به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



دوشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۹۹

گفتگو ی تلفنی من با یک دوست وفعال سیاسی سابق، ابوالفضل محققی

 حکومت و مردم دست بر گوش در حال خواندن اشهد خود هستند!

ابوالفضل محققی 
تلفنی تصویری به یک دوست نزدیک زمان تحصیلیم می زنم تا تولدش را تبریک بگویم. دوستی که مبارزه سیاسی را با هم شروع کردیم .او ماند و من به ناگزیر بیرون آمدم.خانواده دور هم جمعند. جمعی مرکب از پیر ،میان سال جوان و نوجوان .خانواده ای متوسط و تماما تحصیل کرده که در بخش میانی جامعه قرار می گیرند.فرصتی هست تا سلام علیکی بکنم و حال واحوالی بپرسم . اگر شد صحبتی بکنم و بازتاب دهنده نقطه نظرات مختلف این جمع باشم .اما درد دل به اندازه ای زیاد است که از دوستم فراتر نمی روم .

دوستم که سرپرست خانواده است در جواب تبریک و خبر از حال روزش می گوید:"ممنونم اما چه تبریکی که این پدر سوخته ها جای تبریک وخوشی نگذاشته اند. "چنان خشکسالی شد اندر دمشق که یاران فراموش کردند عشق ". باور کن رنجی که در این بک ساله برای چرخاندن چرخ زندگی بسیار ساده در حد گذران کشیده ومی کشم با تلخی ودرد چهل سال مرارت برابری می کند.

هفتاد ساله شدم دیگر از رمق افتاده ام! اما مجبورم به هر جان کندنی است این طرف آن طرف بدوم تا چرخ حداقلی زندگی بچرخد.گاه فکر می کنم مرگ راحتتراز این همه استرس بدبختی ،عصبیت وترس از آینده هست .حالت غریقی را دارم که با یک دست تخته پاره ای را چسبیده ام وبا دست دیگر باید یک خانواده را نجات دهم!

میتوانی تجسم کنی؟ باور کردنی نیست. هر روز صبح که از خواب بر میخیزم از خانه خارج می شوم حالت اصحاب کهف را دارم.پول روز قبلم کفاف روزانه نمی کند. در فاصله یک روز همه چیز تغیر کرده قیمت ها بالا رفته و مردم حال وروزشان نسبت به روز قبل بدتر شده،تحملشان کمتر وصدای فریادشان بالا تر رفته است .هر روز فاصله بیشتری از هم می گیرند هر کس تلاش می کند یک جوری جل و پلاس خودش را از داخل این سیلی که دارد همه چیز را ویران می کند بیرون بکشد.کشوردرحال پاشیدن کامل است.

دیگر عادی شده که برای نان پاره ای پا روی سر وصورت هم بگذارند و رد شوند .حرمتی نمانده مسابقه تلخ و نفس گیری است برای ادامه حیات که دسته دسته نفس بریده گان از پا می افتند وتلخ تر این که اکثر از پا افتاده گان جوان ها هستند.فاصله ها بیشتر شده ،محبت ها کمتر.بهر دری می زنم هر کاری را می کنم که هیچ ربطی به درس و تخصصم ندارد تا شب با دستی که هر روز خالی تر می شود به خانه بر نگردم .

سفره ها بی رمق ،حوصله ها تنگ،چشم انداز ها تیره ! دعواهای درون خانواده ها بیشتر گردیده است . زن با همسر پدر با فرزند ،برادر با خواهر، همسایه با همسایه ورهگذر با رهگذر! باور کن اغراق نمی کنم حتی رابطه عاشقانه من با همسرم هم دیگر بقدری سرد شده که تنها به سلام عیک روزانه رسیده است.

صنحه روزانه زندگی در این مملکت مانند صحنه تئاتری است که همه با هم در گیرند هرکس در حال بر داشتن کلاه دیگری است. سلامت اخلاق اجتماعی به حداقل رسیده، زشتی وپلیدی در رفتار اجتماعی در حال افزایش روزانه. بزرگترین جنایت این رژیم از بین بردن اعتماد درون مردم نسبت بهم دیگر و عادی کردن ،خشونت ،فساد،دزدی، دروغ گوئی ،قلدری و رعایت نکردن حقوق دیگری است.

میزان آلودگی و مرگ ومیر حاصل از این حکومت که دنیا و آخرت را از مردم گرفت بمراتب بیشتر و ترسناک تر از کرونا است.ویروسی که برهر کجای پیکر جامعه نشست آن را فاسد کرد و از بین برد. حال درست بر گلوی مردم نشسته و راه نفس بسته است .ما داریم بسختی نفس می کشیم . چشمانمان سوی خود از دست داده است.دیگر هیچ چیز ما را متعجب نمی کند! نه دیدن این همه فساد، نه هزاران زباله گرد و نه قداره کشیدن لات ها وحتی مردم عادی بر روی هم و نه ویرانی مملکت.

