به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



دوشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۹۴

مراسم بزرگداشت دکتر محمد مصدق، ۱۴ اسفند ۵۷، بازنشر بخشی از خاطرات دکتر علی راسخ افشار

"ما کمونيست‌ها هميشه راست می‌گوييم و حاضر نيستيم با ملی ها کار کنيم.‌"
دکتر علی راسخ افشار

آمديم منزل آقای تهرانی آن جا ديدم‌ که‌‌ درسالن ايشان بقول معروف سبيل تاسبيل همه‌ی دوستان و نام آوران کنفدراسيون جمع هستند وهمه نشسته اند و جلسه ای است.‌ ازهر طرف آنجا سخن گفته شد، من‌ در آنجا سه بارصحبت کردم واصرار داشتم به اينکه ما که همديگر را از اروپا می شناسيم و می دانيم که ساواکی و طرفدار شاه و اين حرف ها نبوديم، بياييم در وحله اول تکليف خودمان را با‌ اين‌ آخوندها روشن کنيم، چون اينها می‌آيند همه جارا می‌گيرند.‌ بعد اگر دعوا و اختلافی بين‌ ما هست حلش می‌کنيم. 
درجواب‌ من دوستانی بودند (که نمی‌خواهم اسم‌شانرا‌ اين جا‌ ببرم) غبغب کمونيستی انداختند (همين آقايانی که سابق عضو جبهه ملی بودند ولی درسال های۷۰ کمونيست شده بودند) گفتند که ما کمونيست‌ها هميشه راست می‌گوييم وکارخودمان رامی کنيم و حاضرهم نيستيم که با ملی ها کارکنيم.‌

در مورد مراسم ۱۴ اسفند ۱۳۵۷ يک روز جمعه آقای احمد سلامتيان به من که درآن وقت دربيمارستان پاستور نو دربالين مادرم، که آنجا بستری بودندنشسته بودم تلفن کردندکه آقای دکترسنجابی خواهش کرده اند که باعده ای از دوستان چندروزبعد درمنزل آقای ابوالفضل قاسمی که آدرسش‌را دادندکه درجاده تهران کرج قرارداشت باعده ای ازدوستان شرکت بکنيم.

من‌وچند نفر ازدوستان رفتيم، آنهايی‌که درآنجا حضورداشتندآقای سلامتيان، آقای دکترمسعودحجازی ،‌آقای دکترعبدالکريم انواری فکرمی کنم آقای جلالی‌وچند نفرديگر ازدوستانی که درکميسيون تعليمات باهم پيش از انقلاب همکاری می کرديم ‌هم بودند. ودرحقيقت برنامه های جبهه ملی را اين کميسيون تنظيم می کرد.‌بنده هم بعنوان مسئول کل تشکيلات جبهه ملی بادوستان ديگر شرکت کرديم . قرارشد که اعلاميه ای بدهيم مبنی براينکه اتوبوس هايی درجلوی دانشگاه درصبح چهاردهم اسفند آماده حمل مشتاقان اين برگزاری خواهندبود. وهمچنين که چه کسانی صحبت کنند.

...يکی‌دو‌روز‌بعد‌اعلاميه‌ای در روزنامه (فکرمی کنم ملت ايران بود) ‌چاپ شد که خاندان مصدق از مردم تهران و هواداران دکترمصدق دعوت می کند که دراين بزرگداشت شرکت بکنند و اتوبوس های جلوی دانشگاه برای اين منظور حاضرخواهدبود.‌فکرمی کنم آقای دکترهدايت‌الله متين دفتری هم امضاء کرده بودند و بعدها اطلاع پيداکردم درواقع هم چنين بوده است که خاندان مصدق برگزاری اين بزرگداشت را به عهده دکترهدايت الله متين دفتری که نوه‌ی دختری روانشاد دکترمصدق هست واگذارکرده‌.‌آقای دکتر يحيی زاده که ازاعضای‌کميسيون تعليمات بودند ترتيبی برای مادادند که دراتوبوسی که يکی ازکارخانه داران فراهم کرده بودما درآن اتوبوس تجمع پيداکنيم تاباآن اتوبوس به احمدآباد برويم .

