به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



سه‌شنبه، مهر ۲۷، ۱۴۰۰

نکته‌ای در رثای بنی‌صدر / جواد طباطبایی

 

با تجربه‌های تلخی که بشر امروز به بهای گزافی کسب کرده می‌دانیم که «راه جهنم با حُسن نیّت‌ها سنگ فرش شده است!» این حُسن نیّت‌ها از انسان‌های خوب و شریف صادر می‌شود و گرنه خبایث، برحسب تعریف، خبیث‌اند و تبهکار! به این اعتبار می‌توان گفت که بنی صدر مردی شریف و درستکار بود.

نکته‌ای در رثای بنی‌صدر / جواد طباطبایی

امروز، نخستین رئیس ج. ا.ا.، که از خاک برآمده بود، بر باد شد. در روزهای گذشته، چنان‌که انتظار می‌رفت، مخالفان و موافقان آن مرحوم آن‌چه لازم بود در مناقب و مثالب او گفتند و نوشتند. بر آن‌چه دربارۀ مناقب او گفته شده چیز چندانی نمی‌توان افزود؛ تردیدی نیست که بنی‌صدر نیز مانند هر انسان ایرانی طُرفه معجونی از بدی‌ها و خوبی‌ها بود، اما آن‌چه در بنی‌صدر جای شگفتی داشت این بود که او، در نوعی ناخودآگاهی بنیادین، که از ویژگی‌های «توحیدی»دوستی درمان‌ناپذیر او بود، هرگز تصوری از تعارض‌ها و تضادهای خود پیدا نکرد. برخی در سوگ او به این نکته نیز اشاره کردند، اما آن‌چه در این سوگنامه‌ها شگفت‌انگیز می‌نماید این است که بیشتر مرثیه‌خوانان کفۀ «ملّی» بودن و «ملّی‌گرایی» او را چربیده‌تر ارزیابی کردند و گفتند که به‌رغم ایرادهایی که می‌توان به کارنامۀ فعال سیاسی پیشین و رئیس جمهوری بعدی گرفت «ایران‌دوستی» و «ملّی‌گرایی» او می‌چربید و باید به آن ارج گذاشت. من گمان می‌کنم که بیشتر کسانی که چنین ارزیابی از او عرضه می‌کنند، «ایران‌دوستی» بنی‌صدر را  لابُدّ از این حیث ارج می‌گذارند که، مصداقِ پادشاهی یک چشم در اقلیم کوران، در کشوری که منافع ملّی پیوسته واپسین دلمشغولی بوده است که در اندیشه و کنش بیشتر ایرانیان پدیدار می‌شود، بنی‌صدر، با دفاع گَه‌گاه خود از ایران و ضرورت تأمین منافع کشور، باید پهلوان ملّی‌گرایی ایران باشد.

مشکل بتوان بر این «ملّی‌گرایی» در اندیشه ماجرا کرد، زیرا آن‌چه گفته یا ادعا می‌شود یک سوی قضیه است، اما هر اندیشه‌ای به ضرورت نمی‌تواند در عمل  تحقّق پیدا کند و کافی نیست که کسی اندیشه‌ای «ملّی‌گرایانه» داشته باشد و بتوان او در عمل هم ملّی‌گرا دانست. من بنی‌صدر را از زمان عزیمت به پاریس در آغاز سال ۵۰ خورشیدی، از دور و بواسطه، شناختم و با برخی از نوشته‌های او آشنایی پیدا کردم. از همان آغاز هم به نظرم رسید که نویسندۀ آن رساله‌ها باید مردی گسسته‌خرد باشد، کسی که ارتباطی با دنیای واقعی و واقعیات آن ندارد، و به نوعی با خود سخن می‌گوید. در سال‌های بعد، گمان می‌کنم در اواخر سال ۵۶ که مقدمات انقلاب اسلامی فراهم می‌آمد، در جریان یک سلسله سخنرانی دربارۀ «حکومت اسلامی»، بنی‌صدر را از نزدیک دیدم و به سخنان او گوش دادم. وجه اقتصادی سخنان او بویژه جالب توجه بود. گمان نمی‌کنم تا آن زمان در پاریس کسی یاوه‌تر از آن دربارۀ اقتصاد سخن گفته بوده است. آن نشست‌ها را حزب توده، با چراغ خاموش و توسط عُمّال محلی خود، برگزار می‌کرد و در نشست‌هایی که بنی‌صدر سخنرانی می‌کرد، افزون بر عمال پنهان و آشکار حزب توده، کسانی از جریان مذهبی نیز به چشم می‌خوردند که از آن میان من حضور صادق قطب‌زاده را به یاد می‌آورم که رفتاری لمپن‌گونه داشت و سخت توی ذوق می‌زد. بدیهی است که هدف توده‌ای‌ها از برگزاری چنین نشست‌هایی رسیدن به نوعی اجماع نیرو‌های مخالف سلطنت بود و البته رهبری هر یک از گروه‌های شرکت کننده نیز کوشش می‌کرد که ائتلافی زیر پرچم ایدئولوژی خود ایجاد کند. گروه اندکی از شرکت کنندگان، مانند من، که هیچ تعلّق خاطری به هیچ یک از این گروه‌های ایدئولوژیکی نداشتند، کوشش مذبوحانه‌ای می‌کردند با بنی‌صدر وارد گفتگو شوند، اما در چپ و راست مجلس گوشی برای شنیدن پیدا نمی‌شد. من نیز به نوبۀ خود، به عنوان کسی که اندکی از تاریخ اسلام اطلاع داشت، کوشش کردم از بنی‌صدر بپرسم این سخنان را از کجای تاریخ اسلام درآورده و مستندات این حکومت دموکراتیک برای ایران آزاد و آباد کجاست؟ که البته بنی‌صدر از بالا پاسخی خطابی داد و از جمله این‌که «جوان تو از اسلام چه می‌دانی؟» من پاسخ دادم که مهم نیست از اسلام چه می‌دانم و کجا و کی خوانده‌ام، پاسخ شما به پرسش‌های من چیست؟ بدیهی است که بحث به جایی نمی‌رسید؛ بنی‌صدر از طارم اعلیٰ سخن می‌گفت و میان او، از آن اعلیٰ علیین، و خاک نشینانی که ما بودیم نمی‌توانست گفتگویی درگیرد.

