به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



شنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۹۰

بیست‌وسومین نامه نوری‌زاد
به نام خدایی که صلح آفرید
آنها به ما حمله خواهند کرد!
 چه تلخ اگر که بگویم آن ”دشمن”‌ی که هماره از آن سخن می‌گفتید، امروزه برای برچیدن بساط ما شال و کلاه می‌کند. جنگی اگر دربگیرد، بسیاری از مردمان ایران را باور براین است که این جنگ، ربطی به آنان و خواسته‌های آنان ندارد. جنگی است میان قدرت‌های زیرک جهان از یک سوی، و روحانیان و پاسدارانی که در تنگنای رفتن و ماندن، به دست‌های خونین و اموال غارت شده‌ی خویش می‌نگرند، از دیگر سوی.
سلام به رهبر گرامی حضرت آیت الله خامنه‌ای
یک: کاش متن صوتی نامه‌ی بیست و دوم مرا می‌شنودید. من برای این که صدای خود را به شما برسانم، برظرائفِ کلامی و موسیقایی آن متمرکز شدم. تلاش کردم تا “سیدعلی بشنو” کاری متفاوت از آب درآید و حوصله‌ی شما بهنگام شنودن آن سرنرود. من این متن را دوماه پیش برای جناب شما خوانده بودم. نامه نبود. دکلمه، یا بهتربگویم: گلبارانی از گلایه‌های گنج گونه بود. آمیزه‌ای از کلام و موسیقی. به دلیل قفل شدن اینترنت درهفته‌ی گذشته، این متنِ صوتی به صورت خودکاراز آرشیو داشته‌های من برآمد و منتشرشد و دوستان من در چند نقطه از جهان متن پیاده شده و مکتوب آن را نیز بدان افزودند و اسمش شد: نامه‌ی بیست و دوم. اگر نشنیده‌اید تقاضا می‌کنم حتماً بشنوید. از ابتدا تا پایان آن را. سخنان آهنگین خوبی در آن تقدیم جناب شما شده است.
دو: چه خوب که چهره‌ی شما این روزها بشاش است. حضورمیلیونی مردم در بیست و دوم بهمن، خیال خیلی‌ها را راحت کرد. هم خیال ما و شما را، وهم “دشمنان” ما را که دست از سر ما برنمی‌دارند و همیشه‌ی خدا در کمین ما هستند. و البته این کم توفیقی نبوده و نیست. اولین بارقه‌ی تماشای این همه جمعیت درتهران و شهرستانها ، بارشِ “خیال راحت” است. آری، “خیال ما” راحت شد. خیال راحت هم اولین برکتش، بهت ولبخند است. بهت برای دیگران، ولبخند برای خودما. وشما بعد از مدتها لبخند زدید.
سه: مراچند پرسش است. پاسخ با جناب شما. این که آیا “آنها” به ما حمله خواهند آورد؟ وبساط ما را برخواهند چید؟ آیا این همان پازل یا تله‌ای نیست که سالها ما درآن جابجا شده‌ایم؟ تا درست به همین جایی برسیم که اکنون رسیده‌ایم؟ دنیا باردیگرآیا به تماشای شکستنِ مردمی خواهد نشست که تن به شعارسپرد ودربستری ازشعاربرای خود برج‌هایی ازشعاربالابرد؟ وآنقدرمرگ براین ومرگ برآن گفت تا عاقبت همان مردگانِ هزارباره سرازگورِ زیرکی بدرآوردند و دست به گلویش بردند؟
چهار: آنها ما را آیا خواهند شکست و بر چاههای نفت ما خیمه خواهند بست؟ جوری که نه ازموشک‌های شهاب ما کاری برآید و نه از سرداران ما؟ درآن روز آیا ما برای قرنها تحقیر نخواهیم شد؟ وبار دیگر سرزمینمان ایران به شفیره‌ای از حقارت تاریخی فرونخواهد شد تا مگر در سده‌ای و هزاره‌ای دیگر جماعتی دیگر برای غارت مجدد فرزندان و نسل‌های بعدی ما خیز بردارند؟
پنج: دراین سی و سه سال پس ازانقلاب آیا ما به دستِ نفت خواران و مجامع بین‌المللی و کشورهای ماجراجو بقدر کافی بهانه نداده‌ایم تا برای بلعیدن ما آستین بالا بزنند و دریک زنگ تفریحِ مختصر پنجه درپنجه‌ی ما بیاندازند و خیلی زود همه‌ی حیثیت ما را به تاریخ بسپرند و از بساط خود “کرزایِ” دیگری برآورند و برما بگمارند و با غش غش خنده‌هایشان به سمت تخلیه‌ی هویت ما دورخیزکنند؟
