به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



شنبه، فروردین ۰۶، ۱۴۰۱

آیا فدراسیون روسیه و اتحاد شوروی سابق ماهیتاً یکی نیستند؟ ، علی شاکری زند

 

علی شاکری زند

اتیین دو لا بوئسی، فیلسوف فرانسوی قرن شانزدهم که اخیراً در مقاله ی دیگری به نظریات او اشاره کرده بودم۱، در توضیح اینکه جباران چگونه می توانند بر مردم مسلط بمانند می گوید تحمیق بخش نادان و زمخت مردم از طریق اعمال فشار، جلب به سرگرمی ها، ترویج باورهای خرافی و تحریک حرصوآز آنان دشوار نیست. اما او اضافه می کند که برای جلب رضایت و همکاری بخش آگاه تر مردم باید ترفند دیگری بکاربَرَد؛ حیله ای که رمز و پایه ی سلطه و اساس هر قدرت جبارانه است.

آن ترفند این است که اینان را در بیرحمی های خود «همدست» سازد، و با دادن این امکان به آنان که به نوبه ی خود بر دیگران سلطه برانند، آنان را در خدمت و به زیر سلطه ی خود درآورد. پس این اشراف اند که با تن دردادن به همدستی با جبار به نوبه ی خود آزادیشان را از کف می دهند. برخی از آنان برای جلب عنایت سرور خود به چاپلوسی از او می پردازند بی آنکه ببینند که بیمهری و قهر وی در انتظار آنان که همدست قدرت شده اند نیز هست. هرم قدرتی که به جبار امکان می دهد هر گروه از اتباع خود را به کمک گروه دیگری از آنان بزیر سلطه نگهدارد بدین ترتیب شکل می گیرد. . قدرت جباران تا زمانی دوام می آورد که ما در برابرشان زانوزده ایم.

اما برای آنکه کسی از ستمگران دفاع کند یا به توجیه اعمال آنان بپردازد لازم نیست که از اطرافیان شان باشد. زورگویان قدرتمند بطور کلی همه ی روحیه های مستعد اعمال قدرت، یعنی همان همدستانی را که دو لا بوئسی از آنان سخن می گوید به خود جلب می کنند!

دیکتاتورهای بالقوه عاشق و شیفته ی دیکتاتورهای بالفعل، یعنی قدرتمندان حاضر در صحنه اند، کسانی که نیاز روحی آنان به دیکتاتوری را، که خود توان عملی آنرا ندارند، به جایشان ارضاء می کنند. در همه ی دستگاه های قدرت، از هر نوع آن، این رابطه دیده می شود. دیکتاتور ها در ستمی که روا می دارند سادیسم ـ آزاردوستی ـ خود را إرضاءمی کنند؛ در برابر آزاردوستان، خودآزاران ـ مازوشیست ها،هم وجوددارند. آزارکشان ـ یا قربانیان آزار ـ خود بر دو نوع اند: اکثریت آنان یعنی افراد سالم و طبیعی که از آزار رنج می برند و از آن گریزانند؛ و از سوی دیگر، افراد ناسالم و غیرطبیعی که از آزارکشیدن لذت می برند. در آسیب شناسی های روانی گروه اخیر را مازوشیست ـ خودآزار یا دوستدارآزارکشی ـ می نامند. در آسیب شناسی این زمینه، این دو بیماری را کاملاً جدا از هم نمی دانند زیرا تجربه نشان داده که بسیاری از مازوشیست ها، همزمان، سادیک ـ آزاردوست ـ و به اصطلاح عامیانه : ضعیف کُش،هم هستند؛ یعنی خود نیز هر جا از دستشان ساخته باشد زیردست ضعیف را آزارمی دهند و اگر با قوی تری روبرو شوند که از او آزار بکشند در برابر او خوارند و از این آزار او نیز لذت می برند۲. شیفتگان دیکتاتوری و دلباختگان دیکتاتورها که می دانند آسیب دیکتاتور می تواند بر خودشان نیز واردآید از این امر نگرانی ندارند و حتی به استقبال آن نیز می روند۳!