هرگز فکر نمی کردم به این روز گرفتار شویم .روزی که بی تفاوتی نه تنها نسبت به حال روزمردم بلکه به حال وروز خودمان نیز عادی شود"!

بغضی سخت راه گلویش را گرفته است.می پرسم "احوال سیاسی را چگونه می بینی"؟ "همه سر در گم ومستاصل چه حکومت !چه مردم !می خندد اما شما سردرگم تر ازهمه! اپوزیسیون خارج از کشوری که معلوم نیست چه می گوئید وچه می کنید ؟ شنیدم که شما ها سخت در گیرهمان مسائل ذهنی سابق هستید و هنوز دنبال هویتید ؟بابا این بچه های خودم من را نمی شناسند .این نسل جدید اصلا در دنیای دیگری است شیوه فکر و عمل آن ها با نسل ما زمین تا آسمان فرق می کند! اصلا نه شما ونه بحث های شما برایشان جذابیت ندارد"!می خندد!"فکر می کنم بیشتر از همه برای خودتان جذاب است! بنازم به این همه پیگیری که هنوز بعد از چهل سال بهمان سیاق سابق بحث وجدل می کنید و اطلاعیه می دهیدوفکر می کنید که پس وپیش شدن یک کلمه در تحلیل های ذهنی تان، جنبش دچار مشگل می گردد.هنوزبعد پنجاه سال دنبال هویت مستقل تاریخی هستید.

این حکومت را ساقط میشود .اما بحثهای شما پایان نمی گیرد.اپوزیسیون خارج قادر به شکل دادن یک صف حداقلی در توافق با هم نمی گردد! راستش بگویم من رفیقت هم ازاپوزیسیونی مثل شماها قطع امید کرده ام .چه برسد به مردم عادی ،به نسل جوان".

بشوخی می گویم:" صمدآقا دست از سر ما بر دار! از ما بگذار!که حال وروزمان خوش نیست. منظورم حال وروزحکومت است و جریان های سیاسی داخل کشور "؟مکثی می کند .می خواهی در یک جمله بگویم .همه جریان های سیاسی برای اکثریت مردم بخصوص جوان ها دیگر محلی از اعراب ندارند.از همه قطع امید کرده اند ازاصول گرا تا اعتدالی و اصلاح طلب از اپوزیسیون خارج! حکومت که جای خود دارد!!

به هیچ کس اعتمادی نیست اکثریت مردم به این نتیجه رسیده اند که به هیچ کس نباید امید وارشد.اگرکاری باشد کار همین نسل جدید جان بلب رسیده ومخالفان استخوان دار داخل خواهدکرد. ازافزایش چشمگیر دامنه اعتراض ها ، از جنبش اعتراضی روز افزون زنان ،کارگران ،دانشجویان !افراد سیاسی جان بکف نهاده که زندان ها را پر کرده اند!امروز خانم ستوده ها ،افکاری ها بیشتر از یک حزب سیاسی تاقیر می گذارند.مرگ شجریان تاثیر گذار تر از هر جریانی بر افکار عمومی مردم بود.

اکثریت مردم درحالتی بین ترس وانتظارند. ترس از سرکوب شدن وانتظار این که دامنه این اعتراضات ونا کار آمدی و ورشکستگی حکومت بیشتر گردد، صبر وطاقت وترس عمومی از حکومت فرو ریزد! سدی که در بدنه خود ترک های بزرگ واساسی برداشته فروپاشد! حکومت فرو ریخته از درون .

سدی که اگر بشکند بسیاری را سیل خواهد برد.اما هیچ راه چاره ای جز شکستن این سد ،سرنگونی این حکومت وبرکناری ولی فقیه ولو به بهای زیاد نیست.امید وارم بحث هایتان تا آن روز تمام شده باشد!

روزهای سختی در پیش است. شیرازه کارهم از دست حکومت خارج شده و هم از دست مردم !"

بترکی می گوید "اللره گوالاخ لارنداه ده بره دوارا چخ ماخ داده بو حکومت گتمله در"! یعنی هم حکومت و هم مردم دستشان درگوششان است واشهد خود را می گونید نهایت اعلامیه ترحیم یکی بر دیوار زده خواهد شد.اما می دانم این حکومت است که رفتنی است "!

خبرنامه گویا