علی شاکری زند
پوتین می گوید:
اوکرایین همان روسیه است
و باید به اصل خود بازگردد
همه چیز اینجا شروع می شود
و اینجا ختم می شود!
ولادیمیر پوتین نه یک بار، چندین بار، از جمله در سخنرانی روز ۲۱ فوریه ی ۲۰۲۲، به صراحت گفته است که اوکرایین روسیه است؛ یا، بخشی از روسیه است. تفاوتی هم نمی کند. منظور او این است که این بخش روسیه باید به «کلیت» آن ملحق گردد و در آن انحلال یابد و خلاف آن برای روسیه (ی او) قابل تحمل نیست. همه چیز اینجا شروع می شود و اینجا ختم می شود! با داشتن یک چنین آگاهی آیا هر بحث دیگری زائد و بیهوده نیست؟
به عبارت دیگر تنها هدف، تنها انگیزه و تنها توجیه «جدی» او در این تجاوز همین ادعا، که هیچگاه نیز آن را انکار نکرده و نمی کند، ادعای تعلق اوکرایین به امپراتوری روسیه است، ادعایی مبتنی بر یک خیالپردازی شووینیستی و یک توهم امپریالیستی.
او برای به کرسی نشاندن این «عقیده ی» خود چند بار نیز هیأت هایی از تاریخنگاران روسیه را در جلساتی گردآورده تا «تاریخ» آن را بنویسند! تاریخی که البته نه از نوع کارهای علمی تاریخنگاران آزاد، بل از سنخ تاریخهای سفارشی و رسمی ویژه ی قدرت های امپریالیست و رژیم های توتالیتر خواهدبود.
ادعاهای دیگر او از قبیل دغدغه های امنیتی یا استراتژیکی در برابر «توسعه ی» ناتو بیشتر از نوع وزن و قافیه است؛ گل و بته هایی برای فریب خوشباوران بی تمیز و آماده ی سرتکان دادن به علامت تصدیق.
باری، می دانیم که او برای مصرف تبلیغاتی سخنان دیگری را نیز پیوسته تکرارمی کند. محور این سخنان تبلیغاتی این است که سازمان ناتو با پذیرفتنن کشورهایی که در مجاورت روسیه قراردارندـ کشورهایی مانند لیتوانی، استونی و لتونی و لهستان ـ کشور او را محاصره کرده است. پیش از ورود در ارزش و اعتبار این ادعا بگوییم که این بخش از دیسکورس پوتین صرفا جنبه ی توجیه برای ذهن های ضعیفی دارد که قدرت و قدرتنمایی، مانند گنجشگی در برابر نگاه مار، آنان را مسحور می کند و از جهت عقلی مقهور و فلج می سازد؛ یا کسانی که، مانند همه ی مردسالاران، قدرت نمایی را نشان «مردانگی» و برتری می دانند. از این قبیل عقل های ضعیف در همه ی جامعه ها بسیارند و خودباختگی در برابر فتنه ی خمینی که زمانی بخش مهمی از توده و «روشنفکران» کشور ما را دچار فلج عقلی کرده بود بهترین نمونه ی آن و گویا ترین نشانه ی وجود این پدیده است.
افزون بر این، پوتین با ادعاهای خود تنها به مردم جهان دروغ نمی گوید؛ اگر تنها چنین بود ممکن می شد که آن دروغ ها را برای مصالح ملت روسیه «دروغ مصلحت آمیز» یا حیله ی جنگی نامید. اما پوتین به خود ملت روسیه، ملتی که بناست قهرمان داستان و برنده ی ماجرا باشد نیز، دروغ می گوید!
