مصاحبه با امیرخسرو افشار این نوشته، بخشی از مصاحبه امیرخسرو افشار قاسملو[1]، نماینده ویژه ایران در مذاکرات جدایی بحرین، با دکترحبیب لاجوردی سرپرست پروژه تاریخ شفاهی هاروارد [2] است که از کاست سوم، لبه دوم نوار، دقایق 12 تا 30 پیاده سازی شده است. این مصاحبه در سال 1985 در شهر لندن انجام شده است. امیرخسرو افشار در دوران پهلوی دو مرتبه به مقام وزارت خارجه رسید و در زمان حوادث جدایی بحرین از ایران، در سمت قائم مقام وزیر خارجه قرار داشته و به عنوان نماینده ویژه ایران در مذاکرات مربوطه منصوب گردیده بود. در بخشی از این مصاحبه افشار توضیح میدهد که شاه تمایلی به نگه داشتن بحرین نداشت اما از طرف دیگر میدانست که حتی در دوره قاجار با تمام ضعفی که داشتند از ادعای مالکیت بر بحرین کوتاه نیامدند و لذا کوتاه آمدن شاه از این قضیه، لکه ننگی بر دامن حکومت پهلوی محسوب می شد. وقتی افشار پیشنهاد میکند که این موضوع را به گردن جایی دیگر مثل سازمان ملل بیندازیم، شاه که انگار راهی برای فرار از این مخمصه پیدا کرده باشد، میگوید: «فکر خیلی خوبی است. همین (ایده) را بچسبیم» نتیجه آنکه سازمان ملل، بدون برگزاری همه پرسی، بحرین را مستقل اعلام کرد و در بیانیه ای از شاه به دلیل آزادمنشی و قبول اصول دموکراسی در بحرین تشکر کرد. مشروح این مصاحبه در ادامه آمده است:
دکترحبیب لاجوردی: جریان بحرین چه زمانی پیش آمد؟
امیرخسرو افشار: شروع (قضیه) بحرین از اواخر سال 67 یا سال 68 بود. البته چون الان داکیومنتی در جلویم نیست ممکنه تاریخ دقیق را مقداری اشتباه بگویم ولی به هر حال اواخر دهه شصت بود. خیال میکنم انگلیسها با ایادی که داشتند با شاه صحبت کرده بودند حالا ممکنه یا ایادیشون یا رئیس قسمت ایننلیجنسشون در تهران که هفته ای یک بار به صورت خصوصی شرفیاب میشد.
لاجوردی: آیا هنوز هم در حیات هستند؟
افشار: خوب عوض میشد. ماموریت چهار سال یا پنج سال داشتند و تمام میشد. (اسمش) را نمیدانم که بود چون اسامی قسمت اینتلیجنس همیشه مستور بود. در مهمانی ها هم معمولا جایی نمیرفت. خود اعضای سفارت هم خیلی باهاش ...
لاجوردی: جزو کادر سفارت نبود؟
افشار: چرا بود. ولی اصطلاح خود کادر سفارت این بود که میگفتند: The other side of the Embassy و منظورشان این بود که قسمت اینتلیجنس. اونها (قسمت ایتلیجنس) با اعلیحضرت خیلی تماس داشتند. تماسشون هم بلاواسطه بود یعنی بدون حضور ریس سازمان (امنیت) ایران یا وزیر خارجه یا وزیر دربار یا نخست وزیر. به هیچ وجه هیچ کس دیگری نبود. خودش مستقیم در تماس بود و این تماس ها در این اواخر که من در کار بودم بطور دائم و مرتب هفته ای یک یا دو روز بود.
آیا با سیا هم این برنامه بود؟
افشار: با سیا هم (این برنامه را) داشت.
به هر حال خیال میکنم که یا از قسمت ام آی 6 یا به نحو دیگری به اعلیحضرت گفته بودند که ما (انگلیسیها) از خلیج فارس خارج میشویم و تکلیف بحرین باید روشن شود ما نمیتوانیم استخوان لای زخم بگذاریم و همینجوری ازخلیج فارس برویم. ما عجله داریم و دولت (بریتانیا) اعلام کرده که در یک تاریخ مشخص از خلیج فارس خارج میشود و تا قبل از اون شما باید کار بحرین را تموم بکنید. اینها همش خیال(برداشت) من است و رکوردی(مدرکی) برایش ندارم. این خلاصه بحث ها بود حالا اگر استدلالهای دیگری هم بوده، من که حضور نداشتم و البته اینها استنباط من بود.
