شهلا جاهد
تاوان عشق
«من عاشقش شده بودم»
«از همان بچگي عاشق فوتبال بودم و تيم پرسپوليس تيم محبوب من و ناصر محمدخاني برايم بازيكني فراتر از يك بازيكن عادي بود. من عاشقش شده بودم. چهارده ساله بودم كه يك روز با پولهاي توجيبيام براي ناصر يك ادوكلن خريدم.
ناصر را با سختي پيدا كردم تا هديهاي را كه برايش خريده بودم، بدهم. برادرش را ديدم و ادوكلن را به او دادم تا به ناصر برساند. ناصر اين هديه را جدي نگرفت و عكسالعملي نشان نداد. من اما در دنياي كودكي خودم عاشقانه ناصر را دوست داشتم و بيمحلي او باعث نشد ناصر را فراموش كنم. چند روز بعد دوباره او را پيدا كردم و گفتم من همان دختري هستم كه برايت ادوكلن خريدم. او پول درآورد تا مبلغي را كه بابت ادوكلن داده بودم پس دهد. آن حركت ناصر بسيار برايم تحقيرآميز بود. خيلي ناراحت شدم و با گريه محل را ترك كردم. دوستان ناصر هم آنجا بودند. بعد از آن ديگر ناصر را نديدم اما او همچنان مرد روياهاي من بود. ناصر به قطر رفته بود و من به او دسترسي نداشتم. چند سال گذشت؛ من درس ميخواندم و پيشرفت ميكردم، ليسانس پرستاري گرفتم و در بيمارستاني مشغول به كارشدم. هر شب كه به خانه ميآمدم به پوستري كه از ناصر به ديوار زده بودم نگاه ميكردم و بعد ميخوابيدم تا اينكه يك روز در خيابان يكي از دوستان ناصر مرا ديد و شناخت. او به من گفت ناصر به ايران برگشته است. شماره مرا گرفت و فرداي آن روز ناصر با من تماس گرفت. اينطور بود كه مسير زندگي من عوض شد. رابطه عاشقانه من و ناصر شكل گرفت و بعد از مدتي ناصر براي من خانهاي در قيطريه اجاره كرد. او بيشتر روزهاي هفته را به خانه من ميآمد و ما با هم آنجا زندگي ميكرديم. عشق من به ناصر محمدخاني مردي كه در زمين فوتبال معجزه ميكرد آنقدر زياد بود كه براي بودن با او هركاري كه ميخواست ميكردم. من منشي شخصي ناصر شده بودم. همه قبضهاي خانه و تلفنهايش را ميپرداختم. برايش هر چه ميخواست تهيه ميكردم. كمكم ناصر هم عاشق من شد و بيشتر روزها را در خانه من ميگذراند و مهمانيهايش را در آنجا برگذار ميكرد. من ميدانستم او با لاله اختلاف دارد، ناصر اين موضوع را گفته بود، اما به خاطر فرزندانش دوست نداشت از او جدا شود.»
خانواده شهلا زماني متوجه رابطه دخترشان با ناصر محمدخاني شدند كه اين زن بازداشت شد. شهلا زمان بازداشت 32سال بيشتر نداشت و خانوادهاش تا پيش از آن بر اين گمان بودند كه اين دختر بانفوذ خانواده، پرستار پير زني ناتوان است و به همين دليل هم بيشتر شبها در خانه نيست.
شهلا به گفته اعضاي خانوادهاش مغز متفكر خانواده بود و در تصميمگيريها به بقيه كمك ميكرد و به همين دليل هم هيچكس او را نصيحت يا راهنمايي نميكرد. سالها پيش يكي از برادران شهلا فوت شد و اين زن سرپرستي دختر كوچك او را بر عهده گرفت. برادرزاده شهلا، عمهاش را همچون مادر خودش ميدانست به همين دليل بازداشت اين متهم او را به شدت تحت تاثير قرار داد.
شهلا از دوران كودكي به فوتبال علاقه داشت و هميشه در حياط خانه بازي ميكرد. او از طرفداران تيم پرسپوليس بود و پوسترهاي اين تيم و بازيكن شماره هشت آن را ميشد روي در و ديوار اتاقش ديد. او بعد از اتمام دبيرستان در رشته پرستاري قبول شد و سپس مدتي را در يك مهدكودك مشغول به كار شد و بعد از آن در يك بيمارستان فعاليتهايش را شروع كرد. شهلا به گفته اعضاي خانوادهاش خواستگاران زيادي داشت اما هميشه ميگفت دوست ندارد ازدواج كند و چون شغلش را دوست دارد ميخواهد كار كند. او حتي براي اينكه يكي از خواستگاران سمجش را از خود براند به دروغ به وي گفت با شخص ديگري نامزد كرده است.
منبع: گروه حوادث روزنامه شرق
منبع: گروه حوادث روزنامه شرق