«برین سوته دلون از هم جدا شین- همه اینور اونور پرت و پلا شین«
هادی خرسندی شاعر طنز پرداز
حصر خانگی هم عالمی دارد. البته تا وقتی که آدم قاطی نکرده، وگرنه که آنهم عالمی دارد! من غرق در بحر تفکرات، رفتم در خانه حکیم عمر خیام، در یک محله قدیمی نیشابور.
-سلام بر استاد خیام.
-سلام. بفرمائید تو.
-نه دیگه مزاحم نمیشیم. شما خیلی گرفتارید. هم باید رباعی بنویسید، هم ستارهها رو رصد کنید، هم جدولهای ریاضی را تنظیم کنید.
-نه بابا، بیکار بودم. داشتم سودوکو حل میکردم.
-ما فکر کردیم شما هروقت بیکار باشید شرابنوشی میکنید.
-نه بابا، میگساری مال شبه. به قول حافظ که بعدها میگه:
«روز در کسب هنر کوش که میخوردن روز - دل چون آینه در زنگ ظَلام اندازد»
-استاد، میخواستم بپرسم از حضورتون. چطور شد که شما اون قصیدههای غرّای دراز دراز را دُور زدید و به رباعی رسیدید؟
-اولا شأن قصیدههای بلند را ضایع نکن برای خوشامد من. ما ادبیاتمون خیلی مدیون این قصیدههاست. اگر ناصرخسرو قصیده بلند عقاب را نگفته بود امروز ما نمیتونستیم مفهومی به این کوتاهی و به این رسائی در زبان خودمون داشته باشیم.
-«از ماست که بر ماست؟»
-آفرین. میبینی که قصیده هزار سال پیش امروز نتیجهاش چقدر زنده در زبان ما جاریه. به این کوتاهی با هزار تا معنی. تاریخچه جمهوری اسلامی با چهار تا کلمه!
-بعله. ولی چی شد که شما رباعی را اختراع کردید؟
-روی گرفتاری. اگر میخواستم زیاد وقت بذارم ستارهها از اینور از دستم در میرفتند، فرمولهای ریاضی از اونور. ولی استاد ناصرخسرو هم خیلی مشغله داشت از طبابت تا فلسفه و علوم و حکمت. من فکر آینده رو هم کردم. استاد باباطاهر رفتند روی وزن دوبیتی که بیشتر توی مایههای سوز و ساز غریبی و روستائی و نالههای عاشقیه. رباعی یکخرده همچین، حمل بر خودستائی نشه، جاسنگینه. من خودم وقتی دلم میگیره میخوام گریه کنم، دوبیتی میخونم. مثلاً همین که بابا میگه «بیا سوتهدلون گرد هم آئیم - که حال سوتهدل، دلسوته دونه.» ببینید چقدر انسانیه و چقدر در طبع انسان و حتی حیوان، مصداق داره. برای همین در بزرگترین اندوه انسانها، که مرگ باشه، اینهمه گردهمائی داریم. مراسم خاکسپاری و مجلس ختم و ترحیم و شب سوم و شب هفت و چله و سالروز... این ترکیب «گردهمائی» را هم از همین دوبیتی داریم. آدم ها وقتی گرفتار مصیبت و بلائی میشن، دوست دارن دور هم باشن.
-بله استاد ولی ما الان در این مصیبت بزرگ کرونا، نباید دور هم جمع بشیم. باید از همدیگه فاصله بگیریم. اگر بابا بود الان میگفت: «برین سوتهدلون از هم جدا شین - همه اینور اونور پرت و پلا شین - مبادا گرفتار کرونا شین»
-خفه! بابا اگر میخواست بگه اینطور شلخته و بیمعنی نمیگفت.
-ببخشید استاد.
-بعله، داشتم میگفتم. میگویند رباعی از رودکی شروع شده ولی اولین مصراع رباعی را خداوند باری تعالی در شب معراج پیامبر سروده که بهش گفته «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ...»
-جدی؟
-به قرآن. توی قرآن. یعنی هیچ نیرو و توانى جز از سوى خداوند، بلندمرتبه و بزرگ نیست. در واقع خدا خواسته برای محمد قُپی بیاد و خودشو گنده کنه. گفته هرجا گرفتار شدی اینو بگو. خالی بسته البته.
