به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



یکشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۹۰

   هادی خرسندی

در سوگ پدر موسوی

چهار پنج شش سال پيش وقتی مهندس علی اکبر موسوی خوئينی (نماينده ی مجلس اسلامی) در زندان بود و پدر پيرش را اجازه ی ملاقات نداده بودند و از پشت در زندان اوين بازگردانده بودند، دلم از ديدن عکس پيرمرد به درد آمد. بعد که پيرمرد از دنيا

 رفت و پسر زندانيش در مراسم تدفينش نبود، بغضم در اين ابيات ترکيد و در سايت گذاشتمش. هيچ آشنائی با پدر و پسر نداشتم و ندارم. البته بعدش پيام سپاسی از سوی مهندس موسوی دريافت کردم، اما نيش هائی هم خوردم که چرا برای يک آخوند مرثيه ساخته ام و با يک وکيل مجلس اسلامی همدردی کرده ام!
حال که مهندس ميرحسين موسوی هم در فقدان پدرش همان حال را دارد، آن وصف الحال را تکرار ميکنم با عرض تسليت به ميرحسين و خانواده اش و با اين توضيح که اين بار هم مثل بار قبل، اين ابراز احساسات حاوی هيچ ترفندی نيست!
به اميد اينکه اين غم های مضاعف ديگر نباشد و به اميد اينکه به جای (يا قبل از) قاطی کردن مسائل و اقدام به قضاوت های قضاقورتکی، اندکی بينديشيم! خوشا که در اين روزگار پردرد، همدردی را فراموش نکنيم، و الّا پرونده سازی کار ساده ايست!

***
موسوی خوئينی موفق به شرکت در مراسم تدفين پدر خود نشد

سخنگوی سازمان دانش آموختگان ايران اسلامی گفت: علی‌‏رغم اينکه حکم آزادی موسوی خوئينی برای شرکت در مراسم ختم پدرش صادر شده، اما هنوز اين حکم اجرا نشده است و اين در حالی است که مراسم تدفين پدر وی به پايان رسيده است.
شنيدم آمده بودی ملاقات - شنيدم مانده بودی پشت در مات

مرحوم حجت الاسلام موسوی پدر موسوی خوئينی همراه با همسر و دختر او در برابر زندان اوين

پدر رفتی نديده روی فرزند
تو آزادی پدر، من مانده در بند

تو در قبری پدر، من در اوينم
نشد ترحيم و تدفينت ببينم

دم آخر نشد پيش تو باشم
گلابی بر سر و رويت بپاشم

دريغا موقع بيماری تو
نشد ممکن بيايم ياری تو

تو دردت، هم به جان و هم به تن بود
ميان ناله هايت نام من بود

شنيدم گفته بودی اکبرم کو
دم آخر کنار بسترم کو

شنيدم جان نميدادی که شايد
بناگه اکبرت از در درآيد

دريغا بعد مرگت هم پدر جان
من اينجا مانده بودم توی زندان

ببخشايم که در اينجا اسيرم
نبودم زير تابوتت بگيرم

شنيدم آمده بودی ملاقات
شنيدم مانده بودی پشت در مات

شنيدم آمدی راهت ندادند
جواب گريه و آهت ندادند

ز پشت در برای ديدن من
شنيدم مشت کوبيدی بر آهن

شنيدم رنج ره هموار کردی
ز ديوار اوين ديدار کردی!

شنيدم بازگشتی اشکريزان
ازين دنيا و بيدادش گريزان

پدرجان غصه خوردم، غصه خوردی
ولی بهتر مرا ناديده مردی

کزين ديدار قلبت ريش ميشد
غمت افزون و دردت بيش ميشد

حلالم کن پدرجان گر نبودم
که با تو بود ذرات وجودم

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[اصغرآقا، سايت هادی خرسندی]