مهرانگیز کار |
به دعوت سازمان ملل و بخشی از جامعه مدنی زنان ایران - گروه «همسری» - کمپینی به راه افتاده که افراد مختلف زنان الهامبخش زندگیشان را معرفی کنند.
این کمپین در شبکههای اجتماعی مطرح شده و کاربران بسیاری زنانی را که در زندگیشان تاثیرگذار و الهامبخش بودند معرفی کردهاند.
در میان این زنان الهامبخش، نام مهرانگیز کار، یکی از تاثیرگذارترین زنان ایرانی چشمگیر است.
او برای بسیاری از زنان و مردان الهامبخش مسیری بوده که در زندگیشان در پیش گرفتهاند.
از همینروی در گفتوگو با مهرانگیز کار از او پرسیدیم که چه کسی الهامبخش او بوده، مسیر زندگیاش را چه اتفاق یا اتفاقاتی سمت و سوی داد و تاثیرگذاریاش را در چه میبیند.
خانم کار در زندگی همه انسانها ممکن است یک اتفاق به مسیر زندگیشان سمت و سویی دهد. آن اتفاق یا مساله زندگی شما چه بود؟
من زندگی درازی پشت سرم دارم و در حال حاضر ۷۱ ساله هستم. بنابراین رویدادهای متنوعی در زندگی گذشته من اتفاق افتاده که باعث شکلگیری نوعی تفکر در من شده. تفکری مبتنی بر ضرورت برابری کرامت انسانی، برابری حقوقی انسانها صرفنظر از جنسیت، قوم، رنگ، دین، نژاد یا هر ویژگی دیگری. اما اگر بخواهم در پاسخ شما یکی از این رویدادها را خلاصه بگویم؛ باید به فضای اجتماعی برگردم که در آن زاده و بزرگ شدم و تا پایان دبیرستان در آن زندگی کردم؛ یعنی اهواز سالهای ۱۳۲۳ تا ۱۳۴۱. در آن فضا، با رویدادهایی مواجه شدم که هم متاثرم میکرد و هم به من تذکر میداد که پشت آن، قانونی وجود دارد که از ظلمی که به زنان وارد میشود، حمایت میکند. آنچه میخواهم دربارهاش صحبت کنم، اتفاقا سالها پیش از انقلاب در اهواز رخ میداد. شاهد و ناظر آن بودم که به سهولت دخترانی را به قتل میرساندند، سر آنها را میبریدند و برای آن دلایل ناموسی داشتند. قتلهایی که به دست پدر، برادر یا شوهر اتفاق می افتاد. همانطور که ما بزرگ میشدیم، این اتفاق به کرات در اطرافمان رخ میداد. در همسایگیمان، در گوشهای از شهرمان یا در خانهای نزدیک به ما. من در اینجا نوعی از تناقض دیدم. به این مفهوم که از طرفی قتل عمد اتفاق افتاده بود و انسانی، انسان دیگری را کشته بود و از طرف دیگر نه تنها قاتلان اقدام جنایاتکارانهشان را انکار نمیکردند، بلکه با غرور از آن یاد میکردند. از آن فرار نمیکردند، مخفی نمیشدند و حتی در خانه را باز میگذاشتند تا آنکه مردم ببینند آنها لکه ننگ ناموسی را از دامان خانواده پاک کردهاند. حالا خوشحال و مغرور چای میخورند. در این جمعی که از آن یاد میکنم و دفعات بسیاری شاهد آن بودم، زنان خانواده نیز مغرورانه نشسته بودند، یعنی مثلا مادر مقتول یا خواهر او یا خویشاوندانش نیز مغرورانه نشسته بودند، زنها قلیان میکشیدند و مردان سیگار. آنهایی هم که جمع میشدند نگاه تحسینآمیزی نسبت به این جانیان داشتند. این تاثر و سوالی بود که همیشه در ذهنم بود و به کابوس تبدیل شده بود. در کتاب شورش که نشر باران سويد آن را منتشر کرده، به ویژگیهای خانم مدیر دبیرستان محل تحصیلم اشاره کردهام که زنی متین، تحصیلکرده، روشنگر و روشنفکر بود که گاهی به بحثهای اجتماعی اشاره میکرد. این سوال را با او مطرح کردم و او خیلی ساده گفت این بحث مهم است، ما از نظر اجتماعی با مانعی به نام ناموسخواهی مردان مواجهیم که خانواده به خودش اجازه میدهد به ظن اینکه زن خانواده در رابطه خارج از زناشویی قرار گرفته یا بکارتش را از دست داده، او را بکشد. اما مساله به همینجا ختم نمیشود. این مساله بر پایه سنتهایی اتفاق میفتد که ممکن است بر اساس نگرشی از دین اتفاق بیفتد.
