به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



یکشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۹۶

سهراب سپهري؛ شاعر طبيعت و وفاق اجتماعي

سهراب سپهري شاعر طبيعت، آرامش، صلح و سازگاري انسان با انسان و انسان با جهان است. گاه كساني اتهام و مهر سكوت در برابر جنايت و سازش با وضع موجود و توجيه‌گر عملي قدرت قاهر - هر چند نه همدستي علني - بر پيشاني او زده‌اند؛ از جمله شاعر بزرگ حماسه و عشق شاملوي يگانه؛ و براهني متقدم در كتاب «طلا در مس»؛ كه آن يك مي‌گويد «سر آدم‌هاي بي‌گناهي را لب جوي مي‌برند و من دو قدم پايين‌تر بايستم و توصيه كنم كه آب را گل نكنيم»؛ و ديگري پرونده‌اي سنگين‌تر در كتابش براي سهراب جفت‌و‌جور مي‌كند كه «به كتاب قطور ظلم و ظلمت پشت كرده... و در برج عاج تقدس و صفا... همه‌چيز را «خوب» مي‌بيند...
و [در شعرش] از تاريخ خبري نيست؛ از خشونت اجتماعات چيزي به چشم نمي‌خورد... و در دنيايي كه هميشه در تهديد خودكامگان قرار گرفته، مي‌توان پاسبان‌ها را شاعر ديد؟» اخلاقي نيست اگر تصريح نكنم كه براهني - برخلاف رسم معهود- صادقانه به خطاي خويش اعتراف و تاكيد كرده كه در آن زمان به گستره وسيع مفهوم و كنش سياسي چندان توجه نداشته است.

واقعيت اين است پس از كودتاي سال ٣٢ و مهار جنبش اصلاحي ٤٢ -٣٩ آنچنان فضاي اختناق، سركوب، سانسور و زندان حاد شد كه جايي براي فعاليت مسالمت‌آميز و مدني باقي نماند و بيشتر اهل هنر و ادب، يا به نوعي بيان يأس‌آلود دچار شدند (نمونه بارز اخوان) يا به روايتي حماسي و اعتراضي روي آوردند، كه مي‌توان آن را «ادبيات‌ستيز» نام نهاد (نمونه شاملو)؛ اما همان‌گونه كه از مثال آغازين پيداست، سهراب نه تنها خشونت و سركوب را ناديده نمي‌گيرد و چشم بر آن نمي‌بندد، بلكه از اينكه جامعه و جهان «خواب‌آلود» بر آن چشم بسته دچار وحشت مي‌شود و به خلوت خانه و «خانه مادر» طبيعت روي مي‌آورد و به نفي خشونت سياسي مي‌پردازد!

سياستي كه همچون قطاري، باري را به مقصدي نمي‌رساند. زماني كه جامعه اندكي آرام مي‌شود و دست‌‌كم از حيث ظاهري جامعه كمي دگر‌پذير، تكثر‌گرا و خشونت‌پرهيز مي‌شود و مردم وارد فاز گفت‌وگو مي‌شوند. ما در كشورمان دو شاعر داريم كه آنها را مي‌توان شاعر جامعه مدني مسالمت‌جو خواند: احمدرضا احمدي و سهراب سپهري. اين دو نفر بر خلاف بسياري ازشاعران نامدار دهه ٤٠، شاعرستيز نيستند. بلكه شاعر ايجاد برقراري ارتباط بين انسان و طبيعت و سازگاري انسان با انسان و به قول اميل دوركيم «وفاق اجتماعي» هستند. اتفاقي كه نياز جامعه مدرن است چرا كه شهروندان جامعه مدرن از طبيعت و آرامش دور شده‌اند. اگر مي‌گويم سهراب و احمدرضا شاعر ستيز نيستند به معناي نفي شعرستيز نيست بلكه به اين معناست كه شعر اين دو نفر براي جامعه آرام و خلوت انسان با خود است. جامعه‌اي كه در عين وجود اضطراب جاري، از تب و تاب و التهاب انقلاب و انقلابيگري دور شده و شهروندانش در طول روز اندك آرامشي دارند؛ به بيان ديگر سهراب و احمدرضا احمدي هستند كه سعي مي‌كنند براي جامعه آرامش و طمانينه به ارمغان بياورند.

