به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



شنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۹۱

شعری از منیر طه برای اجلاس هامبورگ (اول سپتامبر ۲۰۱۲ )

بنگر سواران را

وقتی بهارستان ، سرود افشان
به شوق و شور می‌جوشید ،
وقتی‌که تابستان شراب خانگی را
از لبِ خورشید می‌نوشید،
وقتی که پیر احمدآبادی
عصای آهنین برداشت
کفش آهنین پوشید،


من هم به همراهش به راه افتادم و رفتم


سر را به توفان دل به دریا دادم و رفتم


وقتی که دستِ سرزمینم را


گرفت و گفت بر پا خیز ،


دیگر نیارم دیدنت از خون دل لبریز‌ ،


قد راست کن با اهرمن بستیز ،


تن را رها کن از دهان گرگ دندان تیز ،


دستی که می افشاند دستی پرکرامت بود


پایی که می‌افشرد پای استقامت بود


من هم به همراه همین دست و همین پا راه می رفتم


چون من هزاران ها هزاران ها در این ره راه می‌رفتند


پا بپا همراه می‌رفتند




با اینهمه برخاستن ، افتادن و راندن


آسودن از دندان گرگ و در دهان اژدها ماندن


با اینهمه ،


بنگر ستیغ کوه را ، بنگر سواران را ، خروشِ رودباران را


که چون بر توسنِ دل نا شکیبا پای می‌کوبند


چون خاشاک و خس را از ره رهوار می‌روبند


بنگر سواران را


ونکوور ، ٣۰ تیر ۱٣٨۵ ـ ۲۱ جولای ۲۰۰۶