به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



سه‌شنبه، مهر ۰۷، ۱۳۹۴

به مناسبت سالگرد درگذشت ژاله قائم مقامی

یاسمن آرنگ

پیام ژاله به زنان

ژالـه وقتـی می دید آنچـه سنـت و عرف نـام گـرفته خود مغـایر با ارزش هاسـت دم فرو نمی بست.
در طول قرون متمادی تمام قید و بندها به نام های مختلف تنها به دست و پای زن بسته شده و مرد از این راهها برای آزادی و سلطة هر چـه بیشتر خود سـود جسته است.

حتی مرد از دین با فرامیـن و محدودة مشخص، تنها آن قسـمت را به کار می بندد و در زندگی عملی می کند که مطابق با خواسته ها و امیال اوست.


 مطلب زیر به قلم یاسمن آرنگ، به مناسبت شصت و نهمین سالگرد درگذشت ژاله قائم مقامی، نخستین شاعر فمنیست ایران، در زیر منتشر می شود:

ژاله قائم مقامی در اسفند 1262 در فراهان چشم به جهان گشود. برخلاف همسالانش از دوران کودکی به تحصیل دانش های مختلف زمان پرداخت. در 16 سالگی به ازدواجی ناخواسته با مردی تن داد که دخترانش از او بزرگتر بودند. دانش اندوخته و تجربه انباشته از زندگی سراسر رنجبار زنان که با تمام وجود خود آن را لمس کرد در 917 بیت شعراز او به یادگار ماند. سرانجام در ساعت 13 پنجم مهر 1325 چشم از جهان فروبست.
مهم‌ترین و اساسی‌ترین مساله‌ای که افکار، اندیشه‌ها، سخنان و اعتراضات ژاله را در بر می‌گیرد مسالة زن است.
- من به فکرخویشم و درفکر هم جنسان خویش / گر نباشد؟ گو نباشد مرد را پروای من (ص87، دیوان ژاله)(1)
او پس از اندوختن دانشی بیش از زمان خود و از نزدیک دیدن نقش زن ها و مردها در جریان اجتماع و قرار گرفتن در آن، تعارضی آشکار میان جایگاه بایسته زنان و آن حق و حقوقی که برایشان در جامعـه قائل بودند، مشاهده نمود. او می دید که هم جنسانش در زندگی رنج های بسیاری را به نام دین، عفت، عرف و سنت متحمّل می شوند. قید و بندهایی که «زینت پای زن است از بهر پای مرد نیست.»(ص4)
به همین خاطر با نگاهی دقیق و همه جانبه متوجه مسالة زن شد. گاهی زن را مورد سرزنش و ملامت قرار داد. گاهی به مرد تاخت و گاه فریادش را بر سراجتماع خفته و خاموشش سر داد.
این مساله، موضوعی بود که همیشه ذهن ژاله را به خود مشغـول می کرد. از هر دری که سخـن می راند باز به نحوی کلامش به دردها و مشکلات زنان ختم می شد چرا که زندگی شخصی ژاله نیز دستخوش جامعة مردسالارانة زمانش شده بود و نه تنها خود او که همة زنان را قربانی این بایدها و سنن ریشه‌دار می‌دید.
ژالـه وقتـی می دید آنچـه سنـت و عرف نـام گـرفته خود مغـایر با ارزش هاسـت دم فرو نمی بست. در طول قرون متمادی تمام قید و بندها به نام های مختلف تنها به دست و پای زن بسته شده و مرد از این راهها برای آزادی و سلطة هر چـه بیشتر خود سـود جسته است. حتی مرد از دین با فرامیـن و محدودة مشخص، تنها آن قسـمت را به کار می بندد و در زندگی عملی می کند که مطابق با خواسته ها و امیال اوست.
حتی اگر مرد به اصول و ارزش‌های دینی پایبند نباشد، جوشنی از نام مردی بر تن دارد که از گزند آسمان ها نیز ایمن است و کسی یارای چون و چرا کردن با او را ندارد:
- مرد اگر تقوی ندارد باک نیست / کز گزند آسمان‌ها ایمن است
- حلیة عفت مآبی خاص ماست / زان که ما را خود تن ما دشمن است
- مــرد را از تیـــر بـدنـامــی چـه بـاک / کِـش(2) به‌تـن ازنام مــردی‌ جوشــن‌ اســـت (ص93)
چرا که این جهان، جز محبسی ساختة دست مرد نیست که هر طور خواسته آن را نقش داده:
- تا برون آید زن از این محبس مردآفریده / دست‌ وپا باید که هست ای جان‌ خواهربسته اما (ص13)