کسانی که حتی بدون هیچ رابطه ی مستقیم با یک دیکتاتور یا یک دستگاه قدرت خودکامه از آن هواداری می کنند یا به ستایش آن می پردازند، هر چند که بتوانند برای رفتار خود توجیهاتی بسیار عالمانه بتراشند، بی آنکه بدان آگاه باشند، در واقع خصلت مازوشیست خود، یعنی روی دیگر خصلت سادیک، و در این مورد خاص، سادوـ مازوشیست خود را که باحقارت در برابر قدرتمندان و تحقیر خود از راه توجیه آنان نمایش می یابد نشان می دهند.

از اینگونه خواری کشی ها و خودآزاری های سیاسی در تاریخ معاصر ایران، بویژه در طرز برخورد برخی از «روشنفکران» و رهبران سیاسی کشور با خمینی، که همه خود به یاددارند، بسیار دیده ایم و ضرورتی به ذکر مثال از میان آنها نمی بینیم.

شیفتگی به پوتین

همین رفتار دیکتاتور بالقوه اما بی قدرت را که با شیفتگی به ستایش دیکتاتور بالفعل یا دفاع از او می پردازد در حاشیه ی جنگ کنونی روسیه در اوکرایین در میان گروه کوچکی از هموطنان نیز می بینیم که به رغم ادعاهای دورودراز آزادیخواهانه ی خود، با توسل به هزار نوع زبانبازی به ظاهر عالمانه و مغالطه ی بی پایه به توجیه قلدری پوتین و زورگویی روسیه ی توسعه طلب او می پردازند. برخی از آنها با همان لذت از لفاظی که در حیات روحی چنین اشخاص بی قدرتی نقش بازی می کند صفحات بیشماری را سیاه می کنند تا نشان دهند که مظلوم نه کشوری است که به آن تجاوزشده، بل آن قدرتی است که نیروهای «شر» او را ناچارساخته اند تا برای حفظ امنیت خود به کشوری که «خطر را در آنجا می دیده» حمله ور شود. یکی از اشکال مغالطه دراینجا این است که بگویند در این مورد خاص، سخن از «نبرد حق با باطل» یا پیش کشیدن «حقوق بشر» یا «حق ملت ها در تعیین سرنوشت خود بدون دخالت نیروی بیگانه»، همگی بی مورد و برای تحمیق ماست و در این بحث جایی ندارد ! به عبارت دیگر، آنجا که پای یک قلدر ضعیفپسند و ضعیفکش درمیان آمد دیگر همه ی این مفاهیم بی معنی می شود و باید به زباله دانی ریخته شود. هر کس بسادگی درمی یابد که با چنین برخوردهایی می توان بسادگی هر ناحق را حق نشان داد و بالعکس، و دیگر هیچ ملاکی برای تمیز زورگو و مجرم از قربانی برجانمی ماند، و هر عملی قابل توجیه می گردد.

البته این مغالطه می تواند با بحث های اسکولاستیک دورودراز و فضل فروشانه ای هم همراه باشد. اما این گل و بته ها چیزی را تغییرنمی دهد. غرض همان است که بطور خلاصه آمد.

این منطق را که «حق و باطلی» وجودندارد و متجاوزی را که «امنیت خود را در خطر می دیده» نمی توان با استناد به اینگونه تقابل ها محکوم کرد، در بالا دیدیم.