یک روز که من برای کارهای دیگری خدمت اعلیحضرت شرفیاب بودم (من قایم مقام وزیر خارجه بودم و وزیر خارجه که معمولا در مسافرت بود) اعلیحضرت موضوع بحرین را پیش کشید و قدری صحبت کردیم و من به اعلیحضرت عرض کردم: «(موضوع بحرین) بسیار بسیار موضوع بغرنجی است. برای خاطر اینکه ما نمیتوانیم از حقوق خودمان بگذریم. از اون طرف هم اشکالات کار را میدانیم چیست. انگلیسها دارند از اینجا خارج میشوند. آیا انگلیس ها حاضرن اینجا را به ما واگذار کنند؟ بعید میدانم. و اگر واگذار نکنند ما باید چکار بکنیم؟ ما در تمام دوره قاجاریه و ضعف دوره قاجاریه، هیچ وقت دولت ایران حاضر نشد سر سوزنی به حقوقی که نسبت به بحرین داره خدشه ای وارد کند یعنی اینکه مثلا یک یادداشتی بنویسد یا یک کاری بکند که از حقوق خودش صرفنظر بکند. از وقتی هم که من در وزارت خارجه بودم ما به هر ترتیبی که شده بود یادداشتی به سفارت انگلیس می نوشتیم و حقوق خودمان را نسبت به بحرین تذکر میدادیم و اینکه بحرین جزو لایتجزای خاک ایران است. » این جمله اصلا کلیشه شده بود که بحرین جزو لایتجزای خاک ایران است. اعلیحضرت دستشون را باز کردند و به من گفتند « اولا بحرین قسمت اعظمشون عرب هستند و اکثریت زبون عربی حرف میزنند. بحرین یک وقت نفت داشت؛ از بین رفت. صید مروارید هم دیگه جالب نیست. از لحاظ اقتصادی یک باری روی دوش ما است. یعنی ما باید از نظر اقتصادی از بودجه مملکت مبالغ زیادی بگذاریم و صرف عمران و آبادی و کارهای دیگر بکنیم. بنابراین این یک سربار است. از نظر اجتماعی هم بحرین را باید به زور نظامی نگه دارم یعنی اونجا همیشه باید یکی دو لشکر داشته باشیم و من اهل این نیستم که به زور حضور لشکرم یک جایی را ضمیمه خاک خودم بکنم. و این لشکر، چون سربازها میروند توی خیابان، حالا یا با لباس معمولی میروند یا ...یکی بهشون شب چاقو میزنه؛ کارد میزنه ، میکشدشون، و ... اینها همیشه در معرض حمله هستند. معنی ندارد! بنابراین بحرین یک جایی است که نه از نظر اقتصادی به درد ما میخورد و نه از نظر استراتژیک با داشتن تنگه هرمز و جزایرمون به درد میخورد و نه از نظر سیاسی. و جز زحمت و دردسر و خرج هیچ چیز دیگری برای ما ندارد.» خوب این یک استدلال ایشون بود. اما خوب از اون طرف هم مساله افتخارات یک دولت مطرح بود برای اینکه افتخارات یک دولت فقط این نیست که مسایل اقتصادی مطرح باشد بلکه خیلی چیزهای دیگر هم مطرح است. من به حضور اعلیحضرت هم گفتم که باید خیلی فکر کرد. در خلال این مدت کویتیها و وزیر خارجه کویت با آقای زاهدی تماس گرفته بودند. معلوم میشود که انگلیسیها کویتیها رو تحریک کرده بودند. تماس گرفته بودند و گفته بودند که قضیه بحرین را اصلا ما خودمان حل بکنیم و کاری به انگلیسیها نداشته باشیم. زاهدی هم از این موضوع خیلی خوشحال شد غافل از اینکه کویتیها هر کاری که میکنند به دستور انگلیس است. زاهدی اصولا بگویم که آدم خیلی وطن پرست و ناسیونالیستی بود و در قضیه بحرین هم نظریاتش درست مخالف نظر شاه بود. یعنی میگفت بحرین را به هر صورتی که هست باید رفت گرفت و نگه داشت. به هر حال زاهدی از این پیشنهاد کویتیها خیلی خوشحال شد که انگلیسیها در کار نیستند و بعد هم گفتند که ما یک نماینده میفرستیم تهران که با شما صحبت کند. این موضوع را وزیر امور خارجه کویت در یکی از جلسات خارج از مملکت به زاهدی گفته بود. زاهدی که این گزارش را به اعلیحضرت داده بودن، اعلیحضرت هم فرموده بودند خوب ما هم از این طرف افشار را به عنوان نماینده معرفی میکنیم که من آن موقع قائم مقام وزارت خارجه بودم. یک روزی آقای زاهدی به من تلفن کردند که آن شخص آمده و الان توی اتاق من است و بیا بالا. رفتم بالا و دیدیم که یک آدم قد بلندی از طرف دولت کویت آمده و معرفی شد و صحبتی کردیم و... من دیدم که این آدم از مرحله پرت است. اصلا نه وارد مسایل حقوقی است و نه .... آمدیم پایین و گفتیم برویم اتاق من. مقداری صحبت کردیم و گفت که من میخواهم شما با بحرینیها مستقیم وارد مذاکره بشوید و بنابراین من صحبتی نمی کنم. گفتم بله. ما کمال استقبال را از این کارمیکنیم. من خیلی خوشحال شدم برای اینکه من هم عقیده ام این بود که این وسط کویت چه میگوید؟ برای اینکه من میشناختمشان و میخواستند هم یک منتی سر ما بگذارند هم سر بحرینیها که ما کار را درست کردیم. (چنین کاری) لزومی ندارد. دست ما را بگذارند در دست بحرینیها تا ما ببینیم خودمان چکار میتوانیم بکنیم. گفت (مذاکرات) در ایران نباشد. گفتم (ایرادی ندارد) در ایران نباشد. به من گفت کجا میخواهید باشد؟ گفتم ژنف و محرمانه باشد. گفت بهتون خبر میدهم. بعد از یک مدتی خبر داد که ما آماده ایم و ما میاییم ژنف و نماینده ما هم آقای.... یک جوانی بود که از فامیل شیخ یعنی از خانواده سلطنتی شیخ بود، اسم کوچکش از خاطرم رفته ولی بهش میگفتیم شیخ خلیفه، به نظرم نوه عموی شیخ بحرین بود، قوم و خویشش بود. که بعدها هم شد وزیر خارجهش. سالها وزیر خارجه بود. نمیدونم الان هم وزیر خارجه باشد یا نه، ولی آن وقت رییس اداره اطلاعاتشان بود در بحرین. اطلاعات منظورم اطلاعات ساواکی نیست. اطلاعات و تلویزیون و نمی دونم روزنامهها و این جورچیزها. ایشون هم نماینده آنها بود و من وقتی فهمیدم گفتم بسیار خوب ما هم اینجا مدیر کل اطلاعاتیمون را می فرستیم با ایشون صحبت کنه برای خاطر اینکه نه اون می تونه از خودش اظهار مسولیت داری کنه نه اون یکی، اینکه مسخره است. گفتند شما کی رو می خواهید؟گفتم: من ولیعهد. که اینها همه با اسم و فامیل خلیفه هستند- شیخ خلیفه- اسم کوچکش الان یادم نیست... فقط من با شیخ خلیفه صحبت میکنم. پایینتر اگر بخواهید البته اینجا هستند، ما رؤسای اداراتمان را می فرستیم، اما به جایی نمی رسیم. گفتند بسیار خوب. آقای زاهدی هم پیشنهاد کرد که مذاکرات در مونترو منزل ایشان باشه. که البته خوب بود، از لحاظ سکیوریتی، از لحاظ اینکه دیگه روزنامه نویسی، کسی هم آنجا نیست توی خانه، خود زاهدی هم که تهرون بود. خلاصه... کویتی ها گفتند ما هم می آییم. من برای خاطر اینکه کویتی ها را بکلی بیرون بذارم از جریان، سفیرمون درکویت اون رو هم تلگراف کردم، آمد به تهران و اون رو هم همراه خودم بردم و برنامهای که با ایشون گذاشته بودیم، صبح با اینها قرار گذاشته بودیم که بیان آقایون در مونترو مذاکرات بکنیم، ناهار بخوریم، بعد از ناهار هم یک ساعت مذاکرات تا اون جلسه تموم بشه. اگر احتیاج شد، یک جلسه بعدی. ما وقتی که رفتیم، دیدیم که همون شخص کویتی (که اول آمده بود و صحبت کرده بود که جایی می خواهیم راجع به بحرین صحبت کنیم، یعنی همون شخصی که به آقای زاهدی صحبت کرد، بعد هم آمد اتاق من و سفیر کویت در تهرون) اونها هم توی طیارهای که ما می رفتیم، پیداشون شد – یعنی طیارهای که ما از تهرون می اومدیم- معلوم شد اینها هم هستند که البته اون آدم اولی باید باشه که معرفی بکنه. ما رفتیم .. خوب اونها در ژنف پیاده شدند و ما رفتیم به مونترو و من به آقای سفیر خودمون گفتم که من شما رو برای این اوردم اولاً وقتی که ولیعهد اینها میاد، چون عربها رو من می شناسم، خیلی اهل تکریم هستند و اینکه بهشون احترامات گذاشته بشه، شما جلوی راه پله ها دم اتومبیل که رسید، جلوی راه پله ها از اینها مشایعت می کنید. وارد می شن، من توی سرسرا می ایستم، همین که می ریم توی اتاق، یک قهوه ای، چایی می آرن. معرفی میشیم، بعد من رو می کنم به شیخ خلیفه و ... سه نفر بودند و اونی که بعدها وزیر دارایی شد و اونی که بعدها وزیر خارجه ش شد.( اونی که وزیر دارایی شد، اسمش علوی بود. اصلش هم ایرانی بود، و اون شخص دیگر که بعد وزیر خارجه شون شد) من به اونها رو می کنم، بریم بالا، این دو تا رو یعنی سفیر کویت رو و اون واسطه اصلی رو تعارف نمی کنم بیان بالا. بنابراین شما این پایین می مونی، با اینها صحبت می کنی، چایی می خورید، قهوه می خورید، گردش می کنید. اینها رو من توی مذاکرات راه نمی دم و همین کار هم کردیم. بعد از معرفی، من بحرینیها رو هدایت کردم به طبقه بالا که آماده کرده بودیم برای مذاکرات و از سفیر خودمون هم خواهش کردم که از این آقایون پذیرایی کن تا ما بیاییم. ما رفتیم بالا و مذاکرات مفصلی کردیم که البته قبل از اینکه برسم به این مذاکرات، یک مسأله مهم دیگری راجع به حل مسأله بحرین بایستی طرح بکنم، ولی متأسفانه وقت ما داره کم میشه، برای اینکه من وعده ای دارم.