او نه تنها می گوید جنگ و تجاوزی در کار نیست و موضوع تنها یک «عملیات نظامی ویژه» است، بلکه برای بیان ادعای دیگری خلاف این ادعای دروغ از زبان شهروندان روسیه و حتی استفاده از واژه ی جنگ در این کشور امروز پانزده سال زندان تعیین کرده است! او نه تنها خود به ملت خود دروغ می گوید، از راست گفتن نیز یک جرم می سازد و دروغ گفتن را تبدیل به یک وظیفه ی قانونی می کند! خفقان اطلاعاتی حاصل از این فشار «قانونی» و حکومت دروغ که در قلمرو پوتین، در نوع خود تازگی هم ندارد، چگونه می تواند برای کسانی که برای برخورداری از آزادی بیان به اروپای غربی و آمریکا پناه آورده اند قابل دفاع باشد: روسیه ای چون چین تأسیس شده بدست مائو ـ که بتازگی بعضی کاشفان تیزهوش هم پیداشده اند که می گویند «توتالیتر نیست» ! ـ و مانند کره ی شمالی!
و چگونه می شود که دراین حیص و بیص مشتی مدعی ایرانی بودن در این مورد از پاپ هم کاتولیک تر شده اند و راست نمایاندن دروغ های پوتین را، ولو با به هم بافتن آسمان و ریسمان، نصب العین خود کرده اند؟ اعتراف کنیم که مسأله ساده نیست. آیا این نمونه ای از همان «ترس از آزادی» نیست که نزدیک به یک قرن پیش اریک فروم۱ نظریه ی خود درباره ی آن را در کتابی با همین عنوان ارائه داده است؟ یا همان «بردگی داوطلبانه» که اولین بار اتییِن دو لابوئِسی۲ فیلسوف فرانسوی قرن شانزدهم در کتاب جاودانه ی خود با همین عنوان آنرا معرفی کرده است؟
درباره ی ادعای یادشده ی روسیه ی امپریالیست پوتین در بالا، یعنی پیوستن کشورهای بالت و لهستان به سازمان ناتو، که دیکتاتور به بهانه ی تهدیدآمیز بودن آن برای روسیه، آن را مستمسک تجاوز خود قرارداده، کسانی که برای فریب خود و دیگران سخن نمی گویند، می دانند که لهستان و کشورهای بالت هر یک ده ها سال در زیر چکمه ی سلطه ی امپریالیسم خشن و بیرحمانه ی تزارها و جانشینان «شورویایی» آنها بوده اند و هر بار که برای رهایی از این سلطه ی شوم فرصتی یافته اند همچنان از بیم احتمال بازگشت و تکرار آن بر خود لرزیده اند.
احساس این بیم برای ما ایرانیان، که از قرن ها پیش، حتی پیش از تشکیل امپراتوری توسعه طلب آنها، زمانی که هنوز بصورت طوایف بیابانگرد و غارتگر به شهرهای ما می تاختند و اسیر می گرفتند۳، قربانی تجاوزات روسها بوده ایم، احساس تازه و بیگانه ای نیست. آنها نه تنها در دوران قاجار با توسل به زور بخش مهمی از سرزمین چندهزارساله ی میهن ما را از ما جداکردند؛ حتی به دنبال پیروزی مشروطیت نیز، پس از به توپ بستن مجلس شورای ما ـ که وجود آن در نگاه تزارها سرمشق بدی بود که به ملت روس داده می شد، حمله ای که تصمیم آن هم در پایتخت تزاری گرفته شده بود ـ، کار به همینجا خاتمه نیافت و با قیام مردم قهرمان تبریز و در طول یک سال مقاومت این شهر آزادیخواه و مغرور در برابر نیروهای استبداد نیز قوای نظامی امپریالیسم روس که همواره آذربایجان را میدان تاخت و تاز خود می دانستند نیز از کمک به مستبدین خودداری نکردند و با تجاوز به تبریز و نقاط دیگر آذربایجان آزادیخواهان را دائماً تحت شدیدترین فشارها قراردادند.
