تکنويسیهای فرح ديبا
خانم ديبا آيا شما در شب اعدام خسرو گلسرخی از فرزندش "دامون" سراغی داشتيد؟
مستندها در فرهنگ امروز ابزار مناسبی برای نگارش تاريخ شفاهی شده اند و از احوالات و پشت پرده ها و ناگفته های اتفاقات تاريخی سخن می گويند.
واژه وزين مستند اسمی با مسما برای اين شيوه ثبت و ضبط و نمايش از تاريخ به کار می رود ، اما فيلم از تهران تا قاهره در معنا ، اثری مستند بشمار نمی آيد و برای آن واژه هايی نظير مجازنگاری يا مق راست بافی بيشتر زيبنده است .
منطق حاکم بر فيلم از تهران تا قاهره از همان جنس منطق مملو از تزويرکتاب عظمت بازيافته است که سرتا پا پروپاگاندا و برای فتح ذهن کودکان ايرانی بود که در پيش از انقلاب تهيه و به چاپ رسيد .
فيلم مستند از تهران تا قاهره علی رغم حجم بالای نما های آرشيوی جالب و تازه عيان شده که از مخاطب دلبری می کند ، فيلمی کاملا سفارشی و به شدت تک سويه و به تمامی مغرضانه ، پديده ای به نام انقلاب مردم ايران را به قضاوت می نشيند.
ملکه سابق و دانشجوی چپ گرای سابق تر در مقابل مستطيل صفحه نمايشگر تاريخ را عامدانه و ناشيانه به سخره گرفته است. خيزش مردم در دگرگشت پنجاه و هفت از نگاه وی خشونت ، توحش و از سر شکم سيری تلقی و نام گذاری می شود و عجبا در منطق نارس ايشان از شکنجه های دوران ستم شاهی همسر تاج سرنگون شان سخنی ديده نمی شود . اين سبک داوری ريشه در موضع هميشه حق به جانب خاندان پهلوی دارد .
نگاهی که شاه را سايه خدا در زمين می داند وانگاره ای که اشتباهات او را در ظل تشعشع فرايزدی قابل نقد نمی داند . بيان اين که هميشه اطرافيان شاه دسيسه کرده اند و به کژراهه رفته اند و ذات اقدس ملوکانه عاری از هرگونه خطا بوده است .
هنگامی که ازستم ها و فزون طلبی های دوره شاه سخن می رود مفهوم آن توجيه جنايات حاکميت جمهوری اسلامی نيست بل مراد افشای شيوه ای ست که اخيرا سلطنت طلب ها با مظلوميت نمايی تمام بدان روی آورده اند و هر چه مصائب ايران رو به شدت می گذارد عزمی پنهان دوای تمام زخم های آماس شده کنونی ملت را بازگشت به دوران طلايی سلطنت می داند .
سرکار خانم فرح ديبا در فيلم از تهران تا قاهره به بازخوانی دوباره حوادث پيش و پس دگر گشت بهمن می پردازد و در مقابل بسياری از لحظات نمايش اين مجاز هفت رنگ به "پُفی" خنک اکتفا می کند و جمله معترضه ی "چه بگويم" را به مخاطب مسحور تصاوير زير خاکی و قيمتی حوالت می دهد و خود را از شر پاسخ گويی رها می سازد؛ در حالی که کسی در نقش مصاحبه کننده در آن حوالی نيست تا به الحاح و ابرام پاسخی در خور شان را طلب کند . اين چه بگويم بيوه پهلوی دوم به معنای آن است که اين تصاويری که پخش می شوند به حد کفايت شفاف و گويا هستند و نيازی به شرح نمی خواهد. ولی آيا اين تصاوير منقوش در قلعه ی هُش ربا همه ی واقعيت هستند؟ يا همان طوريکه کسی نيست تا ملکه مخلوع را به چالش بکشاند، پای بست چينش و تنظيم اين تصاوير نيز گزينشی است و امر به ابلاغ شده اند؟
خانم ديبا از کودکان مظلوم ومعصومش در کنار بستر بيماری شاه ياد ميکند و اين که شبی را همه با هم بر روی زمين خسبيده اند ، رنج ايشان و خانواده در قياس با ديگر فرزندان اين مرز و بوم ناچيز است، رنجی که متاسفانه از جاه پرستی و تفرعن محمدرضا در آئين ملک داری برای هر دو سوی حاصل شد. خانم ديبا آيا شما در شب اعدام خسرو گلسرخی از فرزندش "دامون" سراغی داشتيد ؟ آيا از حزن و حرمان امثال هاله سحابی در غم زندان پدر و پدر بزرگش خبر داشتيد؟ صدها اسم از فرزندان مبارزين راه آزادی در مقابلتان وجدان خفته تان رژه خواهند رفت اگر کتمان کنيد؛ که کرديد! می دانيد محکومان به زندان و اعدام در دوران طلائی شما به دليل شکستن قلم وانگشت و بسته شدن درهای نقد توسط ساواک و رکن دو ارتش و شهربانی به مبارزه روی آورده بودند؟ در اين باره چيزی می دانيد و بخاطر می آوريد ؟ يا ترجيح می دهيد در فراموشی و با ژستی عاقل اندر سفيه هنوز خود و شوی بيدادگر خود را منزه از اشتباهات و جنايات بدانيد و تا فرصت مناسب است آن را بر گردن رژيم خودکامه ديگری ببنديد؟ اين "پف" کردن های متوالی به مشعل حقيقت عوارض سوء ديگری جز سوختن ريش نيز دارد. يکی از اين عوارض ابتلا به توهمی است که پسرتان آقای "رضا آلاشتی سوادکوهی" را در قبای سلطنت ببينيد.