شش: تا برای پاسخ گفتن به پرسش‌های من مهیا می‌شوید، من با اجازه‌ی شما پنجره‌های بیتِ شریف را می‌گشایم تا هوای تازه‌ای درآن جریان یابد. دوستانه می‌گویم: چرخش هوا درمحیطی بسته، ما و شما را با واقعیت‌های جامعه‌ای که ناگزیراراده اش را به ما سپرده، بیگانه کرده است. چگونه؟ خواهم گفت:
هفت:‌ ای بدا که این روزها جمعی از مردمان ما موافق دخالت نظامی اجانب شده‌اند. که با فشردن یک دکمه، موشک‌های قاره پیمای خود را از دوردست‌ها برسرمواضع اقتصادی و نظامی ما فرو بکوبند و تکلیف ما و شما را یکسره کنند. چرا؟ چون به این رسیده اند: حالا که جماعتی ازسران این نظام، هست و نیست ما را نشانه رفته‌اند و ازما می‌خورند ومی برند وتباه می‌کنند، بگذار یک چند وقتی هم آمریکاییها برسراین سفره بنشینند! وباز می‌گویند: وقتی ما اسیر حاکمان خویشیم، چه بهترکه اسارت آمریکاییها را هم تجربه کنیم. با این تفاوت که بسیاری از حاکمان ما، به هیچ اصول انسانی و قانونی و حقوق بشری و اسلامی پای‌بند نیستند اما آمریکاییها – به صورت ظاهر هم که شده – نشان داده‌اند که به افکارعمومی و موازین حقوق بشری و اینجورقضایا معتقد و معترفند و ازهمین منافذ می‌شود به دلشان نفوذ کرد و حداقل‌هایی را از آنان التماس نمود.
هشت: نمی‌دانم آیا شنیده‌اید یا نه، این روزها یک طنز رنج آوری از زبان شاهِ پهلوی در میان مردم رواج پیدا کرده که:‌ ای همه‌ی ایرانیان، اگر دلتان برای تحریم و سرشکستگی و زد وبند و بیکاری واعتیاد و مصرف و دزدی و دروغ و چاپلوسی و سانسور و ریاکاری و چین و روسیه و موشک و ماهواره و انرژی نیم‌بند هسته‌ای و دولتمردان بی‌لیاقت و ساواک اسلامی و حجاب اجباری و اینجور چیزها تنگ شده بود، خوب ما خودمان استاد همین قضایا بودیم. این‌ها را به خودمان اگر می‌گفتید فی‌الفور ترتیبش را می‌دادیم! و ادامه می‌دهد:
نه: اگر دل یکی از آیت‌الله‌های شما برای داشتن دانشگاه و در کنارش برای برج‌ها و مجتمع‌های تجاری تنگ شده بود، و اگر آیت الله دیگری دلش هوای لاستیک دنا را داشت، یا آیت الله دیگری به واردات شکر علاقه‌مند بود، یا آیت‌الله دیگری - همچنان که به اقامه نماز وحدت آفرین و دشمن شکن جمعه مشغول است - دلش را سنگ‌های سرخ معادنِ بیدخت استان فارس برده بود، یا دیگری مشتاقِ سرفرو بردن به داخل جوراب استارلایت بود، یا آن یکی به لبنیات و فراورده‌های جانبی آن می‌اندیشید، راه درستش این بود که اینها را با خود من در میان می‌گذاشتند تا بلافاصله تقدیم‌شان کنم. وادامه می‌دهد:
ده: یا اگر حواریون آیت‌الله‌ها به ‌هاله‌ی نور و داستانهای ابلهانه‌ای از امام زمان و شرکت بیمه و کشتی‌های دروغین و اسکله‌های بی نشان و سهام مخابرات و حتی مثل خواهر خودمان اشرف، نبض‌شان برای قاچاق مواد مخدر می‌تپید و همزمان به هزار موضع اقتصادی و سیاسی و امنیتی و اطلاعاتی و برداشتن اموال مردم نظر داشتند، یا اگر شما ‌ای مردم، مجلسِ صد درصد مرعوب و مطیع و رام و خبرگان پژمرده - مثل مجالس خود من - می‌خواستید، من مگر مرده بودم، به خودم می‌گفتید همه را برای شما و آیت‌الله‌های شما ردیف می‌کردم و جوری بساط سوروساتشان را پهن می‌کردم تا هرچه نفس دارند، هم خودشان هم نسلهای حاضر و غایبشان از آن سیر بخورند. و باز ادامه می‌دهد:
یازده: اینها را اگر به خود من می‌گفتید دیگر نیازی به پیش کشیدن تاریخ هزار و چهارصد ساله و خدا و پیغمبر وعلی و اولاد علی و کربلا و پسر فاطمه و هزار هزار شهید و این همه آسیب و خرابی و عقب ماندگی و این همه حقارت جهانی نبود. ما که داشتیم می‌خوردیم، یواشکی یک سفره هم برای این جنابان پهن می‌کردیم تمام می‌شد می‌رفت پی کارش.