حال فرض کنیم که تحلیلگر نابغه ای، از همان نوع بالا، پیداشود که با مثال های تاریخی نشان دهد که تجاوز به اوکرایین، که آن را «وقایع» می نامد، با حوادث مشابهی که در گذشته رخداده و، حوادثی که هم بسیار معقول بوده و هم موفقیت آمیز، مشابه و قابل مقایسه است و از این جهت ایرادی بر آن وارد نیست؛ و هر چند هم که «از لحاظ حقوق بین الملل مردود است»، اما دیدیم مفهوم حقوق از مقوله ی «حق و باطل» است که او گفته بود اینجا موضوعیت ندارد. ما وجود چنین تحلیلگری را، مانند شخصیت های رمان ها، با نبوغ ناشناخته ی او فرض کردیم، و در زیر استدلال او را، که فرض نکرده ایم بلکه اینجا و آنجا می توان خواند، و ما خوانده ایم، بررسی می کنیم.

آنچه او، با زبانی نامفهوم و حتی مغشوش و آشفته، که از هیچ منطقی پیروی نمی کند۴، می خواهد بگوید اما نمی تواند بیان کند، و شما باید آن را حدس بزنید این است که:

الف ـ در جریان بحران موشک های شوروی در کوبا:

 ۱ـ آمریکا از نزدیک مورد تهدید قرار گرفته بود.

 ۲ـ اما محرک شوروی در استقرار آن موشک ها در کوبا این بود که آمریکا (ناتو) نیز در ترکیه و در نزدیکی مرزهای شوروی موشک های میان برد خود را مستقر کرده بود.

ـ هدف از این ابتکار شوروی این بود که با استفاده از وسیله ی تهدیدآمیز هموزنی بکوشد تا آمریکا را به برداشتن موشک های خود از ترکیه در نزدیکی مرزهای خود وادارسازد.

.۴ ـ شوروی در این ابتکار موفق شد.

ب ـ در جریان حمله ی فدراسیون روسیه به اوکرایین با وضع یکسانی مواجهیم. بدین صورت که

۱ـ امروز موشک های ناتو در مرزهای ف. روسیه، در کشورهای عضو ناتو مستقرند. مانند زمانی که در ترکیه در نزدیکی مرزهای اتحاد شوروی مستقر بودند.

۲ـ اما امروز روسیه نمی تواند مانند آن زمان بار دیگر موشک های خود را در کوبا یا یک کشور آمریکای لاتین مستقر کند. توضیح نویسنده در باره ی این عدم امکان روشن نیست. او می گوید:

۳ـ «در موقعیت فعلی، روسیه امکان مقابله به مثل با موشک فرستادن به نزدیکی مرز آمریکا را نداشت»

و اضافه می کند:

«و از طرف دیگر نمی شد هم توقع داشت که اصولاً در برابر تهدیدی که قبلاً آمریکا آنطور در برابرش واکنش نشان داده بود و کسی هم ناموجهش نشمرده بود، هیچ کار نکند۴

بخش دوم این توضیح، از آنجا که ما با حروف سیاه شکسته نقل کرده ایم تا پایان جمله، بکلی نامفهوم است.

اما موقتاً ما، فقط با توجه به بخش اول جمله، فرض را بر این می گذاریم که او می دانسته چه می خواهد بگوید و به جمله ی اول: « در موقعیت فعلی، روسیه امکان مقابله به مثل با موشک فرستادن به نزدیکی مرز آمریکا را نداشت » اکتفا می کنیم.

او نتیجه می گیرد که چون آن امکان وجودنداشت حمله به اوکرایین صورت گرفت، با این جملات:

«کاری که کرد و از نظر حقوق بین الملل مردود است ،عین کاری بود که آمریکا در چند کشور خاورمیانه کرده...»

پیداست که منظور از جمله ی «کاری که کرد» همان تجاوز نظامی به اوکرایین است؛ اما همانطور که در روسیه استعمال واژه ی جنگ ممنوع شده اینجا هم واژه ی تجاوز ممنوع است و نباید بکاررود، بهتر است با تشبیه این حمله به عملیات نظامی گذشته ی آمریکا از این واژه و قبح معنای آن اجتناب شود و موضوع بصورتی موجه تر بیان گردد!