با خود از بهر تسلی از تو می بافد دروغ
دل که بر اميد وصلت چاه محنت چاه اوست
بانوی نخست سابق کاخ موزه نياوران، مگر شما تظاهرات مردم ايران را از بالگرد به همراه شاه نظاره نکرديد يا تصاوير آن را نديديد؟ پس چرا آسمان مملو از دود و بوی لاستيک های سوخته، تردد ريوهای ارتشی، صدای تيراندازی سربازان بدون ريش مسلح به تفنگ و سرنيزه و ماسک، صف های طولانی پيت های آهنی و پلاستيکی نفت، جوانان در حال رنده کردن صابون برای ساخت کوکتل مولوتف، صدای آژير آمبولانس و جمع آوری تنظيف های سفيد و تميز و يخ برای بيمارستان ها و... اراده ی يک ملت برای گفتن "نه بزرگ" به خود بزرگ بينی متکبر، همه اين ها برای شهبانوی معزول خاطرات ديگری يادآوری می کند.
از منظر شما اين ها همه بازی و مکر دولت های استعماری و هزار دستان است. گويی اين بيماری همه حاکمان خود رای مستبد يکی دو سده اخير ماست. آن يکی با لحنی تودماغی لفظ دشمن را تکرار می کند و شگفتا ديگری با ادبياتی مشابه دول غربی را نشانه گرفته است و کسی در اين ميان نيست که بگويد اگر اين ها دشمن بودند پس تصويب قانون کاپيتولاسيون برای آمريکايی ها، برای چه بود و کسی که برای خصم ملت چنين حقی قائل شود تکليفش در برابر ملت چيست؟ اگر اين ها در ستيز با کشور بودند پس در واپسين روزها قدم زدن های عصبی محمدرضا در کاخ برای نزول اجلال سفير و مستشار نظامی و کسب تکليف برای ملت و "آرتش" چه معنايی داشت و استرس رانده شدن از بلاد ينگه دنيا در هنگامه فرار از چه روی بود. اگر از آنان تمکين نمی کرديد پس چرا به آن ها پناه برديد؟ شعور و هميت يک ملت در سال پنجاه و هفت برای احقاق حقوق از کف رفته ی خويش که بعد انقلاب مشروطه با کودتای فوج قزاق در پشت حصار تهران به يغما رفت نياز و تمنای يک ملت برای آزادی و تعيين حق سرنوشت خويش بود، اصرار شما برای اثبات اين موضوع که شاه به دليل عدم تمايل به کشتار مردم کشور را ترک کرد زيادی ژنده و مندرس است؛ خانم ديبا! فرار شاه به دليل نخواستن او توسط ملت بود و او اين را خوب فهميده بود کما اينکه در تلويزيون به آن خيلی لرزان اعتراف کرد چرا که مستظهر به قدرت مردم نبود. اين فرار ها سابقه تاريخی دارد، محمدعلی شاه به لياخوف روسی و چکمه قزاق ها دلبسته بود اما آتشفشان خشم ميهن پرستان آذری و بختياری و تنکابنی و تهرانی... سبيل تابيده اش را کز داد و پدر شوی مرحوم شما نيز به آلمانو فيل مشهور، اما آمد و رفتش با مرکب و قلم بريتانيا کبير رقم خورد، محمدرضا هم به هيبت ساواک و هيمنه گارد جاويدان پشت گرم بود که با رژه اش خاورميانه به لرزه در می آمد ولی سپه جاويدان زودتر از شاه مضمحل شد، چرا که ريشه در مردم نداشت. اين که گفتيد فرزندان تان هر از گاهی از لابه لای نرده های کاخ از دهان مردم چيزی می شنيده اند گواه آن است ارتباط شما و خانواده تان با جامعه واقعيت ها متصل نبوده و در پيله ای ذهنی خويش سر می کرده ايد. جمله ای به مهندس بازرگان منتسب است که وقتی از او پرسيدند قهرمان و نقش اول انقلاب کيست پاسخ داد "شخص اعلی حضرت" و هنگامی که با تعجب توضيح خواسته بودند گفته بود "سال ها ما به شيوه پارلمانتاريستی و بر بنيان قانون اساسی مهار حکومت را از ايشان طلب کرديم ولی سماجت ايشان اساس سلطنت شان را نشانه رفت."