جامعه از زن می‌خواهد در مقابل مرد تابع و فرمانبردار باشد:
- زن چیست خضوع مجسمی / وان مرد غرور مصوریست
- گر راندم از خود مخیری / ور کوبدم از قهر قادریست
- آری بود او مرد و من زنم / زن ملعبة خاک بر سریست (ص20)
زن اگر به هر مقام علمی و معنوی هم دست یابد باز به جرم زن بودن کسی به حساب نمی‌آید:
- بس سربلند کسم اما به جرم زنی / در خاندان بشرگویی که هیچ کسم (ص21)
- گویمت بی پرده چون در پرده ام / جرم زن در ملک ما زن بودن است (ص92)
جامعه‌ای که هر اختیار عملی را از زن می ستاند و تنها او را در چارچوبی که خود می خواهد می پذیرد:
- روبسته، دست بسته، زبان بسته، بسته چشم / آخر حقیر کیست اگر زن حقیر نیست؟ (ص52)
و چه خفت بارتر از این که حتی از بردن نام ونشان زن نیز خودداری کنند:
- من کیستم آوخ ضعیفه ای / کش نام و نشان طعن و تسخریست
- دردا که درین بوم ظلمناک / زن را نه پناهی نه داوریست (ص20)
آن چنان زن متأثر ، منفعل ، تابع و بی اختیار شده که:
- گر نام وجود و عدم نهند / بر مرد و به زن نام در خوریست (ص20)
وقتی که زن در هر شرایطی که باشد صغیر است و احتیاج به حمایت و سرپرستی مرد دارد(3)، در این فضا زن جز طفیلی و ملعبه ای در دست مرد نیست:
- طرد خواهی شد ز اقلیم وجود ای زن‌ازآنک / مر طفیلی را نصیبی غیر نفی و طرد نیست (ص5)
ژاله به خوبی معادله های نابرابری را که در جامعه پذیرفته شده درک می کند. مثلاً اگر مردی باعث اغفال زنی شود، مجرم و مقصر اصلی زن است. مرد فاسد، پاک و معصوم است زیرا که آنچه موجب فریب اوشده، حسن و زیبایی زن بوده است:
- گر زنی را نیم مردی راه زد / مجرم اصلی در آن سودا زن است
- مرد رهزن پاک و معصوم است ازآنک / حسن زن اغواگر و گمره کن است
- ای عجب یک فعل بد دارد دو روی / این یکی مستقبح آن مستحسن است
- مرد باشد زانی و زن زانیه / وین سخن برهان نخواهد روشن است (ص92)
زن به سادگی مورد تهمت واقع می شود اما مرد از هر ملامت و سرزنشی نیز ایمن است. گویا اصلاً جنس زن، آلوده دامان و مرد همچو حضرت مریم(س) ـ که خود زنی است نمونة پرهیزکاری ـ پاکدامن است.
- طعنه تا بر زن توان زد گو بزن / حضرت مرد از ملامت ایمن است
- جنس زن آلوده دامانست لیک / مرد عیسی جامه مریم دامن است (ص92)
ژاله در بسیاری موارد خود زنان را مقصر دانسته و اگر چه آن ها را«روبسته، دست بسته، زبان بسته، بسته چشم » و ضعیف و ملعبه در دست مرد می داند، اما بارها بر آنها نهیب می زند تا کوششی نموده خود را دریابند.
مهمترین آرزوی او، آن است که روزی هم‌جنسانش را در مقامی درخور و شایستة خود ببیند و البته می داند تا دستیابی به این خواسته، راه دور و درازی است و حتی می‌داند عمر کوتاهش به او اجازة دیدن چنین روزی را نمی دهد اما امیدوارانه سرزدن روزهایی تــوأم با آزادی را بــرای دختران آیندة سرزمینش آرزومند است.
او در ابتدا همدل و همزبان شدن زنان را برای نیل به این مقصود مطرح می کند:
- اجتماعی ‌هست و نیرویی زنان را در فرنگ / در دیارما هم ار زن جمع گردد فرد نیست (ص4)
بیش از همه زنان را به تعقل و دانش‌اندوزی می‌خواند. به زنانی که خود باری بر بارهای گرانی که فلک بر دوش زنان نهاده می افزایند، با زبانی گرم و لحنی مهربان نصیحت می‌کند:
- تو ای خواهر نازنین توبه کن / که تهمت فروگیری از خواهران
- فلک هِشته بر دوش ما بارها / تو باری میفزای سنگی بر آن
- پس ای خواهر ای دختر ای همنشین / ترا خود بس این بندهای گرانج
- یکی عبرت از مادر خویش گیر / مشو مایة عبرت دیگران (ص34)
پس از آن که زنان را به خرد و تعقل می‌خواند، آنان را به همت، شور و قیام وا می‌دارد:
- زندگی با خورد وخواب آمیخته‌است ای جان ولی / پای تا سر زندگی موقوف خواب و خورد نیست
- دست و پایی، همتی، شوری، قیامی، کوششی / شهر هستی جان من جز عرصة ناورد نیست
- آخر ای زن جنبشی کن تا ببیند عالمی / کانچه ما را هست، هم زان بیشتر در مرد نیست (ص5)
زنان را به مهرورزی، حمایت یکدیگر، همت، اراده، امید و اعتماد به نفس فرا می‌خواند:
- خوش بدی گر زنان به ناخن مهر / پشت هم نوع خود بخارندی
- یا به دست اراده تخم امید / در دل یکدگر بکارندی
- یا چو مردان درین سرای غرور / خویشتن را کسی شمارندی
- کفش توفیق پیش پا باشد / گر زنان پشت هم بدارندی (ص97)
و در راه احقاق حقوق، بهترین راهنما را اشعار روشنگر و غرّای خود می‌داند:
- هان و هان ای دختران خیزید و هم دستان شوید / رهنما گر باید آنک چامة غرّای من (ص89)
او غصة ستمدیدگی زنان را می خورد اما حس می کرد نمی تواند به تنهایی در فضای بسته آن زمان، کاری از پیش ببرد مگر آن که فریادهای بی پاسخش را با نوشتن ماندگار و شاید تأثیرگذار نماید.
از آن جا کــه اهل زمانه و عصر خود را از درک و حرکتی در این زمینه بسیار دور می دید، شاید ترجیح داد مخاطب اشعارش را بیشتر آیندگان بداند. آیندگانی که بهتر می توانند با او در درک مسائل مورد نظرش از خود همراهی، همفکری و همدلی نشان دهند.
این است پیام ژاله، بانوی اندیشمندی که بیش از صد سال از زمان خود پیش تر بود و به همین جرم در آن جامعه غفلت زده تا پایان عمر به تنهایی محکوم شد.
فرزندش، حسین پژمان بختیاری درگذشت او را چنین شرح می دهد:
در اواخر شهریور 1325 [مادرم] مرا نزد خود خوانده گفت: دیشب به خواب دیدم که در این اتاق فقط یک قالیچه گسترده است و نعش من برآن نهاده شده اما خودم در بالای اتاق ایستاده آن منظره را تماشا می‌کنم. گفتم: اگر خواب زن چپ نباشد دلیل بر طول عمر شماست خنده کنان فرمود: خواهیم دید.
در سوم مهرماه فرش‌های اتاق ها را که جمعاً از دو قطعه تجاوز نمی کرد به قالی شوی دادند و قالیچه‌ای در اتاق مادر افکندند.
در آغاز روز چهارم مهرماه مادرم پس از صرف صبحانه سیگاری روشن کرده به خواندن روزنامه عصر گذشته پرداخته، کاملاً خوش و خرم بود که من به اداره رفتم. شب که به خانه برگشتم حالش را دگرگون یافتم و دکتری که برای معاینه او آمده بود نسخه‌ای داد و خارج گردید.
در ساعت سیزده روز پنجم مهرماه کفی سفید بر گوشة لب مادرم پیدا شد و مرا به یاد فوت رسول اکرم(ص) افکند که هم در لحظة آخر عمرش چنین کفی بر کنار لب‌های مطهرش نشست. با دست خود چشم‌های پر از مهرش را بستم و روح پاک او به جدة اطهرش پیوست. من بی اراده به یاد رویای صادق وی افتادم به عقب سرنگاه کردم و پنداشتم که او را در بالای اتاق خواهم دید. دریغ! او را نیافتم اما خود را بر لبة پرتگاهی مهیب دیدم. گفتی بر کوهی عظیم همانند البرز تکیه داشتم و اکنون آن کوه نابود گشته جای خود را به حفره ای سیاه و ترس آور داده است»
سرانجام پس از 63 سال زندگی که سراسر رنج، تنهایی و اعتراض بود، در تهران جسم رنجور و آرزومندش از حرکت باز ماند و در امامزاده حسن، واقع در جنوب غربی تهران آرمید.
پانوشت ها:
* - این مطلب برگرفته از کتاب بیدارخاموش (نقد شعر و بررسی زندگی ژاله قائم مقامی)، یاسمن آرنگ است که توسط نشر برزآفرین در سال 1393 منتشر شده است.
1 - شماره ابیات بر اساس دیوان ژاله قائم مقامی، به کوشش نگارنده، اصفهان: ادب امروز، 1389 می باشد.
2 - که او را
3 - مــردســت قیــم من وامثــال مــا کــه او / زن را صغیر داند اگر خود کبیر نیست (ص52)