به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



پنجشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۹۶

چاق یا لاغر؛کدام به «ام‌اس» مبتلا می‌شویم؟ مریم پیمان


گرم است، گرم. خطی روی پیشانی درد می‌کند و آرام و مرموز به پشت سرم راه می‌یابد. در یک دایره کوچک جمع می‌شود و شدت می‌گیرد. چشم‌هایم داغ شدند.
دردی در انتهای حدقه چشم‌ها آغاز می‌شود. فشار آنها بالا می‌رود و جهان کم‌رنگ می‌شود. برگ‌های سبز بهاری روشن‌تر می‌شوند و مات. دفترچه‌ام را برمی‌دارم. به مطب نرسیده، حالم به هم می‌خورد و درد کمتر می‌شود.
دست‌ورویم را می‌شویم. وارد مطب می‌شوم. روی صندلی می‌نشینم. درد دارم و آرزویی در سر. چشم‌هایم را می‌بندم؛ «گَرَم» شفا «نبخشند خوشدلم به خیال/ که دل به درد تو خو کرد و این دوا دانست».
گاهی چشم‌هایم را باز می‌کنم، شاید تغییری در صف بیماران ببینم. صندلی روبه‌رویی تصاحب می‌شود. دختری چاق با پیشانی خیس، خود را با شالی نازک خنک می‌کند. لیوانی آب می‌آورد و یک نفس سر می‌کشد.
هوا برای او گرم‌تر است و او کلافه‌تر. چشم‌هایم را نمی‌بندم. مانتو نازک و کرم‌رنگش هم کمکی به کم‌کردن دمای بدنش نکرده است. پنجره مطب را به خواست او باز می‌کنند. سردرگم است. لب‌هایش را با دندان‌هایش سلاخی می‌کند و مردمک در چشم می‌چرخاند.
«چند وقت است آمپول می‌زنی؟» از پرسشم نگران می‌شود. گویی بزرگ‌ترین راز او را کسی کشف کرده است. شمرده‌شمرده حرف می‌زنم و در چند دقیقه هم‌راز می‌شویم. هنوز چندماهی نیست که مژگان هم یک بیمار «ام‌اس» نام گرفته است و بسیاری از نزدیکان او در جریان قرار نگرفته‌اند. نگران است. داروهای تجویزی از کورتون تا بتافرون‌ها در آستانه فصل گرم دمای بدنش را چند برابر کرده‌اند و او طاقت گرمای دارو و دم هوای این روزهای شهر را به خاطر بیش از ٢٠ کیلو اضافه‌وزنش ندارد. بیش از هر چیزی از اسم بیماری ترسیده است.

پرونده‌ام را نشان می‌دهم. تاریخ پرونده ذوقی را در چشمانش به نمایش می‌گذارد. مردد امید را در خانه دلش میهمان می‌کند. می‌دانم برای او دشوارتر از من است، طاقت نوسان دمای این روزها. یاد تحقیقی درباره چاقی می‌افتم که از ٢٧برابرشدن احتمال بروز «ام‌اس» در افراد چاق می‌گفت. ناخودآگاه به خودم نگاه می‌کنم و به استخوان‌هایم لبخند می‌زنم که استثناي ادعای این پژوهش‌اند. کسانی را می‌شناسم که برای زیبایی دست به عمل معده زده‌اند و دوستانی را که ناچار برای به‌دست‌آوردن امکان تعادل و راه‌رفتن، زیر تیغ جراحی رفته‌اند.

هر بار که تعادلم را از دست می‌دهم، به موهبت لاغری فکر می‌کنم و امکان تعادل و راه‌رفتن. چه چاق و چه لاغر هر دو به «ام‌اس» مبتلا هستیم. «دوسالی هم هست که داروی ضدبارداری مصرف می‌کنم. چاق‌ترم کردند». کیلومترها در زمان به عقب برمی‌گردم و از نسخه اخیر دکتر زنان سر درمی‌آورم. بین رنگین‌کمان قرص‌های ضدبارداری ٢١گانه گم می‌شوم. پشتم تیر می‌کشد. به پشتی صندلی تکیه می‌دهم. استفاده قرص‌ها به هر دلیلی از تنظیم قاعدگی تا جلوگیری از بارداری، گرما را در بدن بیشتر می‌کند و مبارزه با عوارض دارو را ناممکن.
شرق