دکتر محمد مصدق يکی از تک ستاره های ظلمات پانصد ساله استبداد ميهن ما بود اما شاه از شنيدن نام او نيز هراس داشت و بهم می ريخت و او را پيرمرد لجباز خطاب می کرد و امروزه شما به کذب از همراهی شاه و نخست وزير در ملی کردن نفت سخن می رانيد. خانم ديبا! شوهر شما نه تنها مصدق را همراهی نکرد بل پس از کودتای انگليسی آمريکايی او را در دادگاه نظامی محکوم و به تبعيد فرستاد. نه او را که بهترين های اين قوم را از هر جناح و گروه و دسته ای بازداشت و زندانی يا به اعدام محکوم کرد. دکتر محمدحسين فاطمی تيرباران شد و خواهرش دشنه آجين، همان گونه که پروانه اسکندری با دست های ايادی وزارت تنگ نظر تماميت خواه کارد آجين شد. کودتايی که مادلين آلبرايت سال ها بعد با اذعان به انجام آن اعتراف کرد که روند دموکراسی را در ايران چندين دهه به عقب انداخت ولی هنوز خاندان و طرفداران شما مزورانه آن را انقلاب بيست و هشت مرداد می خوانند.
ليست زندانيان آن قدر بلند بالاست که هم اينک نيز با شان و منزلت نخبگان و فرهيختگان در بند اين نظام آلترا دگماتيست يارای رقابت دارد. بگذاريد تاريخ را با هم تورق کنيم:
مرحوم اخوان ثالث را ميشناسيد؟ فردوسی نسل امروز را می گويم. احمد شاملو حافظ معاصر را می گويم؟ منظومه ی آرش سياوش کسرايی را خوانده ايد؟ نيما يوشيج پدر شعر نو و... همه ی اين ها زندان بوده اند و يا آثارشان به آتش کشيده شد، اديب های شامخی که با قلم سروکار داشته اند و نه با اسلحه. شاهد مثال است گوشه ای از دلگويه های نيما در دوران طلائی محمدرضا شاه "چقدر خفيفم. به اندازهی يک پيش خدمت حقوق میگيرم با همهی وارستگی خودم بايد بگويم برای سير کردن شکم، چقدر بايد خفّت برد. بی سروسامانی هستم که هيچ چيز در اين دنيا ندارم... من استادم برای مردم. من استادم که نفهمند چه چيز مرا خرد کرده است..."
از بازجويی های وحشيانه ی علامه علی اکبر دهخدا آگاه ايد که به دليل حمايت از مصدق و مشارکت در نامه سرگشاده عليه کنسرسيوم نفت و پنهان کردن دکتر فاطمی پس کودتای بيست هشت مرداد، مورد بازجويی اهانت و ضرب شتم قرار گرفت و پيکر نيمه جان او در دالان خانه اش رها شد و نام خيابانی که به نام او بود برداشته شد؟ چقدر اين شيوه شبيه دوره های کنونی ايران است، اين طور فکر نمی کنيد؟
خانم ديبا اگر روايت خشونت زندانبانان و انداختن پالان آغشته به نفت بر دوش ِکريم پور شيرازی و به آتش کشيدن او را در زندان حشمتيه را برای کودکان مظلومتان تعريف می کرديد بی شک از پدر تاجدارشان هم چون هانيبال های هاليودی فرار می کردند - و شايد همانند معاويه پسر ِ يزيد بن معاويه بر فراز منبر از ردای خونين خلافت اموی برای هميشه چشم می پوشيدند .