دوازده: حضرتعالی در نمازجمعه‌ی اخیرتان فرمودید: چرا می‌گویند کشور در بحران است؟ چه بحرانی؟ کشوری آرام، با نشاط، …. بله، بظاهرهمین گونه است که شما می‌فرمایید. اما شرمگنانه می‌گویم: کشور ما نه آرام است و نه با نشاط. ما، هم در متن یک بحران بزرگ دست به دست می‌شویم و هم خُلق مردمانمان تنگ است. هم به قدر کافی برای مجامع جهانی بهانه آراسته‌ایم تا به دست ماجراجویان و قَدَرقدرتان تکلیفمان روشن گردد، هم از بس دزدی و بی‌قانونی دیده‌ایم و رجز و شعار تحویلمان داده‌اند، به مردمانی بی‌تفاوت و سردرگم و بلاتکلیف بدل شده‌ایم تا مگر دستی از آسمان خدا برآید و زنجیرغلامان بشکند. این بلبشو البته بهترین و ناب ترین اوضاع برای ابن‌الوقت‌های ریز و درشت است تا با گلوگاههایی که در اختیار دارند دارایی‌های مردم را یک لقمه کنند و همان یک لقمه را به گلوی خود و خویشان خود فرو ببرند.
سیزده: راستی تا یادم نرفته اجازه بفرمایید از طریق همین نامه پیغام خودرا به جناب حجة الاسلام طائب – رییس اداره‌ی اطلاعات سپاه – برسانم. و به وی بگویم که پیغامش به من رسید. آنجا که در پاسخ به پرسش بنده خدایی گفته بود: “یک خوابهایی برایشان دیده‌ایم. بعدِ انتخابات”. منظورش از”برایشان” به جمع خانواده‌ی من برمی‌گردد. به وی می‌گویم: جناب حجة الاسلام والمسلمین، هروقت خواستی دست بکار شوی، حتماً یک نگاهی به پایان کار خویش، و به دستهای خونینِ خود بینداز. ما را باکی نیست. ما مهیاییم.
چهارده: رهبر گرامی، بحران را چرا نگویم امثال آقای طائب و جماعتی از پاسداران فربه و اطلاعاتی‌های هیولاوش و روحانیانی که دستشان به خون و پول مردم آلوده است، برای کشور فراهم آورده‌اند. اینان نه که نخواهند – بل نمی‌توانند – روزی را تجسم کنند که ورق برگشته وآنان در برابر مردم ایستاده‌اند و به یک یک خون‌ها و غارتهایشان اعتراف می‌کنند. همین تجسم ویرانگر، آنان را به فروبردن هرچه بیشترِ کشور به غرقابِ مخمصه‌های بین‌المللی تحریک می‌کند. که: اگر قرار است من نباشم، بگذار دنیا نباشد!
