به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



دوشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۹۴

آقای ظریف به دخترم تذکر داد که اگر بازگردی اعدام می شوی

مهرانگیز کار 
باری دیگر گرفتار "هیس...هیس" جمعی از هموطنان خود شده ایم که هنوز یک "بت" تازه را درست و حسابی تراش نداده، به پرستش آن قیام کرده اند و همگان را از نقد و خرده گیری بر ناهمواری های پیکره "بت" نو ساخته، منع می کنند.
این یکی سانسور، دست پخت خودمان است. حکومت سانسورچی در تحمیل آن به ما نقشی نداشته است. آقای ظریف از یک تربیون بسیار پر بیننده امریکا، سخن ناراستی بر زبان جاری ساخته که هزاران ایرانی با گوشت و استخوان، از نیش این کلام ناموزون آزرده خاطر شده اند.
به خصوص قربانیان بازداشت های خودسرانه و امنیتی که گریبان همه متهمین عقیده را می گیرد و آنها را به اتهام ارتکاب جرائم امنیتی، راهی زندان ها می کند.
بسیاری از آنها همان کسانی هستند که به اجبار زادگاه خود را ترک می کنند یا به اجبار در کشوری که برای توقف موقت وارد آن شده اند، حیران و سرگشته و از سر ناچاری سکنی می گزینند.
جمع بزرگی از آنها در محاصره انواع محرومیت ها، حتی از درون زندان ها، ورود ظریف به صحنه سیاست خارجی ایران و مدیریت اجرائی مذاکرات هسته ای را خوش آمد گفته اند. او تجسم برخی دیدگاه های این بخش از ایرانیان است که از خودسری جمهوری اسلامی که تا حال موازین بین المللی را زیر پا گذاشته، رنج برده اند و یقین دارند شکستن یخ روابط با آمریکا، سودمند است.
یادداشت پیش رو با حفظ احترام ظریف در صحنه سیاست خارجی، نوشته می شود. از زاویه ای سوای آن، ظریف را نقد می کند و پاسخگو می خواهد.
ظریف روز ۹ اردی بهشت در مصاحبه با شبکه تلویزیونی پی بی اس، گفت: "ما افراد را به خاطر عقایدشان زندانی نمی کنیم." وی در جای دیگری از همین مصاحبه تاکید کرد: "کسانی که قانون را زیر پا می گذارند، نمی توانند پشت عنوان روزنامه نگار یا فعال سیاسی پنهان شوند."
موج اعتراض زخم خورده های مطبوعاتی و مدنی که برخاست، ظریف از انتقادها گله مند شد و در فیسبوکش نوشت: "ضرورت رعایت مصالح ملی هم طلب می کند که آب را به آسیاب جنگ طلبان خارجی که از جبهه نرفتن بنده تا توقیف یک کشتی متخلف تا دستگیری یک یا چند فرد را بهانه ای برای ادامه تنش و بحران قرار داده اند، نریزیم."
این دفاعیات غیرمنصفانه در توجیه آن بیانات از پایه نادرست، از شخصیتی که در جریان مصاحبه با تلویزیون پی بی اس، پیرامون قانونمندی در جمهوری اسلامی دادسخن داده، پذیرفته نیست.

در این دو فراز که نقل شد، وی در جریان حمله به هزاران قربانی عقیده از انقلاب تا حال، قانون را مبنا قرار داده و در جریان دفاع از اظهاراتش، موضوع را به "مصلحت ملی" گره زده است.