ديگر از کجا برای شما و نسل منقطع از تاريخ امروزی که نشانه گرفته ايد بگويم؟ خانم ديبا! چرا از حمام لشگر دو زرهی و سرهنگ زيبائی برای ما چيزی نگفتيد؟ از کميته ی مشترک ضد خرابکاری و رسولی و کمالی و حسينی و آرش و تهرانی؛ از اتاق تمشيت و آپولو ، از محبوس مبارزی که چنگال را در پريز برق فرو برد تا از شر شکنجه تمام نشدنی جهنمی ساواک خلاصی يابد؛ و اينک در قطعه ی سی وسه بهشت زهرا آرميده است. چرا از دژخيم قزل قلعه استوار ساقی، که چشم راست تيمسار آزموده بود چيزی نگفتيد؟ از سياه چال دويست و نه اوين که در دوران طلائی شما بوسيله اسرائيلی ها با پول ملت عليه ملت ساخته شد، يا از حبس جوانان وطن پرست نظير رضا دقتی که امروز آبروی اين ملک و ديارند در دوره زرين تان سخن نرانديد؟ از زندان عادلآباد شيراز و شترخان برازجان چيزی نگفتيد و بر همه ی اين ها و آن ها که همگان بدان معترفند، چشم فرو بستيد؟
نه فقط در دوره شوی شما که در زمان پدرش نيز داستان همينگونه بود. در دوره ی رضا خان قلدر - پدر شوهرتان را می گويم، آزادیهای انقلاب مشروطه از بين رفت. رقبا و مخالفان يا در زندان سرپاس مختاری با شيوه مرگ درمانیِ پزشک احمدی از حيات شفا يافتند، يا از آبگوشت دارالخلافه محروم و به آش تبعيد تن دادند. از خانه نشينی و زندان و تبعيد ملک شعراء بهار تا خفه کردن سيد حسن مدرس در کاشمر، از دکتر تقی ارانی، سردار اسعد بختياری و نصرتالدوله، وصولتالدوله قشقايی و تيمورتاش و همه خوراک ميرغضبان ميرپنج شدند.
ميرزاده عشقی ترور و فرخی يزدی دهانش با جوال دوز دوخته شد و ديگر ادباء نيز از ضيافت پر از ممات رضا شاه، بی نصيب نماندند، روايت تبعيد کمال الملک و مصادره ی آثار هنری اش نقل بازار و شهره ی عام است. داستان های علیاکبر داور - بنيان گذار دادگستری و مارشال نخجوان اولين خلبان ايرانی و ارباب کيخسر و جواد امامی، اسماعيل عراقی و رضا رفيع نيز شنيدنی است . علاوه بر آن چه برشمرده شد، کشتارهای دست جمعی عشاير کهگيلويه، قشقايی و بختياری همراه با خانواده هايشان را نمی توان فراموش کرد. اشتهای دربان اسبق باغ سفارت اجنبی که اينک ردای پادشاهی در بر داشت برای حبس و بند تمامی نداشت و ساخت زندان قصر و سرنوشت سازنده اش سرتيپ درگاهی که اولين زندانی محبس ِساخته ی دست خويش بود نيز از روايات مثال زدنی است!
حال می پرسم، سرکار خانم ديبا! شما به کدامين تبار خضاب شده از خون و اشک و آه می باليد؟!
از دين تيرباران هويدا متاسف بوديد و متحير از گرفتن عکس يادگاری با پيکر تيرباران شده اش؟ با شما کاملا موافق هستم و ای کاش آنان اعدام نمی شدند، نه بدليل اينکه اساسا با حکم اعدام مخالفم بل آنکه خاطرات نويسی آنان مجالی برای رنگ بافی های مجازی امروز شما باقی نمی گذاشت. آن که فرمان حبس و عزل نخست وزير سيزده ساله را در دوره خيزش مردم برای تطهير حکومت ظالمانه ی خويش ممهور به خاتم شاهانه ی خويش کرد همسر گريز پای شما بود.
هويدا در روزهای انقلاب هنوز در زندان بود اين طور نيست؟ چرا از مصاحبه با پژوهشگری نظير دکتر عباس ميلانی برای نگارش کتاب هويدا و شاه طفره رفتيد؟ آيا هراس از باز شدن چنته خالی تان برای وارونه نمايی تاريخ و قلب واقعيت نبود؟ اين که گفتيد تا مدت ها توانايی نگاه کردن به تصاوير انقلاب را نداشتيد بيانگر گريز شما از واقعيت و بطن جامعه نبوده است؟ ای کاش کمی بيشتر ژرف نگرانه و بی ستيز اين خاطرات را واکاوی و مرور می کرديد.