اين برنامه اجراشد و در راه کرج به احمدآبادواقعاً محشری بوداز اتوبوس وسواری و دوچرخه و پياده و هرنوع وسيله ای که خيال کنيدتانزديک های جاده کرج به احمدآباد رفتيم و ديگر ادامه راه بااتوبوس ممکن نبود پياده شديم .‌واقعاً صحرای محشربود ،‌موج می زد ازجمعيتی که به طرف احمدآباد البته‌سرد بودولی روزآفتابی هم بود. من ودوستان کميسيون تعليمات بالاخره توانستيم درپشت بامی از ساختمان های قلعه احمدآباد جابگيريم.‌
محوطه ای که مرکز برگزاری مراسم بود ازبالامی ديديم .‌در وديوار پر بود از شعارهای مجاهدين و فداييان خلق و عکس های کشته های آنان و بعدهم مجلس باسخنرانی سيدمرحوم طالقانی شروع شدو يک ساعت و ربع صحبت کردندو بسيارخوب صحبت کردنددرنقش دکتر مصدق درباره ی ملی شدن نفت و اين که ايشان مردی بود که نه می خواست مسايل مذهبی را به جريان بگذارد بلکه هدفش همان چيزی بود که دربرنامه دولتش ارائه داده بود،‌اجرای قانون ملی شدن و اصلاح قانون انتخابات‌.

بعداز پايان سخنرانی ايشان آقای هدايت الله متين دفتری شروع کردند به خواندن اعلاميه‌ای‌که چون ديروقت شده بود ماشروع کرديم به حرکت کردن واين اعلاميه درحقيقت اعلام ايجاد جبهه دموکراتيک ملی ‌ايران بود. بنده اولين بار نام اين جبهه دموکراتيک‌ملی ايران را درآنجاشنيدم .‌بعدها شنيدم که آقای دکترشايگان که پيرمردی بود بالای نودسالش بودو به ايران آمده بودکه درآنجا فوت بکندو آنجا خاک بشود‌درآنجا جوان های مجاهدين به ايشان بی اندازه توهين کرده بودندو ايشان راهٌل داده بودندو اوبه‌زمين افتاده بودوميکروفن کاملاً دردست همين‌مجاهدين و‌فدايی ها و اينهابودو به هيچ يک ازجبهه ملی ها که درآنجا جمع بودنداجازه صحبت ندادند.

يکی از چيزهايی که خيلی جالب بودآقای ابوالحسن بنی صدر که درآن روزها خيلی کيا و بيا داشتند، دراين مراسم شرکت نکرده‌بودند.‌گفتند که آقای قطب زاده و ديگرانی باهليکوپتر ازاعضای دولت موقت شرکت داشتند. من هيچ کدام از اينهارا نديدم .‌بهرحال برگشتيم به طرف تهران و درآنجاهم بی اندازه جمعيت شلوغ بود و سازماندهی بی انداز بد بود.‌بعدها شنيدم که‌بسياری ازخانم های نسبتاً مسن و همچنين مردان نسبتاً مسن که دست و پای آن چنانی نداشتند در اتوبوسی ياوسيله‌ديگری جابگيرندتا پاسی از شب، سرگردان دربيابان ها مانده بودند.

اين آن مراسمی بود که من درآن شرکت داشتم.‌ اما آن چراکه لازم‌است بيان‌کنم مطالبی است که حالا خدمتتان عرض می کنم: روز۲۴بهمن من وبرادرم و فکرمی کنم آقای فرهادزينال با اتومبيل من ازميدان ۲۴اسفند می رفتيم خيابان اميرآباد، چون منزل من دريوسف آباد بود از همين راه می رفتيم دربين راه محمودبرادرم گفت که آقای (مهدی خانبابا)‌تهرانی هم همراه‌ما بودندآمده اند و خانه اشان هم همينجاست‌.‌من گفتم پس برويم ديدن آقای تهرانی‌.