مفهومی که بدون بهبود وضعیت بحرانی حقوق بشر، دست یافتنی نیست. به فرض هم که دولت امریکا همه گزینه ها را غیر از گزینه "توافق" از روی میز بردارد، هریک از ما که میزهای کوچک و محقری در تبعید یا درون کشور داریم، گزینه تداوم اصرار برای بهبود حقوق بشر را از روی این میزها برنمی داریم و به یقین می دانیم، تداوم اعتراض های حقوق بشری، در تعهد کسانی است که در منجلاب زندان های ایران، مدت زمانی زیسته اند، از رفت و شد امنیتی ها به محل کارشان رنج برده اند و ناظر بر قتل ها و شکنجه ها به جرم عقیده، بوده اند. عجیب نیست اگر این ها، باقیمانده زندگی خود را وقف بهبود آن کرده باشند.
ظریف را، در دورانی که همسر سالخورده ام، سیامک پورزند، روزنامه نگار قدیمی، با اتهام های شگفت انگیز امنیتی زیر شکنجه  در اداره اماکن و یکان ها و پادگان های نامعلوم به سر می برد، از نزدیک شناختم و او را متفاوت یافتم.
از نشست و برخاست با من که یک پایم واشنگتن و یکی نیویورک بود تا شاید چتر امنیتی بگیرم و راهی ایران بشوم، پرهیز نمی کرد. اما هشدار می داد که از دستش کاری ساخته نیست.
لیلی پورزند در سوگ پدر 
به دختر بزرگ سیامک که از نوجوانی در امریکا زیسته، تذکر داد که اگر بازگردی، اعدام می شوی. به من هشدار داد که به محض ورود دستگیر می شوم و از او و نمایندگی دائم ایران در سازمان ملل متحد در شهر نیویورک، کاری ساخته نیست. بی آن که کمترین اطمینان خاطری بدهد، از توصیه هایش برای فرستادن دختر کوچکم به ایران بهره مند شدم و سیامک توانست یک بار، فقط یک بار در مدت ۹ سال دوری اجباری از خانواده، یکی از فرزندانش را ببیند.
او را در مدت ۱۵ روزی که اجازه داشت در ایران با امنیت حضور یافته و پدرش را ببینند،  سه ساعتی در "حراست" کانون پرورش فکری جوانان و نوجوانان در شرایط بازداشت غیر رسمی و خودسرانه، نشاندند و یک نفس از پلیدی و تبه کاری پدرش به او گفتند.
آزاده پورزند
دخترک ۱۸ سال بیشتر نداشت و فقط سه سال بود ایران را برای ادامه تحصیل ترک کرده و با دنیای سیاست، بیش از بگیر و ببندهای پدر و مادر، آشنائی نداشت. روزی که او را در فرودگاهی در امریکا تحویل گرفتم، به شدت گریه کرد و گفت من هم دیگر نمی توانم پدرم را ببینم. چون به من گفته اند اگر بخواهی باز هم به کشورت بازگردی و گرفتار نشوی، باید بروی با بخش فارسی رادیوهای خارجی مصاحبه کنی و بگوئی همه آن چه پیش تر گفته شده در باره شکنجه و اقاریر اجباری پدر، دروغ بوده و در ملاقات با او به این واقعیت پی برده ای که پدرت داوطلبانه اقرار کرده است.
شرح ماجراهای این خانواده، دراز است و موضوع این یادداشت نیست.

موضوع، شخصیتی است که در مرکز توجه ایرنیان و مراکز سیاستگذاری غرب قرار دارد. ظریف وقتی به من می گفت به محض ورود دستگیر می شوی، به خوبی نشان می داد که از چگونگی برخورد با کسانی که اقدام بر ضد امنیت ملی نکرده اند و اتهام شان عقیده و بیان عقیده است، آگاه است.
وقتی می گفت حتی نمی توانم امنیت دختر دانشجوی ۱۸ ساله ات را در ایران تضمین کنم، به خوبی نشان می داد که می داند حتی فرزندان ما، امنیت قضائی ندارند و نمایندگی دائم ایران در سازمان ملل متحد که به خوبی آگاه بر آن است، نمی تواند کتمانش کند و نمی تواند به چالش با آن بپردازد.
همین که به دختر بزرگ سیامک می گفت اگر به ایران بازگردی اعدام می شوی، نشان می داد که از سیر تا پیاز بی عدالتی ها خبر دارد. همواره در کلامش ترجیع بندی بود که پیاپی تکرار می شد:
"من با شما هم رشته ام. حقوق بشر زمینه اصلی تحصیلاتم است."
چرخ روزگار به صورت بی رحمانه تری بر ضد بخش بزرگی از جمعیت ایران که عاشق سینه چاک حکومت نیستند چرخید. ظریف و افراد تیم مذاکرات هسته ای را که آهسته حرکت می کردند و کمتر شعارهای توخالی سرمی دادند، از اسب قدرت پیاده کردند.
ظریف نیویورک را ترک کرد، در حالی که نگران دستگیری خودش بود. گاهی از این و آن می شنیدم که در دانشگاههای ایران، حقوق بشر تدریس می کند و آفتابی هم نمی شود. زندگی اش ساده است، در حد و اندازه یک استاد حقوق بشر.
از این خبرها به وجد می آمدم. با همه ظرفیت ها، حاشیه نشینی اجباری اش را خوب سامان داده بود.
باز هم چرخ روزگار چرخید. هنوز نه به کام ما، که به کام کسانی که احمدی نژاد را آوردند تا نقش های خاصی اجرا کند. نقش ها را با مهارت اجرا کرد، کلنگ زد و رفت به سلامت و شادکامی.
وضع از آن خراب تر بود که بشود با تیم "آقای ۸۸"،  آبی بر آتش بحران هسته ای ریخت.
ظریف را از کلاس درس حقوق بشر فراخواندند به باز کردن بی نهایت گره هائی که در روابط با غرب به خصوص با امریکا، روی هم تلنبار شده بود.
ظریف، حریف این بحران بود. اما توقع این است، ۷ سالی که در ایران، درس حقوق بشر می داد و اوضاع را زیر نظر داشت، پاره دیگری از شخصیت اش هم، رشد کرده باشد تا به اتکای آن بخش از شخصیت بتوانیم با او وارد بحث های دیگری، سوای مذاکرات هسته ای بشویم.
دوست نداشتیم با رویکرد نقد با او وارد چالش بر سر حقوق بشر بشویم. ولی سخن ناراستی در محافل جهانی بر زبان جاری ساخت که قبائی بود اندازه تن "محمد جواد لاریجانی" ریاست ستاد حقوق بشر قوه قضائیه.
تحمل این سخن از یک معلم حقوق بشر که به تجربه می دانیم از بی سامانی حقوق مطبوعاتی ها، محاکمات غیر منصفانه، امنیت شکننده فعالان مدنی و شرایط زندان ها و بازجوئی ها، تسلط محافل اطلاعاتی و امنیتی بر قوه قضائیه و مانند آن، نیک با خبر است، آسان نیست.
امتناع از نقد آن هم شرط عقل نیست، حتی اگر شرط مصلحت باشد. خوشبختانه برخی قربانیان عقیده مانند "بهمن احمدی اموئی" یا "مهدی عربشاهی" جوانی که در ۳۰ سالگی در زندان سکته قلبی داشته و در ۳۵ سالگی در امریکا بر اثر عوارض شکنجه ها گرفتار سکته مغزی شده، و البته بانوی فرهیخته ما "نسرین ستوده"، او را بی جواب نگذاشتند.