گفتم که بی‌ربط‌ترین بخش سخنان بنی صدر به نظرات اقتصادی او مربوط می‌شد که مباحث آن در کتابی با عنوان «اقتصاد توحیدی» آمده و بارها نیز به چاپ رسیده است. این کتاب و مباحث آن، که در ماه‌های سال آغازین انقلاب چند رونویسی دیگر از آن منتشر شد و در کانون همۀ مباحث اقتصادی کشور قرار داشت، بزرگ‌ترین آسیبی بود که بر پیکر اقتصاد کشور وارد آمد و تاکنون نیز ج.ا.، به‌رغم شکست همۀ تدبیرهای ممکن برای سرـ وـ سامان دادن به اقتصاد کشور، نتوانسته است خود را از اثرات سموم آن نظریۀ «اقتصادی» رها کند. به نظر من، در بحث از خدمت یا خیانت بنی‌صدر باید این نکتۀ مهم را از نظر دور نداشت که چگونه می‌توان کسی را که از او این همه سخنان گمراه کننده و فاجعه‌بار برای اقتصاد ملّی صادر شده «ملّی‌گرا» و «میهن‌دوست» خواند! اکثر ایرانیان از سیاست تصوری در حوزۀ خصوصی دارند. برخی نوشتند که بنی صدر آدم دموکراتی بود چون فرزند خود را مجبور نکرد نماز بخواند یا همسرش را مجبور نکرد حجاب داشته باشد. البته، همۀ این‌ها فضیلت‌هایی هستند، اما در حوزۀ خصوصی! این‌که کسی در خانۀ خود دموکرات باشد دلیل دموکرات بودن او در کشور و مفید بودن او برای تأمین مصالح آن نیست. به نظر من، بنی‌صدر به لحاظ گمراهی‌هایی که در سیاست و سیاست اقتصادی کشور وارد کرد یکی از مضرترین آدم‌هایی است که فرصت آن را پیدا کردند، با دست باز، خیالات خود را به واقعیت تبدیل کنند. از این حیث، با توجه به نتایج «اقتصاد توحیدی»، که اگر در کشور یک مورد اجماع وجود داشته باشد همانا فاجعه‌بار بودن آن است، او را می‌توان در صدر سیاهۀ جنایتکاران اقتصادی قرار داد، در مواردی، با کارنامه‌ای بدتر از مغولان! کارگزار اقتصادی مغول خواجه رشیدالدین فضل‌اﷲ بود که حتیٰ در اقتصاد زنبورداری هم کتاب علمی نوشته؛ صدراعظم آغازین ج.ا. بنی صدرِ «پیرجامه‌پوش»* بود که حتیٰ تعریف اقتصاد را هم نمی‌دانست.

با تجربه‌های تلخی که بشر امروز به بهای گزافی کسب کرده می‌دانیم که «راه جهنم با حُسن نیّت‌ها سنگ فرش شده است!» این حُسن نیّت‌ها از انسان‌های خوب و شریف صادر می‌شود و گرنه خبایث، برحسب تعریف، خبیث‌اند و تبهکار! به این اعتبار می‌توان گفت که بنی صدر مردی شریف و درستکار بود.

ـــــــــــــــــ

* «اکبر لاجوردیان از خویشاوندان حبیب لاجوردی تلاش کرد تا گروه صنعتی بهشهر را حفظ کند. او پس از دیدار با مهدی بازرگان دریافت که ممکن است دولت وی نتواند جلوی مصادرۀ اموال خانوادگی آن‌ها را بگیرد. برای همین دیداری با ابوالحسن بنی ‌صدر در خانۀ خواهر بنی‌صدر ترتیب داد تا او را با گروه صنعتی بهشهر بیشتر آشنا کند. او می‌گوید که آن‌ها را به یک اتاق کوچک راهنمایی کردند و ابوالحسن بنی‌صدر با پیژامه و صورت نتراشیده وارد شد. بنی‌‌صدر پس از سلام بلافاصله گفت که همه صنایع ایران مونتاژی هستند و برای کشور مفید نیستند. او در هنگام گفتگو توجهی به حرف‌های اکبر لاجوردیان نکرد و یکباره از جای خود بلند شد و گفت که برای سخنرانی باید برود و جلسه را ترک کرد.» به نقل از ویکیپدیا، ذیل نام حبیب لاجوردی

ــــــــــــــــــ

به نقل از: https://t.me/jtjostarha