همه ی ملت های همسایه با روسیه و حتی ملت هایی نیز که پس از جنگ جهانی دوم، با ماندن ارتش سرخ در خاکشان نزدیک به نیم قرن بزیر سلطه ی شوروی سابق افتادند همواره از سلطه ی مجدد این امپراتوری زیادت طلب و سیری ناپذیر در هراسند. پس از پایان جنگ جهانی دوم و خروج ارتش های اشغالگر متفقین جنوبی از کشور ما، و زمانی که شوروی سابق با عَلَم کردن یک «حکومت» خودمختار در آذربایجان، در تحت حمایت ارتش اشغالگر خود، قصد جداساختن این استان محبوب ایران را داشت دکتر مصدق خطاب به «مهمانان» اشغالگر ما در شمال کشور در روز یکشنبه ۱۲ اسفندماه ۱۳۲۴ در مجلس شورا از جمله چنین گفت:
«اکنون بیش از شش ماه از خاتمه جنگ میگذرد نه فقط خاک کشور ما هنوز از نیروی بیگانه تخلیه نشده است بلکه نغمههایی برای ما ساز کردهاند که موجودیت و تمامیت و همه چیز آینده ما را هم تهدید میکند و برای ما اوضاع ناگواری پیش آمده است که ما را بهطرف تجزیه و جنگهای داخلی و برادرکشی سوق میدهد برای ما کمیسیون نظارت خواب میبینند یعنی بهجای احترام استقلال و تمامیت و وحدت ما نقشه قیمومیت و تفرقه را میکشند . «میهمانان گرامی ما… تازه برای ما دارند موضوع زبان و اقلیت را پیش میکشند مگر فرانسه و بلژیک مطابق قانون اساسیشان انجمن ایالتی و ولایتی ندارند آیا هرگز این دو کشور را کسی کشور متحده [فدرال] خوانده است؟ مگر در این دو کشور به زبانهای محلی تکلم نمیشود؟ آیا هرگز کسی بهعنوان این زبانها برای این دو کشور موضوع اقلیت را طرح کرده است؟ خبرگزاری شوروی ابلاغیه منتشر میکند که قرائت آن هر ایرانی را دچار شگفتی و نگرانی مینماید!» [ت. ا.]
«ما تخلیه ایران را یک مسئله حل شده و مقطوع میدانیم زیرا تکلیف آن به موجب فصل پنجم پیمان اتحاد سهجانبه معین شده و این فصل صراحت دارد به این که پس از متارکه جنگ دول متحده در مدتی که زیاده از شش ماه نباشد قوای خود را از خاک ایران بیرون خواهند برد بنابراین مطابق این پیمان بایستی در تاریخ دوم مارس در خاک ایران یک نفر سرباز بیگانه نباشد و عنوان کردن آغاز تخلیه از روز دوم مارس آن هم نسبت به قسمتی از خاک ایران به هیچ وجه با این تعهد قطعی دولت شوروی مطابقت ندارد. وقتی که میگوییم ما تخلیه ایران را یک مسئله مقطوع میدانیم مراد ما این است که ما راجع به این مسئله دیگر به هیچ وجه حاضر برای گفتوگو و مباحثه نیستیم۴.»
پس از آن نیز اگر آگاهی و اراده ی ملت ایران و فشار دولت آمریکا با پیامی تهدیدآمیز از سوی پرزیدنت هاری ترومن به شخص استالین، در کار نبود امروز چه بسا که آذربایجان عزیز ما نیز در زیر سلطه ی شوم جانوری مانند الهام علییِف به سرمی بُرد. تجربه ی همه ی همسایگان امپریالیسم روس در اروپا و آسیا چیزی جز این به ما نمی گوید.
بنا بر این اگر پیوستن کشورهای همسایه ی روسیه، که در بالا از آنان نام بردیم به سازمان ناتو را، نتیجه ی توطئه ی آمریکا بدانیم نه تنها موجودیت و اراده ی آن ملت ها به آزاد زیستن و رهایی از سلطه ی همسایه ی زوگویشان را نادیده گرفته ایم بلکه، بدتر از آن خود و دیگران را فریب داده ایم. آری، در چنین چشم انداز کوردلانه ای کشورهای بیطرف و صلحجویی چون سوئد و فنلاند ـ و این یک قربانی قدیمی دیگر سلطه ی تزاری و حمله ی نظامی استالین در ۱۹۳۹ـ که نه در گذشته خواهان پیوستن به سازمان ناتو بوده اند و نه کسی از آنها به این اقدام دعوت کرده است، حال که در برابر زورگویی روسیه به این تصمیم اظهار تمایل کرده اند نیز قربانی گسترش طلبی ناتو و آمریکا بشمارخواهندرفت!