باور کردنی نیست که مثلا "احمد زیدآبادی" و نظائر او که شخصیت های شریف مطبوعاتی هستند، سالها بدون آن که مرتکب جرم شده باشند، در زندان های با شرایط غیرانسانی روزگار بگذرانند و آقای ظریف در جریان مصاحبه ای بین المللی، اساسا سیمای بیگناه آنها را در آن محاکمه بی سر و ته نمایشی و دسته جمعی پس از انتخابات ۸۸ به خاطر نیاورد و چنان حکم برائتی برای جانیان صادر کند، که فقط  زندانبانان و بازجویان و شکنجه گران و قضات ناظر بر وضعیت آنها را خوشحال می کند.
شخصیت آقای ظریف و تسلط کامل اونسبت به چگونگی برخورد با افرادی به اتهام عقیده، با یک سخن نسنجیده زیر سوال رفته است.
همه آنها که "هیس هیس" کنان در صدد توجیه این سخن بر آمده اند، به بیراهه می روند. یادآور جو انقلابی ۵۷ شده اند که هر آن کس می خواست حرفی بزند غیر از آن چه مد شده بود، خود و جد و آبادش را به ساواک نسبت می دادند. امتناع از نقد شخصیتی که به او امید بسته ایم، اتفاقا لازمه رشد آن شخصیت در کار سترگی است که به آن ورود کرده است.

همه آنها که در صدد توجیه سخن ظریف برآمده اند، بر نادرستی سخن او صحه گذاشته اند، ولی تاکید دارند که مصلحت نیست به ایشان که از تندروهای ایران می ترسد خرده بگیریم.
بنابراین سخن وی حتی از نگاه شیفتگان او، ناراست بوده. اما به عقیده آنها خطا را باید به سکوت برگزار کرد.
این توجیه به نفع ایران نیست. به توجیه حجاب زنان انقلابی و بی حجاب شباهت دارد که در سال ۵۷ روسری می بستند و به صفوف انقلابی می پیوستند و به سرعت تن نازک شان رفت زیر شلاق حاکمانی که از نردبان جهل و جوزدگی آنها بالا رفته بودند.
۳۶ سال است به هر حرکت عقلائی و موزونی که در برگیرنده نقدی بر حکومت بوده است، شعار "آب به آسیاب دشمن ریختن" را بسته اند.
گمان داشتیم که آقای ظریف از این شعار که یکی از پشتوانه های فریبنده نقض آزادی بیان است عبور کرده باشد. آب را به آسیاب دشمن، کسانی ریختند که ایران را از لحاظ فرهنگی، اقتصادی و اخلاقی به این روز نشانده اند.
آخرین مصداق آب به آسیاب دشمن ریختن در کلام محمد محمدی گلپایگانی رئیس دفتر رهبر، تجلی یافته که گفته است:
 " قطعا با عنایت پروردگار به زودی "آل سعود" به "آل سقوط" تبدیل می شود."
این درجه از بی احتیاطی در تحریک دشمن، در زمانه ای حساس، ممکن است ایران را به ورطه جنگی سرازیر کند که بنیان کن است.
آقای گلپایگانی از قرار حال و حوصله ندارد تا پیرامون تفوق نیروی هوائی عربستان سعودی نسبت به نیروی هوائی ایران، به صورت سطحی هم که شده مطالعه کند.  
این سخنان، مصداق آب به آسیاب دشمن ریختن است، نه درست گوئی در برابر دوربین های بین المللی پیرامون وضعیت زندانیان عقیده و خانواده های بی سر و سامان آنها.
منبع: ایران وایر