اگر هزاران مجرم بی مجازات بمانند
بهتر است تا بی گناهی مجازات شود
فروغ بهلولی
هنوز هم ناصر را دوست داری؟
بی درنگ پاسخ داد جانم را هم برای او قربانی خواهم کرد و هر روز بیشتر و بیشتر عاشقش می شوم !
بی درنگ پاسخ داد جانم را هم برای او قربانی خواهم کرد و هر روز بیشتر و بیشتر عاشقش می شوم !
مطلب خانم مینویی را در سایت مدرسه فمینیستی با نام «خاله شهلا» خواندم و یاد ملاقاتهای خودم با محکومان به قصاص افتادم که بسیاری از آنها متاسفانه اعدام شدند در حالیکه پرونده آنها در هاله ای از ابهام برای همیشه فرو رفت و سرانجام هیچ کس به حقیقت ماجرا پی نبرد!
روزی که من همراه تیم تحقیقاتی موسسه جزا و جرم شناسی دانشگاه تهران به بند زنان زندان اوین رفته بودم اولین نفری که دیدم همان پیرزن مشهوری بود که همه در زندان او را می شناختند و جرمش حمل مواد مخدر بود و جوری قسم می خورد که قلب انسان به درد می آمد که کار من نبوده و من بیچاره با این سن و سال مسافر کشی می کنم تا نان شب ام را در بیاورم و... اما چند هفته بعد که با مرخصی آمد بیرون و از من خواهش می کرد تا وکیل پرونده اش باشم فهمیدم که یک حرفه ای سابقه دار است!
دومین نفر اما کسی بود که به هیچ عنوان احساسات تو را بر نمی انگیخت تا دلت برایش بسوزد، کسی بود که فکر می کردی انگار او زندان بان است و بقیه زندانی... مغرور، آرام و با اعتماد به نفس!
نزدیکش شدم ، دست دادیم . پرسیدم پرونده ات بالاخره چی شد؟ٕ
گفت: وکیلم پیگیری می کند . پرسیدم چه احساسی داری فکر می کنی آزاد می شوی؟
گفت: بله آزاد می شوم، نمی توانند مرا قصاص کنند چون...
هنوز هم ناصر را دوست داری؟
بی درنگ پاسخ داد جانم را هم برای او قربانی خواهم کرد و هر روز بیشتر و بیشتر عاشقش می شوم !
پرسیدم به ملاقات تو آمده؟ از این که تو در زندانی واو آزاد و رها بیرون است و هیچ کمکی به تو نمی کند ناراحت نیستی؟ این چطور عشقی است ؟ خبر داری که او هم تقاضای قصاص کرده ؟
جوابی داد که وقتی الان که قصاص شده به آن فکر می کنم تا اعماق قلبم برای تمام کسانی که این چنین ساده انگارانه به مردهای زندگی شان اعتماد کردند، می لرزد. اوجلوتر آمد و در گوشم گفت:
ناصر دوستم دارد ویکبار آمد و با هم حرف زدیم . او نمی تواند تقاضای قصاص نکند چون در این صورت به او هم مشکوک می شوند، او مجبور است.
در این هنگام یک زندانی دیگر نزدیک شد و با صدای بلند در حالی که می خندید گفت: ولش کنید خانم او دیوانه است هنوز هم دوستش دارد، عقل ندارد که!
این مطلب را نوشتم چون همیشه صدای شهلاها در گوشم زنگ می زند چه هنگامی که برای گرفتن طلاق ازعشق خود ! به این در و آن در دادگاه ها می دوند ، چه وقتی زیر کتک های عشق خود سیاه و کبود می شوند و چه همانند شهلاها سر بر دار می نهند!
اما در مورد شهلا جاهد اجازه بدهید خارج از نگاه فمینیستی به نکته ای اشاره کنم وآن این است که آیا حقوق او به عنوان یک انسان حفظ شد؟ و اینکه چرا اکثر حقوقدانان روند دادرسی و در نهایت رای صادره را منطبق با موازین حقوقی ندانستند: مهمترین علت، وجود ابهامات پرونده بود....
یادم می آید سر کلاس پزشکی قانونی استاد صحبت از پیشرفت چشمگیر علوم و به ویژه علوم تجربی و علم ژنتیک و نقش آنها درکمک به ادله اثبات دعوا کرد ، پرونده ای جنجالی را که گویا در یکی از ایالت های آمریکا و در روستایی قتلی رخ داده بود تعریف کرد، قتلی که تنها سر نخ پلیس قطره خونی بود که از قاتل بر جای مانده بود، از آن جا که هزینه آزمایش دی ان ای خیلی زیاد است چون افرادی که در روستا زندگی می کردند محدود بودند یک فراخوان می دهند و از همه می خواهند که در این آزمایش شرکت کنند نتیجه این بود که بالاخره دی ان ای یک نفر تطبیق کرد و لی آن یک نفر منکر قتل شد و به هیچ عنوان قبول نکرد، هیات منصفه نمی دانست چه کند؟
البته همانطور که می دانید آزمایش دی ان ای به خاطر دقیق بودنش و اینکه احتمال آنکه دی ان ای ۲ نفر شبیه هم باشد ۱ در میلیارد و تقریبا صفر است امروزه مورد توجه بسیار زیادی است.
اما ادامه ماجرا، یک بار دیگر آزمایش می گیرند با این تفاوت که سر زده به منزل همه می روند تا انکه معلوم می شود قاتل آن مرد نیست بلکه نانوای روستا است که اتفاقا یکی از آن میلیارد نفر و موارد نادری بود که دی ان ای خونش در آن روستای کوچک دقیقا با دی ان ای فرد متهم یکی بود!
ماجرای این پرونده را هرگز فراموش نکردم ، یاد حدیثی از امام علی افتادم که روزی منبر داشت و گفت: اگر سگی را دیدید که وارد اتاقی شد که کسی آنجا نبود و کوزه ماستی آنجا بود که قبل از ورود سگ سالم بود ،سگ از آنجا بیرون آمد در حالیکه کوزه شکسته است و دهان سگ هم آعشته به ماست بود نباید نتیجه گرفت که سگ ماست را لیسیده است! در این بین قصابی بلند شد و فریاد زد یا علی گمان کرده ای با کودکان سخن می گویی مگر می شود سگ آن را نلیسیده باشد و نجس نباشد؟! و سپس با حالت اعتراض آنجا را ترک کرد.
می گویند چندی پس از آن، حضرت علی در دعوایی حکمیت می کرد که در آن قتلی رخ داده بود ومتهم کسی نبود جز همان قصاب که با چاقوی خون آلوده بالای سر جنازه یافت شده بود و می گریست و می گفت قسم به خدا که گوسفندی ذبح می کردم که صدای ناله شنیدم وقتی رسیدم که او مرده بود، من او را نکشته ام. یا علی قسم به خدا که تو راست می گفتی که سگ آن کوزه را نلیسیده است!
همه این داستان ها و روایات یاد آورجمله به یاد ماندنی سزار بکاریا (دانشمند علوم کیفری) است که : اگر هزاران مجرم بی مجازات بمانند بهتر است تا بی گناهی مجازات شود.
اینکه شهلا مجرم بود یا بی گناه و اینکه اگرمجرم بود چقدر ؟ خود بحث جدا گانه ای است ولی هر چه بود باز پرونده ای در ابهام بسته شد.