شیوه ی استدلالی که هر تجاوزی را می توان با آن توجیه کرد. ولی البته، «امنیت و موجودیت» اوکرایین هم، که این کشور به استناد آن تمایل داشت به ناتو بپیوندد، و دیگر کشورهای هم مرز روسیه که گناهی جز پیوستن به ناتو، درست برای تضمین «امنیت و موجودیت» خود ندارند، در مورد آنها صدق نمی کند، و تنها درباره ی طرف قویتر، یعنی روسیه، صادق است!

اما این هنوز جان مطلب نیست.

حال به اصل موضوع یعنی به همان جان مطلب برسیم.

بازیگران این دو داستان چه قدرت هایی بودند؟

ـ در بار اول از یک سو اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود و از طرف دیگر ایالات متحده ی آمریکای شمالی.

ـ در بار دوم هم، از دیدگاه نویسنده، بازیگر از یک سو فدراسیون روسیه است و از طرف دیگر باز همان ایالات متحده و ناتو.

ما می پرسیم آیا طرف اول قضیه در هر دو مورد یکی است یا این بار با بار پیش متفاوت است.

ـ اگر یکی است نتایجی گرفته می شود که در زیر خواهیم دید و امر بکلی متفاوت می شود. و اگر این طرف های اول (جبهه ی شرق) هر بار متفاوت اند می گوییم این قیاس تاریخی، قیاس مع الفارق است، و باید پرسید وجه مشترک میان دو مورد در این قیاس مع الفارق چیست.

چه در این صورت، مقایسه ی فدراسیون روسیه ی کنونی با امپراتوری شوروی که پس از جنگ جهانی دوم، تحت عنوان نمایندگی طبقه ی کارگر جهان، نیمی از اروپا را به مدت نزدیک به نیم قرن بزیر یوغ اسارت خوددرآورده بود بی معنی می گردد.

۱ـ فرض اول: فدراسیون روسیه و اتحاد شوروی در اصل و ماهیتاً یکی بیشتر نیستند، با تفاوت های ظاهری و بی اهمیت.

معنی این فرض این خواهدبود که دو عنوان دور و دراز و پر طمطراق اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و فدراسیون روسیه ی کنونی که در آن یک دیکتاتوری فاسد و توسعه طلب حکومت می کند در باطن بر واقعیت واحدی دلالت می کنند که تنها ظواهر آنها با هم متفاوت است. این همان است اما با ماسک دیگری. به عبارت دیگر روسیه ی پوتین، شوروی استالین و امپریالیسم تزاری در اصل و بنیاد تفاوتی ندارند.

چنانکه در همه ی اذهان نیز منعکس است، شواهد بسیاری نشان می دهد که این فرض از واقعیت دور نیست زیرا:

بجز اینکه روسیه ی کنونی سلطه ی شوروی سابق بر نیمی از اروپا را ازدست داده و رژیم آن هم بجای رهبری کمیته ی مرکزی «حزب طبقه ی کارگر» که یک دبیرکل انتخاب می کرد و بر همه ی کارهای او نظارت داشت (جز در دوران استالین که همه ی بندهای تشکیلاتی را پاره کرده بود)، با دیکتاتوری فردی و قدرقدرت یک سرهنگ دوم سرویس های جاسوسی آن رژیم سابق اداره می شود، از لحاظ بین المللی جای همان قدرت پیشین را گرفته است.

.۱ـ روسیه ی کنونی همه ی امتیازات بین المللی شوروی سابق را برای خود حفظ کرده است: عضویت دائمی در شورای امنیت سازمان ملل و برخورداری از حق وتو در تصمیمات آن که تنها به پنج کشور فاتح در جنگ جهانی دوم تعلق دارد و به عبارت دیگر روسیه ی کنونی جانشین همان فاتح جبهه ی شرقی جنگ دوم جهانی است و باید بدین چشم بدان نگریست!