موضوع زمانی بامزه تر می شود، ـ البته با مزه ای تلخ ـ که وکیلان بی جیره و مواجب امپریالیسم متجاوز به اوکرایین، از موضع حقوقدان وارد شده ادعا می کنند که در عرصه ی امور بین المللی به رغم وجود اصول و قراردادهای حقوقی جهانی یا دوجانبه آنچه سرانجام تعیین کننده است همان زور است و حقوق ظاهری بیش نیست! ادعایی که چند صد سال کوشش خیرخواهان بشریت در جهت برقراری نوعی انتظام حقوقی در سطح جهان را پوچ می انگارد!
این نوابغِ هنوز ناشناخته ی سیاسی در عین بی اثر جلوه دادن نهادهای حقوقی بین المللی، از افسانه ای بنام «قول و قرارهای بعد از فروپاشی شوروی» و «تعهداتی» سخن می گویند که گویا غرب در آن زمان «رسماً» پذیرفته، و در رعایت آن «پیمان شکنی» کرده. عیناً تکرار طوطی وار ادعای دولت امپریالیست متجاوز، اما البته بدون ارائه ی هیچ سند کتبی؛ زیرا در تکرار طوطی وار سند جایی و معنایی ندارد!
حال هزار بار هم تکرار کنیم ـ تکرارکنند ـ که پس از انحلال پیمان ورشو ـ آن هم پیمانی برای حفظ سلطه ی شوروی سابق ـ یعنی همان امپریالیسم روس ـ بر نیمی از اروپا (!) آمریکا به شوروی قول داده بود که ناتو هم منحل خواهد شد یا توسعه نخواهد یافت چیزی تغییر نمی کند. زیرا این ادعا که غرب چنین تعهداتی را رسماً پذیرفته بالکل بی پایه است، و برخلاف این ادعاهای بی اساس، هیچگونه تعهد «رسمی» در کار نبوده که غرب آن را نقض کرده باشد، و حقیقت جز این نبوده که هنگام انحلال آلمان شرقی و پیوستن آن به سرزمین مادر، آلمان فدرال ـ که چاره ای هم جز آن برای شوروی نمانده بودـ، بطور شفاهی به گورباچف قول مبهمی در مورد خاص آلمان داده شده بود که از لحاظ دیپلماتیک تعهدآور نبوده است.
پیمان ورشو که با انحلال رژیم شوروی منحل شد چه بود؟ «پیمانی» یکجانبه که شوروی سابق بر کشورهای زیر سلطه ی خود در اروپای شرقی تحمیل کرده بود تا هر بار که در یکی از این کشورها، چنان که در ۱۹۵۶ در مجارستان دیدیم و در ۱۹۶۸ در چکسلواکی، اندک تمایلی به استقلال نسبت به «برادر بزرگ» بروزکرد، ولو از سوی همان احزاب کمونیست «برادر» که برادر بزرگتر آنها را به قدرت رسانده بود، نیروهای مسلح «پیمان» وارد عمل شوند و متمردان را بجای خود بنشانند! پیمان اتلانتیک شمالی چه بود؟ پیمانی در برابر پیشروی های شوروی از شرق اروپا بسوی غرب پس از پایان جنگ جهانی دوم و با زور ارتش سرخ و کمک احزاب کمونیست «برادر»، که معلوم نبود در چه خطی می خواست متوقف شود. بدون کمک های مالی آمریکا موسوم به «برنامه ی مارشال» به کشورهای اروپای غربی که در جنگ جهانی دچار خسارات اقتصادی عظیم شده بودند و، همزمان، بدون پیمان اتلانتیک، چه بسا که شوروی تا دورترین مرزهای اروپای غربی پیش می رفت. همه می دانند، چنان که اکنون نیز شاهد آنیم، با شکست ایدئولوژیک سیستم