-جالبه.
-بعله. خداوند باریتعالی طبع شعر داره. این قرآن همش شعره!
-نمیدونستم.
-همین یک مصراع رو شما فکرش را بکن. البته یک «علی العظیم» هم آخرش هست. یکجا خوندم «امام صادق(ع) از رسول خدا(ص) نقل میکند: هر کس فقر بر او فشار آورد، جمله «لا حَولَ و لا قُوّةَ إلّاباللَّه العلىّ العظیم» را زیاد بگوید که فقر را بر طرف میکند.» یعنی این عبارت اثر اقتصادی عجیبی هم داره!
-استاد بالأخره چی شد که شما رباعی گفتین؟
-عرض کردم که. گرفتاری. مشغله زیاد. بعد هم فکر کردم یک زمانی که فضای مجازی گسترش پیدا میکنه و خوندنی و دیدنی زیاد میشه، مردم دیگه حوصله خوندن مطالبی طولانیتر از پستهای توئیتری نخواهند داشت. من دیدم یک رباعی حداکثر ۱۴۰ حرف میگیره. یعنی همون ماگزیموم ظرفیت توئیتهای توئیتر.
-دم شما گرم.
-ولی انگار ظرفیت توئیتر بعداً دوبرابر شد، یعنی ۲۸۰ حرف. الان شما یک رباعی رو راحت میتونین توئیت کنین، یعنی توی توئیتر بذارین با هشتگهای مختلف.
-چه چیزائی شما بلدین استاد.
-بچه جون، به من میگن حکیم عمر خیام.
-استاد، من هم تازگی دو تا رباعی گفتم. اجازه دارم بخونم.
-بنال!
-عرض کنم که:
در خدعه کسی مثل تو آوازه نداشت
گفتار تو هیچ نکته تازه نداشت
گفتی ز همان حدود و معیار قدیم
جز حد وقاحتات که اندازه نداشت
-برای کی گفتی اینو؟
-والله من مخاطبش را گذاشتم که مردم تعیین کنند.
-آفرین. این بهترین کاره.
-یکی هم گفتم در باره اینکه حکومت سعی میکنه تلفات کرونا رو از مردم پنهان بکنه و جبهه حاشائی گرفته:
با اینهمه مبتلای تکذیبشده
افتاده در این بلای تکذیبشده
در مهلکه رژیم کشتار و دروغ
مائیم و جنازههای تکذیبشده
-باریکلّا. غیر از رباعی هم بلدی شعر بگی.
- بله استاد. بفرمائید:
ترس خانگی از ویروس
***
نه تنها از تفنگ و تانک و توپ و تیر میترسم
به حصر خانگی حتی ز ناخنگیر میترسم
هراسم از پلنگان نیست در جنگل، که در خانه
به وقت دست شستن ناگهان از شیر میترسم
رفیقم قادر آورده برایم میوه، اما من
از این انگور میترسم، از این انجیر میترسم
کجا دشمن کمین کرده؟ چه وقت آید سراغ من؟
من از این وَهم گاهی زود و گاهی دیر میترسم
برای بردن من آمده ست آیا؟ نمیدانم
صدای آمبولانس آمد، من از آژیر میترسم
کرونا با عبا عمامه میآید به سروقتم!
خیالات است اما من از این تصویر میترسم
نه، از ویروس نه، ترس از عقب افتادگان دارم
من از الله اکبر گفتن و تکبیر میترسم
من از مذهب، تعصب، خشک اندیشی و نادانی
من از اندیشه های در قل و زنجیر میترسم
شمایل را که می بینم، علی و ذوالفقارش را
من کافر همینطوری از آن شمشیر میترسم
شبی در خواب دیدم خودنویسم پر شده از خون
اگر باطل نباشد خواب، از تعبیر میترسم
به نسرین ستوده پیشکش این شعر ناقابل
که من برعکس او، از چشم آن جنگیر میترسم
-خوبه، بد نیست. من باید برم. یک ستاره داره درمیره.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله، نظر نویسنده بوده و سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمیکند.
منبع:
ایندیپندنت فارسی