۲ـ به استثنای أقمار شوروی در اروپای شرقی ـ منهای روسیه ی سفیدـ، که با فروپاشی رژیم آن از زیر یوغ سلطه ی این قدرت بیرون آمدند، همه ی کشورهای دیگری که آنان نیز بظاهر آزادی خود را بازیافته بودند، کشورهای سرزمین قفقاز: ارمنستان، اران (آذربایجان شمال ارس) داغستان (چچنی)، بعلاوه ی گرجستان که هنوز موفق به تأمین استقلال کامل و تمامیت ارضی خود نشده است، همه ی سرزمین ها و کشورهای غرب دریای مازندران همچنان زیر فشار و سلطه ی روسیه ی «غیرکارگری» یا مورد تهدید دائمی آن قرار دارند. این واقعیت درباره ی جمهوری های آسیای مرکزی مانند قزاقستان، ترکمنستان، ازبکستان و برادران تاجیک ما نیز صدق می کند.

 با توجه به این یکسانی ها می بینیم که مقایسه ی آن نویسنده ی نابغه ی فرضی ما میان حادثه ی بحران موشک های شوروی در کوبا و تجاوز نظامی روسیه ی کنونی به اوکرایین از جهت یکی بودن طرف شرقی در هر دو مورد نادرست نیست.

اما در این صورت به همان نتیجه ای می رسیم که در ابتدای این مقدمات مطرح شد: فدراسیون روسیه، اتحاد شوروی سابق، و امپریالیسم تزاری، یکی هستند، گرچه با تفاوت هایی ظاهری و فرعی!

 و در این صورت شباهت نسبی بحران کنونی با بحران کوبا، چیزی بر حقانیت روسیه در تجاوز نظامی به اوکرایین اضافه نمی کند، زیرا: این روسیه همان امپریالیسم توسعه طلب شوروی است که هر جا که با ارعاب موفق به تأمین خواست خود نشد به زور بمب و سرنیزه خواستش را عملی می کند ! آنجا با برپاکردن موشک ها در کوبا، امروز با تجاوز نظامی به اوکرایین. به عنوان یادآوری تاریخی تنها دو مثال می زنیم:

درسال ۱۹۵۶ که حزب کمونیست مجارستان به رهبری ایمره ناجی بخود اجازه داد تا اصلاحاتی در جهت آزادی بیشتر در حزب و جامعه به عمل آورد «برادر بزرگ» یعنی همان «شوروی کارگری» با نیروی نظامی عظیم پیمان ورشو، ورود تانک های آن به بوداپست، این کشور را اشغال کرد، سران بی انضباط حزب «برادر» را برکنار نمود و ایمره ناجی، دبیر کل حزب را اعدام کرد.

هنگامی که در سال ۱۹۶۸ حرکت مشابهی در حزب کمونیست چکوسلواکی رخ داد، اردوکشی پیمان ورشو به این کشور، و اشغال پراگ، نیز عملی شد و علی رغم مقاومت دلیرانه ی مردم پایتخت سران حزب بازداشت شدند، الکساندر دوبچک دبیرکل حزب «برادر» به شوروی انتقال داده شد و هنوز معلوم نیست که در آن اقامت کوتاه سرویس های امنیتی «برادربزرگ» برای درهم شکستن شخصیت او با وی چه رفتارهایی کرده بودند که هنگام بازگشت به کشور خود شبحی بیشتر از او باقی نمانده بود و مانند برده ای مطیع عمل کرد.

این بود آن شوروی که موشک های خود را نیز در کشور «برادر» کوبا مستقر کرده بود و حالا تحلیلگر نابغه ی فرضی ما تجاوز نظامی جانشین آن به اوکرایین را با آن موشک گذاری مقایسه می کند!

ـ فرض دوم

آن قدرتی که آن زورآزمایی موشکی را با آمریکا انجام داد ا. ج. ش. سوسیالیستی بود و فرض می کنیم که روسیه ی پوتین دیگر آن شوروی سابق که گویا به تاریخ پیوسته است، نیست.

