به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



جمعه، آذر ۱۹، ۱۳۸۹

    ن. م. یازین
از كي فمنيست شدم؟

 هميشه به اين فكر كرده ام كه «حقوق بشر» از كي مورد توجه واقع شد؟ آيا «منشور كوروش» اولين منشور حقوق بشر است يا قبل از آن هم ابناي بشر دريافته بودند كه بشر اند و داراي حق و حقوقي؟ راستی زنان چطور؟ آنها از كي متوجه حق و حقوق شان ـ به عنوان نيمي از جامعه بشري ـ شدند؟ كاري با تاريخچه مدون فمینيسم و افراد تاثيرگذار جنبش برابر خواهي ندارم. اما حسي در درونم هست كه مي گويد درد، ريشه دار تر و كهنه تر از اين حرفهاست. آنقدر قديمي كه حتي نمي دانم از كي فمینيست شدم؟
با خودم خلوت مي كنم و سعي مي كنم رو راست باشم. واقعاَ اولين جرقه ها از كي زده شد؟ 
از وقتي منشور بين المللي حقوق بشر را خواندم؟ يا زماني كه تصاوير خندان ده زن قدرتمند جهان را ديدم؟ ... حقيقت اين است كه وقتی فمینيست شدم هنوز هيچ در مورد خشونت هاي پنهان و آشكار عليه زنان در ايران و جهان نمي دانستم حتی نام «كنوانسيون بين المللي رفع تبعيض عليه زنان» هم به گوشم نخورده بود. واقعاَ نمي دانستم در دادگاه هاي خانواده چه می گذرد. نه..! آن زمان نه از كمپين يك ميليون امضاء نشاني بود و نه از لايحه حمايت!!! از خانواده. حتي روزگارها قبل از اين كه بدانم «جان زنان سرزمينم نصف مردان ارزش دارد» و يا زماني كه معناي اين عدالت بي دادگر را كه : «شهادت دو زن ، برابر يك مرد است» را بفهمم، و يا اين كه چگونه فرزندان به مادراني كه از ذره ذره وجودشان هستي مي يابند تعلق ندارند. حتي آن زمان نمي دانستم كه صداي زنان وطنم را با سنگسار خاموش مي كنند.
شايد اغراق نباشد اگر بگوييم سرآغاز داستان فمینيست شدنم و خيلي از زنان ديگر، همزمان با به دنيا آمدن مان است. همه ما دختران از زماني خود را مي شناسيم و متوجه تفاوت هاي ظاهري خود با پسران مي شويم يك جورهايي فمینيست مي شويم. وقتي بهمان تشر مي زنند كه مثل پسرها نبايد از درخت بالا برويم يا از بلندي بپريم. يا اين كه وقتي براي مدرسه رفتن ثبت نام مي كنيم چرا در تمام فرم ها نام پدرمان را مي نويسيم و كسي سراغي از نام و نشان مادر دلواپسمان نمي گيرد؟ و چرا همه جا مادران مان را با نام خانوادگي پدرمان صدا مي زنند؟ چرا گورستان هاي شهرمان پر از گورهاي خاموش غبارگرفته زناني است كه بعد از حك شدن نام مرحومه شان نوشته شده متعلقه حاج ،كربلايي، مشهدي، سيد يا آقاي فلاني...
شايدم آغاز فمینیست شدن مان از دوره ای است كه با داستان هاي مادربزرگ هایمان از وقايع تاريخي سرزمين مان به خواب ناز مي رفتيم بي آنكه واقعاَ بدانيم زنان، اين خاطرات را نه از نزديك لمس كرده كه در پشت درِ اندورني ها به كمك فال گوش ايستادن شنيده و به خاطر سپرده اند. و اين كه چرا «دختر كه رسيد به بيست / بايد به حالش گريست»؟ و چرا بيشتر زناني كه مي شناسيم با لباس سفيد به خانه شوهر مي روند و با لباس سفيد به خانه آخرت؟...
آري ، در ديار من دختران به ياد نمي آورند كه از كي فمینيست شدند زیرا آنها با اين درد به دنيا مي آيند، و جبر روزگار است كه آنها را فمینيست مي كند.