سیاسی اتحاد شوروی سابق امپریالیسم روس که از ارتشی نیرومند و یکی از دو زرادخانه ی هسته ای بزرگ جهان برخوردار بود، تغییر ماهیت نداده بود و انحلال پیمانی که برای مقابله با توسعه طلبی آن تشکیل شده بود پیش از آن که این تغییر ماهیت در عمل به ثبوت رسد نمی توانست واقع بینانه باشد. تجاوزات منظم و برنامه ریزی شده ی این قدرت جدید به رهبری پوتین، به گرجستان و انضمام دو بخش آن (اوستی جنوبی و آبخازی) به فدراسیون روسیه، کشتار مردم گروزنی و بازگرداندن چچنی به فدراسیون، نابودی شهر باستانی حلب در سوریه و کشتار و آواره سازی سکنه ی آن برای پاسداری از رژیم خون آشام اسد و حفظ پایگاه دریایی امپریالیسم روس در ساحل سوریه، و بالاخره انضمام شبه جزیره ی کریمه به خاک فدراسیون بدنبال یک همه پرسی ساختگی و غیرقانونی، و بسیاری رفتارهای امپریالیستی دیگر نشان داد که روسیه ی پس از شوروی نسبت به دوران تزارها و شوروی ها تغییر ماهیت نداده است و تنها ساده لوح ترین مردمان و رهبران سیاسی می توانند از آن بیمناک نباشند.
اما، دلباختگان قدرت تزاری پوتین، که در پناه دموکراسی های غربی، مانند همان سوئد، یا کشورهای دیگر اروپا و آمریکا می توانند، از رطب و یابس، هر چه خواستند به هم ببافند بی آنکه کسی مانند پوتین بر سر آنها بمب ببارد، درفهم آنچه در اوکرایین می گذرد حتی از محمـد خاتمی، این نظریه پرداز مردمسالاری دینی(!) نیز چند فرسنگ عقب اند. او دستکم اینقدر می فهمد که بنویسد:
« آنچه در اوکراین می گذرد سرکوب کردن ملتی است که می خواهد آزاد و غیروابسته زندگی کند (...).
بیش و پیش از همه فریاد خود را علیه تجاوز و بیداد و تبعیض، نه تنها در ایران عزیز که در هر جای جهان برآورند و از جمله در موقعیت کنونی، خود را در کنار مردم مقاومی که در برابر تجاوز و توسعه طلبی ایستاده اند ببینند (...).
آنچه در اوکراین میگذرد فارغ از علل و اسباب پدیدآمدن این وضع ناگوار، تجاوز یک قدرت بیگانه به یک سرزمین آزاد و سرکوب کردن ملتی است که به خصوص در این روزها نشان داد که میخواهد آزاد و غیروابسته زندگی کند».
«توسل به زور و نابود ساختن زیرساختهای اجتماعی و اقتصادی و فنی یک جامعه و سرکوب مردم و تحمیل خواستها با مشت آهنین بر آنها در هر صورت محکوم است و بخصوص ایثارگران واقعی که خود طعم تلخ تجاوز را چشیده اند و جانانه در برابر آن مقاومت کرده اند در همدلی و هم سخنی با ملت اوکراین و همه ملتهای تحت ستم از دیگران شایسته ترند.»
اما کسانی که در بالا از آنان سخن می گفتیم در فهم از مسأله ی اوکرایین و حمله ی نظامی یک کشور متجاوز به آن بیشتر در موضع رهبری جمهوری اسلامی قراردارند تا موضع خاتمی که دست کم این نوع زور بیگانه را دیگر روا نمی داند!
«سیل کمک های تسلیحاتی
که به اوکرایین سرازیر شده» !
