مسعود عطائی
قتل ِ وطن
نیمی ز
قرن از وطنم دورم و عجب یک لحظه هم نرفت زدل شوق ِ دیدنش
نامش اگر هزاربار ِ دگر آیدم به گوش
حاشا به من که سیر شوم از شنیدنش
از کاروان ِ علم جدا گشته میهنم
چشمم در انتظار ِ به منزل رسیدنش
بیداری است راه رهائی ِ کشورم
گرگ است در کمین گه و ما غافل از خطر
آسوده خاطریم ز خوی دریدنش
تا کٍی من و تو شاهد قتلِ وطن
شویم
شاهد به بی نوائی و بر خون
چکیدنش ؟
می پرورم به دل امید که این خاکِ پاک را
مغرور و سربلند دوباره ببینمشس
مسعود عطائی
۱ مارس ۲۰۱۶