پانزده: می‌دانید به دست ما و شما چه ضایعه‌هایی به عمق اعتقادات مردم فروخزیده است؟ یکی اش را بگویم و بگذرم: آنجا که ما تاریخِ همین سی و سه سال انقلاب را پیش چشم رسانه‌های عینی و مجازی وارونه تحریف می‌کنیم، وبرّوبرّبه چشمان مردم خود می‌نگریم و به حلقشان دروغ می‌تپانیم، چه تضمینی است برای درستیِ هزارهزار حدیثِ قدسی و نبوی و معصومین هزار و چهارصد سال پیش، با توجه به نبود وسایل ارتباط جمعی؟
در حالی که ما سخنان نادرست خود را درهمین سی و سه سال اخیر، تاریخ می‌کنیم و به خورد بچه‌ها و مردم خویش می‌دهیم، چرا باید همین مردم، فلان سخنی را که ما وشما مصرانه به دوردست‌های تاریخ، به امام باقرو امام صادق منتسبش می‌کنیم، باورکنند؟
شانزده: درزندان که بودم،تأثیرسخن یکی اززندانیان تا مدتها با من بود. که ازقول یکی از معصومین(ع) می‌گفت: تا زمان قیام قائم ما، همه‌ی صنوف فرصت تشکیل حکومت پیدا می‌کنند تا فردا درپیشگاه خدا طلبکارانه با خدا محاجه نکنند که‌ای خدا اگر به ما فرصت حکومت می‌دادی، ما بشریت را به جایگاه معهودش فرا می‌بردیم. همو می‌گفت: درایران خودمان، بسیاری از صنوف فرصت پیدا کردند تا به حکومت برسند. مثل ماهیگیران( آل بویه) ومسگران(صفاریه) وصوفیان( صفویه) ونظامیان( نادرشاه و رضاشاه) وطایفه‌ها و قبیله‌های گوناگون. حتی مغولان و هیولایان. مانده بود روحانیان شیعه. که اگر به حکومت نمی‌رسیدند، مگر خدا حریف طلبکاری آنان می‌شد؟
روحانیان شیعه اگر به حکومت نمی‌رسیدند، درهمان محشرخدا یقه می‌دراندند که ‌ای خدا، جلوی چشم ما همه را برکشیدی و برتخت مراد نشاندی و یک نگاهی به ما نکردی؟ مگر ما بر منابر خود از خوبی‌ها و شایستگی‌ها و بایستگی‌ها کم سخن می‌گفتیم؟ مگر ما مرتب به ترسیم مدینه‌ی فاضله‌ی شیعی نمی‌پرداختیم؟ ما را اگر به حکومت می‌رساندی، ما همان خورشیدی را که از منابرمان سر برمی‌کشید، به نورافشانی عالم مأمور می‌فرمودیم. و آنچنان دنیایی ازامن و امان و رفاه برمی‌آوردیم که گرگان با آهوبرگان به همزیستی و مجاورت قدم بردارند.
این شد که خدا زبانم لال ازغوغای روحانیان هراس فرمود و یک چند صباحی رشته‌ی امورِ تنها کشور شیعیِ جهان را به دست روحانیان سپرد. نتیجه‌ی این واگذاری این شد که برای نخستین بار، دست روحانیان به خون نشست و پاسداران انقلاب اسلامی‌اش – امروز – به بی‌رقیب ترین دزدان منطقه بدل شده‌اند. جوری که درکشتی‌ها و کانتینرهای قاچاقش از جان آدمیزاد که بی‌ارزش‌ترین کالاست، تا شیر مرغ، تا هرچه که شما نام از آن ببرید یافت می‌شود. حتی مواد مخدر؟ چرا که نه! چه کار و کسبی بالاتراز قاچاق مواد مخدر؟ راستی یک زمانی حدیثی از قول پیامبر برای ما می‌فرمودید که: الکاسب حبیب الله، این آیا شامل حال کاروکسب پاسداران فربه‌ی ما نیز می‌شود؟ کجایید ‌ای شهیدان خدایی؟ بلاجویان دشت کربلایی؟
هفده: بعد از تماشای فراوانیِ راهپیمایان بیست و دوم بهمن، خوشبختانه چهره‌ی شما به تبسم نشست. خدای را سپاس. حضور آن همه مردم در آن راهپیمایی باشکوه، یک واقعیت بی‌تردید بود. واقعیتی که دهان بسیاری از خام گویان را بست و تبسم توفیق را بر جمال شما نشاند. ما برای آنکه به یک چنین نمایشی توفیق یابیم، همه‌ی درها را به روی رقیبان خود بستیم. اجتماعات آنان را برآشفتیم. در پس دادگاههای غیرقانونی و دوراز چشم به زندانشان انداختیم. و هیچ فرصتی برای نمایش عده وعُده‌ی آنان باقی نگذاردیم. بدیهی است که نمایش یک تنه و بی‌رقیب ما دربیست و دوم بهمن- مثل پرواز یک پرنده در برابر پرندگان در قفس – تماشایی به نظر می‌رسد. پیروزی ما آنجا به واقعیتِ محض می‌انجامید که ما زنجیر از پای رقیبان خود می‌گشودیم و به آنان فرصت می‌دادیم تا معترضانه اما در سکوت، بار دیگر جمعیت خود را به ما و جهانیان نشان بدهند. سخن گفتن از اقتدار خویش از یک سوی، و رجزخوانی برای ”دشمنِ” زبون و ذلیل از دیگر سوی، آنجا به تعارض می‌نشیند که ما برای خفیف کردن معترضان داخلی، دست به بستن ”ایمیل”های رایج مردم می‌بریم. این یعنی بجای درافتادن با کرکسی که بر سرما چرخ می‌خورد، به گنجشکان یک درخت سنگ بپرانیم و با تماشای فرار فوج گونه‌ی آنان برای شجاعتِ خود کف بزنیم و هورا بکشیم.