در آن زمان اعتراضی صورت نمیگرفت؟ برخورد این خانم مدیر با مساله چه بود؟ در واقع این خانم مدیر هم از جمله افرادی است که روی شما در دوران تحصیل تاثیر گذاشته بود؟
خانم ماری شیبانی همیشه نسبت به مبارزه با قانون هشدار میداد. چون آنچه در حال رخ دادن است پشتوانه قانونی دارد. این پشتوانه ماده ۱۴۱ قانون مجازات عمومی زمان شاه بود که به مردان خانواده اجازه میداد در آن شرایط زن را بکشند و مجازاتی هم به دنبال نداشته باشند. این مساله در حافظه من ماند تا آنکه برای تحصیل در رشته حقوق سیاسی به تهران رفتم، در روزنامهها فعالانه حضور داشتم و چند ماه پیش از انقلاب پروانه وکالت دادگستری را گرفتم. هرچند بعد از انقلاب احساس کردم چقدر به آن حادثه نزدیک شدهام، یک حکومت دینی با قانونگذاری میتواند میتواند باعث تقویت روحیه قبیلهای مبتنی زنکشی بشود.
یکی از مهمترین اقدامات شما «افشاگری قانون» بود، چه شد که تصمیم به این کار گرفتید؟ به دنبال چه بودید؟
بعد از انقلاب متوجه شدیم که سیستم قانونگذاری را بر اساس مجلسی کاملا غیردموکراتیک برقرار کردند و چنان قانونگذاری را شالودهریزه کردن که در آن با حذف یک ماده قانونی هیچ مسالهای حل نمیشود بلکه مساله تاکید جمهوری اسلامی در اصل ۴ قانون اساسی جمهوری اسلامی است که همه قوانین و مقررات را به موازین اسلامی و شرعی ملتزم میکند. ما نمیتوانستیم به صراحت انتقاد کنیم. منتقدان شامل کشتار وسیع دهه ۶۰ شده بودند. ما نمیخواستیم کشته شویم. بعد از جنگ ایران و عراق روزنههایی باز شده بود که دور هر کدام تعدادی مار غاشیه حلقه زده بود. ما باید مارها را راضی میکردیم تا بتوانیم از آن روزنه عبور کنیم. بایستی زبانی پیدا میکردیم که مرتد اعلام و مجبور به فرار از کشور نمیشدیم. با در نظر گرفتن تمام این مجموعه به این نتیجه رسیدم که افشاگری قانون در ایران کار خوبی است و با زبان بسیار محتاطانهای شروع به پیدا کردن مواد و تبصرهها و تطبیق آنها با موازین جهانی حقوق بشر در اسناد حقوق بشری شدم که دولت ایران آنها را امضا کرده بود. تصمیم گرفتیم از قوانین انتقاد کنیم. ماهنامه زنان هم در آن زمان تریبون ما شده بود. همین مساله باعث شد که نه فقط زنان همتیپ و همنسل من بلکه دختران جوان دانشگاهی با پیشینه اسلامی و حزباللهی و همچنین پسرانی انقلابی به دفترم راه پیدا کرده بودند و مطالبی میگفتند که از آنها استفاده میکردم.