و اون مسأله مهم عبارت از این بود که بعد از مدتها فکر، وقتی من اعلیحضرت رو اینطور مصمم دیدم و وقتی اعلیحضرت شبیه همین افکار خودش رو در یک مصاحبه مطبوعاتی گفت که من به زور نمی خوام یک جایی رو غصب کنم، اگه مردم می خوان، خودشون بیان جلو، اونوقت یه چیزیه، ولی به زور نظامی نمی خوام یک جایی رو بگیرم، این رو در هندوستان، این مصاحبه مطبوعاتی را کردند. من به فکرم رسید که به اعلیحضرت عرض کنم که قربان خوب حالا که اعلیحضرت این تصمیم را دارید، باید به طرز آبرومندی این کار عملی بشه. مبادا اسم اعلیحضرت یک روزی لکه دار بشه. باز هم عرض می کنم قاجاریه حاضر به این کار نشد. گفت: مثلاً چکار بکنیم؟ گفتم: باید فکر کنیم که یک مرجع دیگری، یکی از سازمان ملل مثلاً .. این فکر همینجوری به نظرم اومد. تا من اسم سازمان ملل رو گفتم، اعلیحضرت اظهار کرد خیلی فکر خوبیه! همین رو بچسبیم. همین رو بچسبیم و راجع به این مطالعه بکنیم. که اصلاً قضیه رو بذاریم به عهده سازمان ملل متحد، هرچی اون نظر می ده و هر چی اون رأی می ده. بنده آمدم و یک مقداری در این موضوع فکر کردم. و از تهران آمدم که به قرار قبلی که گذاشته بودم با پروفسور رولند (دیدار کنم). هانری رولند که از دوستان مصدق بود و وکیل ایران در لاهه بود و ازکسانی بود که خیلی به مصدق احترام داشت. اعلیحضرت هم ازش خوشش نمیامد. ولی اینجا دیگه مسأله مملکت بود. خوش اومدن و خوش نیومدن تو کار نبود. وقتی من اسم رولند رو بردم، اعلیحضرت حرفی نزد. من با رولن قرار گذاشتم و آمدم به دیدن رولن در بروکسل و مسأله را براش عنوان کردم. که ما یک راه حقوقی می خواهیم از مجرای سازمان ملل که او دخالت کنه و هر جور تصمیمی هست اون بگیره و بذاریم به عهده او. من خیال می کنم که بقیه صحبتامون را باید بذاریم برای یک جلسه دیگه.
[1] اصل نوار صوتی مصاحبه از اینجا در دسترس است:
[2] پروژهٔ تاریخ شفاهی ایران نام برنامهای برای مصاحبه با عدهای از ایرانیانی است که در تاریخ معاصر نقشی داشتهاند. این برنامه به ابتکار حبیب لاجوردی در دانشگاه هاروارد انجام گرفت. مصاحبهها عمدتا توسط دکتر حبیب لاجوردی و دیگر همکاران او انجام شدهاست. در مجموع با ۱۳۴ نفر مصاحبه شدهاست. هدف این طرح جمع اوری و نگهداری خاطرات افرادی بود که در رویدادهای سیاسی و تصمیمات مهم ایران نقش داشتند و هدف اصلی کار تاریخ سیاسی قرار گرفت زیرا که طرح با محدودیت مالی مواجه بود. هزینه مالی این طرح که طی ۱۴ سال انجام پذیرفت در حدود ۷۵۰۰۰۰ دلار امریکا بود.