هجده: شما یادم هست برای آنکه رقیبان داخلی خود را سرجایشان بنشانید، خط و نشان کشیدید که اگر بنا بر مقابله باشد، ما راه امام حسن را که به صلح انجامید انتخاب نمی‌کنیم، بلکه به راه امام حسین درمی‌افتیم و تا آخرین قطره‌ی خون خود به مقاتله می‌پردازیم. چرامشفقانه به حضرت شما نگویم که این سخن واین نگاه، از ارتفاع مناسبی برخوردار نیست. و از تنگنای یک افقِ همسطح رنج می‌برد. شور بختانه اگر روند این خط و نشان جناب شما به جاهای باریک بکشد، فرزندان شما وارث یکی از تلخ ترین خاطره‌ها خواهند شد. و از مواجهه با نگاه پرسشگر مردم هراس خواهند داشت. می‌دانید کجا؟ آنجا که فرزندان تاریخی ما رو به آنان می‌گویند: یک بار، آری فقط یک بار، حکومت به دست روحانیان افتاد و رهبر روحانی این حکومت، تا توانست از مخاطبان داخلی و خارجی آن فروکاست و جامعه را به انشقاقی غلیظ درانداخت و دست پاسداران خود را برای هرکاری – آری برای هرکاری – واگشود.
نوزده: چه تلخ اگر که بگویم آن ”دشمن”‌ی که هماره از آن سخن می‌گفتید، امروزه برای برچیدن بساط ما شال و کلاه می‌کند. همو با عنایت به رجزهای پوک ما و هیاهوهای جاهلانه‌ی افرادی چون احمدی‌نژاد همه‌ی عرصه‌های حقوقی و بین‌المللی را برای یک زنگ تفریح تماشایی آراسته است. برای او برچیدن ما کار دشواری نیست. تجربه‌اش را دارد. بدا به حال ما و شما در آن روز که هرچه نعره می‌کشیم: یا ایهاالمسلمون اتحدوا اتحدوا، کسی باورمان نمی‌کند. می‌دانید چرا؟ چون صداقت سخن ما رنگ باخته و کسی ما را درآن تنگنای بودن و نبودن باور نمی‌کند. جنگی اگر دربگیرد، بسیاری از مردمان ایران را باور براین است که این جنگ، ربطی به آنان و خواسته‌های آنان ندارد. جنگی است میان قدرت‌های زیرک جهان از یک سوی، و روحانیان و پاسدارانی که در تنگنای رفتن و ماندن، به دست‌های خونین و اموال غارت شده‌ی خویش می‌نگرند، از دیگر سوی. یکی دوماه پیش، یکی از سرداران فدایی جناب شما گفته بود: ما با سیدعلی تا خود جهنم هم که شده پیش می‌رویم. شما خود حدیث مفصل بخوان ازاین مجمل! گویا شمایان دست بکار این حکومت شدید تا ما را به بهشت خدا رهنمون شوید!
بیست: ‌ای گرامی، تنها راه بقای ما و شما، مراجعه به مردم است. مباد بخواهید این مراجعه به مردم را در انتخابات اسفندماه نشان ما بدهید؟ خود نیک تر از همه‌ی ما می‌دانید: بسیاری از داوطلبانی که صلاحیتشان برای حضور در این انتخابات تأیید شده، از رام ترین و حرف گوش کن‌ترین و البته از کاسبکارترین‌های این سالهای پس ازانقلاب‌اند. که همگانشان از فیلترهای تنگ و تاریک دستگاههای اطلاعاتی عبورکرده‌اند و پیشاپیش آداب چاکری به آنان تفهیم شده است. والله اگر طالب بقا در دوجهانید چاره‌ای جزروی آوردن به مردم ندارید. اعتمادتان را از پاسداران فربه بگسلید و به مردم – همه‌ی مردم – چه کافر و چه مسلمان، روی آورید. این تنها راه بقای ما و شماست. تنها راه. آری تنها راه. خدای می‌داند که تنها راه.