به سوال اصلیمان برگردیم، الهامبخش شما در این مسیر چه کسی بود؟
محیط تربیتی نیز مثل فضای اجتماعی میتواند روی شکلگیری آدمها تاثیرگذار باشد. من مادر متفاوتی داشتم که البته تا آخرین لحظات حیاتش چادری بود و نمازش را میخواند اما متدین و خشک مقدس نبود. به دلیل قدرت کلامی خیلی زود با مردان رابطه برقرار میکرد و مرجعی سنتی شده بود که زنان و مردان مشکلات زناشوییشان را با او در میان میگذاشتند. میدیدم که مادرم با چه زبان ملایمی با آنها صحبت میکند. او میخواست در تفکر سنتی پیرامون کوچک خود در میان همسایهها تغییر و تحول ایجاد کند. مادر در زندگی من نقشآفرین بوده و البته نمیتوانم بگویم من را به سمت سلامت، ثروت، خوشبختی و امنیت برده بلکه برعکس باعث شده من جهتی را در زندگیام انتخاب کنم که با گرفتاریهای خاص خودم، امروز در ۷۱ سالگی در آمریکا، روزها که بیدار میشوم، انگار باید از صفر شروع کنم. هرگز نباید بازنشسته باشم و ثبات و رفاه داشته باشم. این شوریدگی و زندگی نامتعارف هم بخشی از میراث مادرم است که همچنان به او عشق میورزم.
شما از پیامدهای این تاثیرگذاری و الهامبخشی مادرتان گفتید، حالا خود شما الگوی بسیاری هستید. به نظر خودتان چه تاثیری بر آنها داشتهاید؟ آنها به چه سمت میروند؟
من که از درجه تاثیرگذاری خودم خبر ندارم. از آن مهمتر چون سالهاست نمیتوانم در زادگاهم زندگی کنم، شاهدی برای تاثیر خودم یا دیگرانی مانند خودم ندارم. زمانی که در ایران بودم باعث شدم دختران جوان بسیاری برای ادامه تحصیل رشته حقوق را انتخاب کنند. در آن زمان خیلی خوشحال میشدم چون زن یا دختری که حقوق بخواند کیفیت بیشتری به جامعهای میدهد که زنان آن نیاز دارند از علم و مبانی حقوقی باخبر باشند. تاثیر دیگر این بود که دختران چادری و پسران انقلابی به دفترم میآمدند. به گمانم تاثیرم بر آنها این بوده که خوب است از موقعیتهای قانونی خود با خبر باشید، هرچند که نتوانید یک روزه این موقعیت را تغییر دهید. هرگز و هرگز طرفدار حرکتهای رادیکال نبودم؛ خصوصا در حوزه زنان. همواره دلم میخواست دانش وآگاهی زنان زیادتر شود. زنان ایرانی مادامی که مشکلی برایشان به وجود نیاید و به دادگاه راه پیدا نکنند، اساسا متوجه نیستند که در چه موقعیت حقوقی به سر میبرند. بارها شاهد بودم وقتی قاضی در دادگاه میگفت این حکم اسلام و دین است زنان کاملا شجاعانه و البته با بیاحتیاطی بر سر او فریاد میکشیدند و به آن دین که برایشان آنهمه مشقت به وجود آورده، اهانت میکردند. در آن لحظهّا برای امنیت موکلم به شدت میترسیدم. یا مثلا افرادی که به دفترم میآمدند و خوشحال بودند که به نزد مهرانگیز کار با آنهمه مقاله و مصاحبهها آمدهاند اما وقتی میگفتم شما در این مورد حقوق اندکی دارید یا اصلا حقی ندارید، چنان برآشفته میشدند که گریهکنان از دفترم میرفتند و خبر میدادند که برای اولین بار قرص آرامبخش خوردهاند. در دادگاه هم درک نمیکردند که ابزار وکیل صرفا قوانین داخلی است و میگفتند شما آن خانم کار نیستید که فلان مقالهها را نوشته است. به هر حال یک زندگی متناقض پشت سر این زندگی خاص بود. به گمانم این زندگی هم به کسانی میراث رسیده که همان راه را در پیش گرفتهاند. البته صدماتی مثل سرکوبها و گرفتاریها در مسیر این راه بود.
دلم میخواهد در پایان اینگفتوگو از شوهرم یاد کنم؛ از سیامک پورزند که ممکن است ما هم مثل زن و شوهرها انواع مشکلات زناشویی را با هم داشتیم ولی حتی یک لحظه هم من را در زندگی خاصی که برای خود داشتم، متوقف نکرد. وقتی حوصله نداشتم به مصاحبهای بروم از من میخواست که قرص مسکنی بخورم و راهی فلان جلسه بشوم. باید بگویم از این حیث هم یک بخت و اقبالی داشتم که شاید خیلی از زنها نداشتند.
آیدا قجر / ایران وایر