هادی خرسندی
نه. شعرم نميآيد. حرفم نميآيد. عکس هاي اين جوانان را که مي بينم، فکر ميکنم: آه، کدامشان بود رفت زير چرخ آن هيولاي چهارچرخ؟ آن ماشين وحشت و مرگ؟ آه، کدامشان بود در خون خود ميغلطيد؟ آه هموطنان مظلوم من.
چهره ي راننده اي که مجاهدان را زير گرفت در نظر مجسم ميکنم. چه لبخند پيروزمندانه اي کنج لب دارد.
آه. چقدر شبيه احمدي نژاد است. چقدر شبيه خامنه اي است ... چقدر شبيه کديور است ... شبيه رفسنجاني است ... شبيه خاتمي است ... شبيه ميرحسين است ...
چرا راه دور ميروم؟ چقدر شبيه اين آقائي است که امروز توي کافي-شاپ ديدمش. ايراني بود. فارسي حرف ميزد. اما وقتي حرف ميزد، قيافه اش شبيه راننده ي عراقي آن نقاله ي مخوف شده بود.
عجله داشت. تند و تند يک چيزهائي گفت و رفت. پريد توي ماشين شيکش، شيشه را کشيد پائين و باز يک چيزهائي گفت و گاز داد و رفت. گمانم رفت که با اتومبيلش مجاهد زير بگيرد!