بیست و یک: اگر به مردم – آری همه‌ی مردم – روی آورید، همین مردم نگرانی‌ها را از خاطر مبارکتان خواهند زدود. این مردم تنها چیزی که از ما مطالبه دارند، صداقت است. یعنی همان گوهر نابی که ما در این سالهای انقلاب از آنان دریغ کرده‌ایم. مردم اگر صداقت ما را باورکنند، درکنار ما خواهند ماند و در ترمیم کاستی‌ها همراه و مشاور ما خواهند بود. وعجب گوهر بی‌بدیلی است این صداقت. مردم اگر ما و شما را باورکنند، خودشان از پس تحریمها و تهدیدات بین‌المللی برخواهند آمد. کافی است ما را باورکنند. باوری از جنس آب‌های زلال. به روانی ابرهای آسمان. و به سترگی کهکشان بالای سر. باوری که از او بوی درستی برآید. که با این باور، می‌شود بر توهین‌ها و تحقیرها و ناکارآمدی‌ها و گسست‌ها فائق آمد. می‌شود دست‌های مردم را در دست هم، و دست مردم را در دست خدا نهاد. مگر شما و خیل روحانیان به همین بهانه پای درحکومت ننهاده‌اید؟ پس کودست مردم؟ کودست خدا؟ به دست پاسداران فربه و هیولاهای وزارت اطلاعات منگرید. آن دست‌ها آلوده است. خونین است.
بیست و دو: من خود می‌دانم نوشته‌ام تلخ است. تیزابی است. و‌ای بسا روان شما را برآشوبد و بخراشد. باکی نیست. این سخن تلخ مرا امروز نوش جان کنید تا همگان – هم ما هم شما – به سلامت از این مهلکه بدر رویم. فردا با تبسمی درست به من خواهید نگریست. که : دوستان واقعی من دراین سوی بوده‌اند و من بدانان پشت کرده بودم.
بیست و سه: من کاری به این ندارم که آن ”دشمن” کمین کرده به ما حمله خواهد کرد یا نخواهد کرد. اما باور بفرمایید بسیار مایلم تا زمانی که خواب جناب حجة الاسلام والمسلمین طائب تعبیر شود، به وسایل ربوده شده‌ام دست پیدا کنم. بیش از دو سال تمام است که برادران اطلاعات و سپاه ابزار کار مرا دزدیده و برده‌اند و هیچ به خود نمی‌گویند که این بنده‌ی خدا شاید به این پنج دستگاه کامپیوتر و دهها متعلقات ربوده شده‌ی آن محتاج باشد و بخواهد فیلم محرمانه‌ی دیگری از مخوفگاه‌های برادران بسازد. ایکاش دراین خصوص نیز دستورعاجل صادر می‌فرمودید. بدرود تا جمعه‌ای دیگرکه امید دارم تا آن موقع هم این نامه را خوانده وهم “سیدعلی بشنو” را شنیده باشید. و اکنون یک نجوای کوتاه با خدایی که برپیدا وپنهان ما وشما نظاره گراست:
خدایا، توشاهدی که من در هر نوشته و با هرکلمه‌ای که برمی‌گزینم، می‌میرم و زنده می‌شوم. از درونِ من خبرداری که مرا به آزردن دلی اراده نیست. گرچه دلِ یک اطلاعاتیِ مخوف که از او با هیولا نام می‌برم. اما چه کنم که جامعه‌ی ما را چاره‌ای جز بدررفتن از این هزارتوی خوف انگیز نیست. خدایا مرا بکش و تاروپودم را به باد ده اما جامعه‌ام را بسلامت ازاین بحران بدرببر. خدایا مرا به دست طائب‌ها و اطلاعاتی‌ها و فربگانی که به لباس سپاه فرو شده‌اند تکه تکه کن اما سرزمینم را و مردمان سرزمینم را از اندوه، از رنج، از بلاتکلیفی، از غصه‌های تمام نشدنی، از تحقیر، ازعقب ماندگی، از دربه دری، ازغارت، از ترس، از لکنت، از قحطی، از کاستی‌های انسانی، از دست مدیران و روحانیان بی‌لیاقت رهایی ببخش. نابودم کن اما به مردم سرزمینم سرفرازی عنایت فرما. آمین

بیست و هشتم بهمن ماه سال نود
با احترام و ادب: محمد نوری زاد

منبع: وبسایت نویسنده