آمديم منزل آقای تهرانی آن جا ديدم‌که‌‌درسالن ايشان بقول معروف سبيل تاسبيل همه‌ی دوستان و نام آوران کنفدراسيون جمع هستند وهمه نشسته اند وجلسه ای است .‌ازهرطرف آنجا سخن گفته شد، من‌درآنجا سه بارصحبت کردم واصرارداشتم به اينکه ما که همديگر را از اروپا می شناسيم ومی دانيم که ساواکی و طرفدارشاه واين حرف ها نبوديم مابياييم دروحله اول تکليف خودمان را با‌اين‌آخوندها روشن کنيم، چون اينها می‌آيند همه جارا می‌گيرند.‌بعد اگر دعوا و اختلافی بين‌ماهست حلش می‌کنيم .

درجواب‌ من دوستانی بودند(که نمی‌خواهم اسم‌شانرا‌اين جا‌ببرم) غبغب کمونيستی انداختند(همين آقايانی که سابق عضو جبهه ملی بودند ولی درسال های ۷۰ کمونيست شده بودند) گفتند که ماکمونيست‌ها هميشه راست می‌گوييم وکارخودمان رامی کنيم و حاضرهم نيستيم که باملی ها کارکنيم .‌

اين خيلی اسباب شگفتی من شد. دونفری که دراينجا تاحدی از من مطالب من طرفداری کردند، يکی آقای دکترهزارخانی بود، يکی هم آقای باقرپرهام بود.

بهرحال من خيلی شگفت زده و می شود سرخورده ازاين جلسه بيرون آمدم . بعدها شنيدم از منبع بسيارموثقی که از پيش از ۱۴اسفند چپ هايی که درتهران بودندبامجاهدين و بافداييان خلق به کمک آقای متين دفتری از چندروزپيش از ۱۴ اسفند دراحمدآباد چادرزده بودند، ساکن احمدآبادشده بودندو درآن جا ترتيب برنامه ها و زمينه ايجاد جبهه دموکراتيک ملی را داده بودند. بعد برای من روشن شد حرف هايی من که‌در ۲۴ بهمن درمنزل آقای تهرانی ‌زدم چقدر،‌درحقيقت بی ثمربايدبوده‌باشد.

چون آنها از پيش حساب‌ خودشان و راه خودشان را‌جداکرده بودند وعملاً هم اينطور بود که جبهه ملی‌ها و‌مليون زيرحمله شديد دو جناح قرارگرفته بودند، يکی چپ هابودنديکی هم مذهبی‌ها. چپ ها، چه حزب توده و چه آنهايی که خودشان را چپ مستقل می‌ناميدندو وحدت چپ را درايران ايجادکردند،‌اينها فريادليبرال و ليبراليست‌ها را سرداده بودن انگارکه ليبرال بودن مساوی است با بدترين‌خيانت و بدترين جرم و جبهه‌ی ملی‌ها و مليون را متهم می‌کردند‌به ليبرال بودن، بدون اينکه بنظرمن حتی خودشان بدانند يابفهمند ياتوضيح بدهندبرای مردم که اصلاً‌ ليبرال چيست و چه‌ربطی با‌آرمان های مقدس ملی دارد که ملت ايران يک‌سد سال است برای تحقق آنهامبارزه می‌کند.

همچنين مذهبی ها (البته منظورم ازمذهبی ها آخوندهانيستند)منظور مذهبی هايی است که درحقيقت در سازمان مجاهدين خلق و همه يآن تيپ مذهبی پيروان شريعتی و ديگران جمع شده بودندآنهاهم همين فرياد راسرداده بودند که تابحال هم ادامه دارد وحزب الله ادامه دهنده ی سنت و‌اين اتهام است ودربرنامه هويت هم متاسفانه ويک دفعه تنها به‌قاضی رفته اجرا می کنندهمين حرف ها واتهامات را تکرارمی کنند.‌چهاردهم اسفند باشرکت واقعاً چندميليونی مردم ازتهران و اطراف وحشت بزرگی در دل روحانيان‌انداخت که کارها وسخنرانی ها ومطالبی که بعداً گفتند نمودارهمين وحشتی است که اينها از اين حرکت پيداکردند.

+++

توضیح این که این سخنان بخشی از خاطرات آقای علی راسخ افشار درچند نوار کاست است که از رادیو پیام ایران بارها پخش شده است

منبع: ایران لیبرال
 www.iranliberal.com