اما، با این فرض، معلوم نیست چرا تحلیلگر نابغه ی ما می کوشد با مقایسه ی بحران آفرینی آن دو با یکدیگر از آن دو و روش هایشان واقعیت های واحد یا همانندی بسازد؟

استدلال «تحلیلگر» ما در نوشته اش این است که برای قضاوت باید انصاف داشت و راه انصاف مقایسه است. و البته مقایسه هم، اجباراً و یکسره، به اینجا می رسد که بفهمیم آنچه را که اخیراً در اوکرایین پیش آمده ـ و این حادثه البته نام خود را ندارد، و فقط یک «رخداد» است !ـ باید با بحران موشک های خروشچف در جزیره ی کوبا مقایسه کرد.

چرا باید این دو مورد را با هم مقایسه کرد؟ معلوم نیست. در یک مورد تجاوزی صورت نگرفته بوده و تجاوزی صورت نگرفته بوده و تنها خطر پرتاب موشک های کشوری قدرتمند به کشور قدرتمند دیگری قابل پیش بینی بوده است. در مورد دوم کشوری با ارتشی نیرومند و دارای بزرگترین زرادخانه ی هسته ای جهان، از زمین و دریا و آسمان و از پنج محور به کشور کوچک و مستقل دیگری که ارتش آن در همه ی اشکال آن چهل هزار بیشتر نفرات ندارد حمله ور شده است. هیچیک از وجوه قضیه قابل مقایسه با هم نیستند، هیچ قیاسی هم در هیچ موردی میان دو مورد روا نیست و معنا ندارد؛ مگر اینکه خود را به نابینایی بزنیم، از مشاهده ی تفاوت میان اوکرایین و آمریکا خودداری کنیم، و از دیدن و بیان «تجاوز» نیز عامدانه پرهیز نماییم و آنرا تنها «وقایع» بنامیم.

اما اگر این دو قدرت پیشین و کنونی در جبهه ی شرق ماهیتاً یک قدرت بیشتر نیستند و ما هنوز هم با همان قدرت امپریالیستی اسماً کارگری سابق طرفیم، که تنها نام آن تغییرکرده و تغییرات در شیوه ی اداره ی آن سطحی است، در این صورت دنیا باید تکلیف خود با این یکی را هم بداند و نتایج لازم از این استنباط را بگیرد، یعنی فریب آن را نخورد و بازیچه ی آن نشود.

نمونه ی بارز بالا از قرارگرفتن زبان و قلم برخی از هموطنان ما در خدمت تبلیغات تقلب آمیز دیکتاتور کنونی فدراسیون روسیه-، عیناً مانند سران جمهوری اسلامی-، نشان می دهد که، همانگونه که دو لا بوئسی در گفتار داهیانه ی کتاب خود آورده بود، عاشقان قدرت خام، زمخت و خودکامه همه جا مجذوب آن می شوند و ماهیت و ملیت آن قدرت الزاماً مانع این مجذوبیت آنان نمی شود.

 

تعرض تبلیغاتی روسیه که پیش از حمله ی نظامی به اوکرایین شروع شده بود پس از شروع این تجاوز با شدت و وسعت بیشتری ادامه دارد و بسیار دردناک است که ببینیم بخشی از کسانی که خود را ایرانی می دانند و ادعای آزادیخواهی نیز دارند در خدمت این تعرض تبلیغاتی و سراسر دروغ قدیمی ترین دشمن ایران مدرن قرارگرفته اند.

یکی از ترجیع بندهای این تبلیغات این است که بگویند« روسیه ماه‌ها به در همۀ کشورهای غربی کوبید تا به آنان بگوید که از اقدام های ناتو نگران است. نگران از امنیت خود در نتیجۀ سیاست های غرب است. اما، هیچ گوش شنوایی در هیچیک از کشورهای غربی نیافت.» (رجب صفراوف کارشناس روسیه در أمور ایران)

و می توان همین ادعا را عیناً، گرچه با اندک تفاوتی در عبارات، در شکرفشانی های یکی از این خوابنماشدگان، که نیازی به ذکر نام ندارد، خواند، بدین صورت:

«گرچه مقامات مسکوعلاقه مند به گفتگوی گسترده تر در مورد معماری امنیتی اروپا بودند و گوش شنوایی پیدا نکردند...»