کشوری به کشور دیگری تجاوزکرده؛ کشورهای دیگر از ورود به جنگ میان دو طرف خودداری می کنند تا متهم به طرفیت جنگی با متجاوز نشوند. پس از آن حمله این کشورها به قربانی تجاوز کمک تسلیحاتی کرده اند. یعنی یا به آن اسلحه فروخته اند یا به رایگان داده اند. کشورها به یکدیگر اسلحه می فروشند، حتی در دوران صلح، و یکی از بزرگترین این فروشندگان اسلحه روسیه است. این فروش برای مصرف در دوران جنگ های احتمالی آینده است. اگر کشوری در زمان صلح اسلحه بفروشد آیا می تواند فروش آن در زمان جنگ را، که نیاز به اسلحه حادتر از زمان صلح است بر دیگران منع کند؟ حال می بینیم که کاسه های داغتر از آش وطنی فریاد اعتراض برآورده اند که چه نشسته اید که اروپایی ها به اوکرایین ـ همان کشور قربانی که روسیه ی تا دندان مسلح به آن تجاوز کرده است ـ اسلحه می دهند! پس آیا حق با پوتین نبود که دستشان را خواند، مقاصد تجاوزکارانه ی اینها را پیش بینی کرد و ناچار شد به اوکرایین حمله کند؟! چه مزاح تلخی! در این نوع برخورد قربانی جنگ و کمک کنندگان به او بدهکار می شوند و متجاوز مغبون معرفی می شود. شرم آور نیست اینگونه وکیل الکن جباران روزگار شدن؛ هر چند وکیل بی جیره و مواجب؟
همه ی توجیهات مدافعان پوتین از همین سنخ است: او حمله کرد چون ناتو روسیه را محاصره کرده بود. آیا وارونه ی این ادعا هم دست کم به همین اندازه، و حتی بیشتر از این معتبر نیست: این کشورهای هم مرز به پیمان دفاعی نیازمند بودند چون با همسایه ای متجاوز، دارای ارتشی بسیار نیرومندتر از ارتش های خود و با سوابق دیرینه ی تجاوزکاری هم مرز بودند؟ نیز، در برابر همسایه ی تا دندان مسلحی که نیات تجاوزکارانه ی خود را هم پنهان نکرده بود به اسلحه نیازداشتند تا در برابر تجاوزی که شاهد آنیم بتوانند از آب و خاک و آزادی خود دفاع کنند؟ آیا در برابر تجاوز به سرتاسر خاک خود باید با دست خالی مقابله کنند تا مبادا به دریافت اسلحه متهم شوند؟! مضحک تر از این نگاه قابل تصور نیست. اگر استدلال را به همین نسق ادامه دهیم به این نتیجه هم خواهیم رسید که بیش از دو میلیون زن و کودک و مردمان سالخورده و بیماری که در برابر هجوم نیروی زمینی روسیه و بمباران های آن گریخته و به لهستان و کشورهای مجاور دیگر پناهنده شده و حاضر نشده اند از محبت اجباری و حمایت مهمانان ناخوانده و مسلح خود بهره مند گردند در برابر دوستی این نیروی نجات بخش قدرناشناسی کرده اند. یکی از انگیزه های ظاهری مدافعان صریح یا ضمنی پوتین عیوبی است که بر جامعه ها و قدرت های لییرال غربی می گیرند.
اما آیا با همه ی آنچه می توان و باید بر سیاست های یکجانبه و غالباً طمعکارانه ی بسیاری از قدرت های غربی گرفت، می توان کینه علیه آنها را تا جایی رساند که به توجیه دیکتاتور متجاوزی چون پوتین و رژیم او که حتی در کشور خود نیز کمترین مجرای تنفسی برای مخالفانش باقی نگذاشته و گل های سرسبد آنها را به اشکال گوناگون کشته منتهی گردد؟ در این مقایسه حتی دونالد ترامپ که تا سال گذشته گوی دروغگویی را از همه ی سیاسیون غربی ربوده بود نیز برای شاگردی پوتین کم می آورد.
حساب ستم های غرب بجای خود و در جای خود؛ آن را برای سرسپردگی کورکورانه به یکی از خطرناک ترین و شوم ترین قدرت های امروز جهان و دیکتاتور بی عاطفه ی آن دستاویز نکنیم!
