا وضعشان در این مورد روشن نیست، و یا عناصر فاسدی که در زمان محمد رضا شاه با سوء استفاده از مشاغل بالایی که داشتند و از راه هایی که واقعا نامشروع بود پولهای هنگفتی اندوختند، روشن کند. ... بنده معتقدم که نهضت مقاومت ملی یا هر سازمان و گروهی که ملی گرا و دموکرات باشد می تواند با سه چهار موضع گیری مهم در کار دموکراتیک با سایرین که دارای همین روحیه هستند همآهنگی داشته باشد، حتی به تشکیلات برسد و به یک نیروی قابل ملاحظه ای تبدیل شود."
بختیار از همان لحظه ی نخست حدود و ثغور مفهوم مبارزه ی بی امان خود با جمهوری اسلامی را روشن کرده و راه را نیز نشان داده بود. او مرد عمل بود و این جوانمردی را در طول عمر پرافتخار و طی سالیان دراز از حضور فعال خود در صفوف نخستین مبارزه برای دموکراسی و آزادی حفظ کرده بود.
دکتر عبدالرحمن برومند یار دیرینه و همراه خالص بختیار در جبهه ی ملی مصدق و همچنین سالهای نهضت مقاومت ملی ایران در پاریس درباره ی دوست صمیمی خود در ۲۶ آذر ماه ۱۳۶۰ (۱۷ دسامبر ۱۹۸۱) چنین نوشت: "... اگر چه این خطای سیاسی منجر به شکست جبهه ی ملی گردید و وسیله دست ارباب غرض شد تا امروز با بی انصافی این جبهه را مقصر جلوه دهند و محکوم سازند ولی بر ایرانیان آزاده میهن پرست است که در داوری خود کارنامه جبهه ملی ایران را با بینشی خردمندانه مورد بررسی قرار دهند و فراموش نکنند که همین جبهه ملی بود که به رهبری دکتر مصدق نفت ایران را ملی کرد و گریبان مملکت را از چنگال استعمار بدر آورد و باز هم این جبهه ملی بود که بخاطر تأمین استقلال کشور و آزادی ملت در طول یک ربع قرن استبداد و اختناق از هر فرصت و امکانی بهره جست و در صفوف مقدم به ستیز و مبارزه برخاست و نیز بیاد داشته باشند که اگر در جبهه ملی کسانی بودند که در برابر خمینی تسلیم شدند و هویت خود را از دست دادند رهبرانی هم چون دکتر صدیقی و دکتر بختیار موجب افتخار و سربلندی بودند که یکی هرگز تسلیم آخوند و آخوندیسم نشد و دیگری با قبول نخست وزیری که در آن شرایط نه قبول مقام بلکه قبول مسئولیت بود خانمان و حیثیت سیاسی سی ساله خود را به مخاطره افکند و برای جلوگیری از سقوط مملکت در منجلاب وحشتناکی که بروشنی آنرا پیش بینی می کرد تا آخرین لحظه ایستادگی و پافشاری کرد و چه بسا اگر حتی یکی دیگر از مدعیان کنونی در آن زمان مانند بختیار میدید و میاندیشید و با شجاعت و از خود گذشتگی عمل میکرد فاجعه هرگز اتفاق نمی افتاد."
آری! در آن روزهای تعیین کننده ای که خمینی خود را بر سر راه آرمان های دیرینۀ ملت ایران قرار داد و متأسفانه بیشتر صداها در سینه ها خاموش ماند، مردی را بر سر راه خود یافت که توانست با منطق و صدای بلند، صدای تاریخ، به او بگوید نه! راه ملت این نیست، آن مرد که اگر به همین یک دلیل هم که باشد هرگز از یادها نخواهد رفت ، شاپور بختیار بود!
ایران هرگز نخواهد مرد
*رئیس هیئت اجرائیۀ نهضت مقاومت ملی ایران