تخريب نابخردانه آرامگاه رضا خان ميرپنج در شهر ری سلاح بُرنده ای شده تا انگيزه و انگيزش انقلاب را تخطئه کنيد. اين جا نيز با شما موافقم ،تخريب و تهديد قبور نه صلاح است و نه ثواب ؛ حتی سلاطين ستمگر نيز مثل مجرمان و جانيان به دار آويخته بايستی قطعه ای از خاک زادگاه خويش را نصيب برند . ای کاش بنای آرامگاه که با پول بيت المال و نه پول شوی شما ساخته شده بود هيچ گاه تخريب نمی شد؛ تا موزه ای برای تمامی ديکتاتور های اين مرزو بوم و جهان باشد. عبرتکده ای از تنديس ِخودکامگان از ضحاک تا محمدرضا شاه و سارقان رای مردم در جنبش سبز و کودکان ايرانی بيشتر با سرگذشت و جنون خودمحوری آنها آشنا می شدند.
در نمايی از فيلم، اعلی حضرت آريامهر و بزرگ"آرتش"داران رميده به خارج از مرزهای ميهن اش، از شکست مثلث عشقی فردوست و قره باغی و خويش سخن می گويد و از فلک گلايه دارد که رابطه ی دوستی و عاطفی ميان آنان چگونه مبتلا به خيانت و شکست شده است. از ارتشبد فردوست ِ بزرگ شده ی دست انگليس وآمريکا و سيستم دوزخی اطلاعاتی آن ها و بنای سيستم های اطلاعاتی امنيتی پهلوی دوم و جمهوری اسلامی توقع يک رنگی و عاطفه کمی ساده لوحی است. آن هم از سوی شاهی که خود رخصت اعدام و زندان و تبعيد صادر می کرده است!
خانم ديبا آمار شهداء انقلاب بهمن ممکن است محل نزاع و مناقشه باشد و شايد شيخ و مفتی در ميزان آن اغراق کرده باشند اما انتساب خون پاک سياوش ها و کاوه های اين خيزش مردمی به "خون گوسفند"، اهانت و ريش خندی نابخشودنی به آن ها و مادران شريف شان بود و اين خبط بزرگ را تاريخ بی شک بر شما به قضاوت خواهد نشست.
خانم ديبا اگر اژی دهاک پسر مرداس فرمانروای دشت نيزه وران بجای دَه هزار مغز آدمی، نُه هزار مغز را خوراک ماران دوش خويش می کرد آيا در تاريخ فراموش می شد؟ و يا از او به نيکی ياد می شد؟ اگر جنگ کثيف در آرژانتين ويا خشونت طلبی نظاميان کودتاچی در شيلی پينوشه نصف کشته ها و ناپديد شدگان امروز را برجا گذاشته بود ديگر کسی از سبعويت آنان دل گير نمی شد و کميته های حقيقت ياب تشکيل نمی شد؟ شمر و عمر سعد در تاريخ همان قدر مزموم هستند که اگر در بيابان نينوا بجای هفتاد و دو نفر، هفت صد و بيست نفر را بدليل بيعت نکردن با پنجه ی ستم کشتار کرده بودند. وجدان بشری مثل ذات عاشورا به ظلم ستيزی آغشته است چه در دوره ميليتاريسم پهلوی برگزار شود و چه در حاکميت ملاتاريسم ولايت مطلقه فقيه؛ در هر دو زمانه ماهيت محرم انگشت اتهام را به سوی شاه و شيخ جائر نشانه می رود . تفاوتی بين آپارتايد کپک زده بوئر های هلندی - آلمانی تا آپارتايد عفونت زده ی آنگلوساکسونی در افريقای جنوبی نيست!
شاه يا شيخ فرقی نمی کند؛ "فر ايزدی سلطانی ِ ظل لله" يا "ولايت مطلقه فقيه ِ هَم کُف ولايت رسول"، هر دو همان نفس فزون طلب جاه پرست را در ذات خويش دارند.
خانم فرح ديبا! ايستادگی شما را در سوگ و اندوه از دست دادن فرزندان ناکام تان ارج مينهم اما بياييد به سرنوشت فرزندان فقيدتان کمی تامل کنيد . مرگ بر همگی ما خواهد گذشت. اگر به عقبی و آخرت باور نداريد به بدنامی که گريبان گير ابدی تان خواهد شد فکر کنيد. بنايی که بن و شالوده ی آن دروغ و ريا باشد به سقف نرسيده واژگون می شود. زندگی در همسايگی مردم را بر رويای بی تعبيرکاخ نشينی و حمل تاج و جبه و دبوس ترجيح دهيد. به سال هايی که ديگر نخواهيد بود بيشتر فکر کنيد.
محمدعلی شيرزادی