اما در برابر برخی از روحیه های غرقه در خودشیفتگی کژرُو، که با عقل وداع ابدی کرده اند، تنها می توان گفت: نرود میخ آهنین بر سنگ.

 

پاریس ۳ فروردین ۱۴۰۰

 ۲۳ مارس ۲۰۲۲

-----------------------

۱ اتیین دو لا بوئسی، کتاب گفتار در باب بردگی داوطلبانه، ن. ک. علی شاکری زند: پوتین می گوید اوکرایین همان روسیه است؛ همه چیز اینجا شروع می شود و اینجا ختم می شود! ۱۳ مارس ۲۰۲۲، سایت های نامیر، احترام آزادی، گویا نیوز و جز آنها.

 

۲ این بیماری که در ابتدا در اشکالی از روابط بدخیم جنسی دیده شده، از این قلمرو به قلمرو روابط و رفتارهای دیگر انسانی گسترش داده شده است. این بیماری به درجه ی قدرت اشخاص مربوط نیست و حتی در تاریخهای مربوط به این بیماری شخصیت های اسطوره ای و تاریخی بسیاری که دچار این روحیه بوده اند نام برده شده اند. از آن جمله اینکه نوشته اند که امیر تیمور گورکانی نیز از اینکه زنان به او تازیانه بزنند لذت می برده است. درجه ی صحت این نظریه که فروید یکی از پایه گذاران آن است در بحث ما تأثیری ندارد.

۳ باید دانست که کارشناسان امروز بجای اصطلاح سادوـ مازوشیسم که کاربرد آن در اصل در روابط جنسی بوده از اصطلاحات تعمیم یافته ی دیگری استفاده می کنند. اما اینجا ما برای اجتناب از سنگین ساختن بحث با کاربرد اصطلاحات فنی به آنچه آمد اکتفامی کنیم. تنها باید اضافه کرد که در شکل عام تر این روابط از رابطه ی سلطه گر و سلطه پذیر یا دست نشانده سخن گفته می شود باید دانست که کارشناسان امروز بجای اصطلاح سادوـ مازوشیسم که کاربرد آن در اصل در روابط جنسی بوده از اصطلاحات تعمیم یافته ی دیگری استفاده می کنند. اما اینجا ما برای اجتناب از سنگین ساختن بحث با کاربرد اصطلاحات فنی به آنچه آمد اکتفامی کنیم. تنها باید اضافه کرد که در شکل عام تر این روابط از رابطه ی سلطه گر و سلطه پذیر یا دست نشانده سخن گفته می شود.

۴ جمله ی آشفته ی نویسنده که بخش دوم آن قابل فهم نیست و ما آنرا با حروف سیاه نقل کردیم در تمامیت اش چنین است :«در موقعیت فعلی، روسیه امکان مقابله به مثل با موشک فرستادن به نزدیکی مرز آمریکا را نداشت»

«و از طرف دیگر نمی شد هم توقع داشت که اصولاً در برابر تهدیدی که قبلاً آمریکا آنطور در برابرش آنطور در برابرش واکنش نشان داده بود و کسی هم ناموجهش نشمرده بود، هیچ کار نکند.»

آن تهدیدی که آمریکا «آنطور در برابرش واکنش نشان داده بود» موشک های شوری در کوبا بود. یعنی تهدید از سوی خود شوروی بود و اگر روسیه بجای شوروی قرارگرفته، چرا «نمی شد توقع داشت در برابر آن تهدید (یعنی تهدید خودش!) هیچ کار نکند»؛ مگرتهدید از سوی خودش نبود؟ چرا باید در برابر آن (در برابر خودش) واکنش نشان دهد؟ جمله کاملاً پوچ و بی معناست و از ذهنی کاملاً مغشوش حکایت می کند!