کلام آخر: بقول صائب تبریزی
دعوی عشق ز هر بوالهوسی می آید
دست بر سر زدن از هر مگسی می آید
لعنت و نفرین بر هیتلر و محکوم کردن استالین، که آنان نیز در روزگار خود هوادران سینه چاکی داشتند، امروز آسان و از همه کس ساخته است. همانطور که محکوم کردن پوتین پس از پایان روزگار او هنری نیست. تشخیص جنایتکاران زمان خود و محکوم ساختن آنان از هم اکنون حساب دیگری است.
پاریس، شنبه، ۱۲ مارس ۲۰۲۲
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ ترس از آزادی Escape from Freedom یا The Fear of Freedom
اثر معروف اریک فروم Erich Fromm
۲ گفتار در باب بردگی داوطلبانه Discours de la servitude volontaire
اثر اِتییِن دولا بوئسی
۳ نک. علی شاکری زند، نکاتی پیرامون مفاهیم ملیت، اقلیت، خودمختاری، مجله ی میهن، شماره ی ۱۸، آذرماه ۱۳۹۶؛ این مقاله را در سایت نهضت مقاومت ملی ایران، نامیر، نیز می توان یافت.
۴ بخش کاملتر این بخش از سخنرانی در مجلس:
«اکنون بیش از شش ماه از خاتمه جنگ میگذرد نه فقط خاک کشور ما هنوز از نیروی بیگانه تخلیه نشده است بلکه نغمههایی برای ما ساز کردهاند که موجودیت و تمامیت و همه چیز آینده ما را هم تهدید میکند و برای ما اوضاع ناگواری پیش آمده است که ما را بهطرف تجزیه و جنگهای داخلی و برادرکشی سوق میدهد برای ما کمیسیون نظارت خواب میبینند یعنی بهجای احترام استقلال و تمامیت و وحدت ما نقشه قیمومیت و تفرقه را میکشند . «میهمانان گرامی ما بهجای اینکه از صاحبخانه با اظهار امتنان خداحافظی کنند و به او مجالی بدهند از خستگی میهماننوازی طولانی بیاساید پی در پی انجمن میکنند و مقدرات ما را از انجمن پوتسدام به انجمن لندن و از انجمن لندن به مسکو و از آنجا نمیدانم که به کدام انجمن حواله مینمایند تازه برای قانون اساسی ما غمخواری میکنند و اظهار تأسف مینمایند تازه برای ما دارند موضوع زبان و اقلیت را پیش میکشند مگر فرانسه و بلژیک مطابق قانون اساسیشان انجمن ایالتی و ولایتی ندارند آیا هرگز این دو کشور را کسی کشور متحده خوانده است؟ مگر در این دو کشور به زبانهای محلی تکلم نمیشود؟ آیا هرگز کسی بهعنوان این زبانها برای این دو کشور موضوع اقلیت را طرح کرده است؟ خبرگزاری شوروی ابلاغیه منتشر میکند که قرائت آن هر ایرانی را دچار شگفتی و نگرانی مینماید!
ما تخلیه ایران را یک مسئله حل شده و مقطوع میدانیم زیرا تکلیف آن به موجب فصل پنجم پیمان اتحاد سهجانبه معین شده و این فصل صراحت دارد به این که پس از متارکه جنگ دول متحده در مدتی که زیاده از شش ماه نباشد قوای خود را از خاک ایران بیرون خواهند برد بنابراین مطابق این پیمان بایستی در تاریخ دوم مارس در خاک ایران یک نفر سرباز بیگانه نباشد و عنوان کردن آغاز تخلیه از روز دوم مارس آن هم نسبت به قسمتی از خاک ایران به هیچ وجه با این تعهد قطعی دولت شوروی مطابقت ندارد. وقتی که میگوییم ما تخلیه ایران را یک مسئله مقطوع میدانیم مراد ما این است که ما راجع به این مسئله دیگر به هیچ وجه حاضر برای گفتوگو و مباحثه نیستیم.
مجلس شورای ملی، دوره چهاردهم(روزهای واپسین)، یکشنبه ۱۲ اسفندماه ۱۳۲۴