از اين رو به سهراب سپهري خيلي پيش از انقلاب ١٣٥٧ به اندازه دوران بعد از انقلاب اهميت داده نشد. اما در حال حاضر كه دست‌كم بدنه اجتماعي متكثر شده و جامعه فرهنگي به باور چندصدايي گرايش دارد، سپهري يا احمدي بيشتر ديده مي‌شوند. با اين تفاوت كه كسي نمي‌تواند از شعرهاي احمدرضا احمدي عرفان شرقي در بياورد، اما نوع شعرهاي سهراب به صورتي است كه به عنوان شاعر رسمي پذيرفته شده و حتي از اشعارش تفسير مذهبي كردند. در صورتي كه اگر سهراب صحبت از عرفان هم مي‌كند، منظورش عرفان مذهب‌‌مدار نيست بلكه عرفان انسان‌مدار است.

او از عرفان شرق متاثر است اما عارف به مفهوم خاص آن نيست بلكه اين وحدت‌گرايي ناشي از ميل به وفاق اجتماعي است؛ وقتي مي‌گويد: « قبله‌ام يك گل سرخ / جانمازم چشمه/ مهرم نور» يعني وحدت و يگانگي را در همين جهان مي‌بيند و مي‌خواهد (به‌منزله تقابل با باور ديني نيست). به بيان ديگر يك نوع اومانيسم درونگرا‌ي خاص شرقي و سلبي در شعر سهراب وجود دارد اما اومانيسم هم مانند شعر احمدشاملو حماسي و نقاد نيست. پس برخلاف شاملو كه حتي شعر سپيدش حماسي و ستيزه‌جوست، سهراب شاعر صلح، آشتي و همگرايي است.

اين سخن به اين معنا نيست كه او سياست‌گريز باشد، بلكه شاعري غير سياسي است. شعر او نقد خشونت و وحشت ناشي از سركوب و كشتار است. يعني او ستيز انسان با انسان و انسان گريزان از طبيعت و انسانيت را پنهان و پيوسته نقد مي‌كند. بدين‌ترتيب مي‌توان گفت كه شعر سپهري از قضا نفي قدرت و خشونت است اما به صورتي سلبي و انفعالي. شعر او سر به سر ستايش زيبايي‌ها و طبيعت است، ستايش بازگشت انسان به طبيعت است. چيزي كه ما آدم‌ها از آن دور شده‌ايم. ناگفته نگذارم برخلاف تلاش فراواني كه به عمل آمد كه سهراب را در گفتمان مذهبي سنتي بگنجاند، نمي‌توان او را در اين گفتمان قرار داد.

شعر سهراب بيانگر نوعي تعادل و تناسب در نگاه انسان به جامعه و طبيعت است. شعر او تبلور زيبايي، تناسب و هارموني دروني با ايماژها و تصويرهاي بكر و استعارات و تشبيهات ويژه است، كه ناشي ازجهان‌بيني منسجمي است كه از هر چيز غير انساني از جمله قدرت و سياست دوري مي‌جويد: « من قطاري ديدم كه سياست مي‌برد و چه خالي مي‌رفت.»
البته مصداق شعر او روشنفكران نيستند، بلكه سياست حاكم است كه توخالي است. سپهري شاعر جامعه مدني آرام است. او در يكي از شعرهايي كه من آن را خيلي دوست دارم مي‌گويد: «به سراغ من اگر مي‌آييد / نرم و آهسته بياييد، مبادا كه ترك بردارد چيني نازك تنهايي من‌« كه اين شعر نشان‌دهنده شكنندگي روان و نازك خيالي اين شاعر است.

در پايان بايد بگويم كه سهراب سپهري طرحي براي اداره جهان نداشت و به قول اين روزها شاعري «ايدئولوژيك» نبود و نمي‌توان او را در جريان مشخص روشنفكري جاي داد اما برخلاف آل‌احمد متاخر، نه تنها روشنفكر ستيز نبود كه با طيف روشنفكران دوستي داشت. شعر و شخصيت سهراب به گونه‌اي است كه طيف متنوعي را درگير و دل‌سپرده خود كرده است.

شهرام اقبال‌زاده ، اعتماد