مینو مرتاضی لنگرودی
ای هست تو پنهان شده
در هستی پنهان من
در هستی پنهان من
مدرسه فمینیستی: «امسال در روز جهانی منع خشونت علیه زنان با نشانه های آشکاری از اشتیاق دستیابی به واقعیت اصیل و عینیت ناب مواجه شدیم که از کشش به غایت نیرومند طبیعت جوینده انسان برای برون رفت از بحران هستی شناختی و معرفت شناختی در دنیای وانموده ها حکایت می کند.» این قطعه ای است از مقاله مینو مرتاضی لنگرودی که در ویژه نامه مدرسه به مناسبت «روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان»، منتشر می شود. مینو مرتاضی در مطلب حاضر تلاش کرده تا
با اشاره به نامه بهمن احمدی امویی از زندان به همسرش ژیلا بنی یعقوب، نشان دهد که چگونه او در زندان که از ابزار فرانمایی (رسانه) فاصله دارد، راحت تر به هستی مشترک پی می برد و به آن متوسل می شود تا فضای زندان را تحمل پذیرتر سازد، زیرا بنابه نظر نویسنده، هستی مشترک انسانی که در دو وجه زن و مرد خود را نشان می دهد، در فراواقعیت نمایی قدرت سیاسی پنهان می شود و هیچ خشونتی بالاتر از این نیست که آدم را از هستی اش جدا کنند. مقاله مینو مرتاضی را در زیر می خوانید: زنان ایرانی امروز در عصر و جغرافیایی زندگی می کنند که در آن فرهنگ رسانه ایی "سیاست " را امری خصوصی و "زن" را امری سیاسی وانمود ساخته است. وقتی تبلیغات رسانه ای "زن" را مانند کالایی سیاسی تبلیغ و تأیید می کنند آنگاه می توان باور کرد که انبوه نوشته ها و آمار خشونت های کمّی و کیفی پنهان و آشکار و تعارفات و ستایش های غلوآمیز از زنـان چیزی جــــز «نمود بیش از حد وانموده» و واقعیتی «واقعی تر از واقعی» نیست!!
این اصطلاحات را از بوردیار جامعه شناس پساساختارگرای فرانسوی وام گرفته ام. بوردیار در نقد فرهنگ رسانه ایی عصر حاضر که آن را "عصر فرا واقعیت" نامیده است می گوید: «در دنیای حاد واقعیت کنونی، رسانه ها می توانند با آفرینش دنیایی شبیه سازی شده، هر امر غیر واقعی را واقعی و هر" نیست" را "هست" جلوه دهند. امپریالیسم خبری در دنیای امروز با اتکاء به قدرت تکنولوژی به شکلی نظام مند در ایجاد بحران تلاش می کند. این نوع امپریالیسم با تولید و بازتولید انبوه نشانه ها و صدور آنها ،جهان را در متن و بطن یک ناامنی یا بحران جهانی هستی شناختی و معرفت شناختی قرار داده است.»[1] رسانه های ایرانی که خواسته یا ناخواسته در خدمت امر خصوصی قرار گرفته اند با استفاده از همان فناوری های رسانه های امپریالیستی به الغا ایدئولوژی های کاذب به منظور جدایی و تفکیک زنان از زنان و زنان از مردان و اتمیزه کردن و جدایی گروه ها از یکدیگر اقدام می کنند. آنها توانسته اند بسیاری از امور "واقعی" را "غیر واقعی" و "هست" ها را "نیست "جلوه دهند، و حیات اجتماعی ایرانیان بویژه زنان ایرانی را در بطن و متن بحران هستی شناختی و معرفت شناختی رها کنند.
در چنین دور و زمانه ای، که به درست یا به غلط، آن را عصر دانایی لقب داده اند، با دخالت های رسانه های بومی و جهانی، اگاهی های زنان دیگر از مسیر تجربه مستقیم و عینیت ناب و بی واسطه آنان با جهان خارج از ذهن و برخورد مستقیم با خشونت ها و ملایمت های حقیقی به دست نمی آید بلکه بسیاری از خشونت ها و ستابش ها بدون این که مستقیما درک و احساس شوند در رسانه ها ساخته و پرداخته و تولید و مصرف می شوند. در چنین دنیایی زندگی زنان دیگر به صورت صحنه ای که زن در آن بر اساس درک متقابل و مستقیم از واقعیات زندگی نقش آفرینی می کند نیست بلکه جهان مجازی و رسانه ایی حاکم، زندگی زنان را تبدیل به ضد صحنه ایی مملو از شلوغی و هیاهو و ضجه و فریاد های مذبوحانه ای می کند که نه گذشته ای دارد که از آن عبرت آموزد و نه آینده ای که بدان امیدوار باشد و مهم تر از همه این که نتیجه ای هم ندارد. گویی زندگی "زن" به مثابه کالای سیاسی در تلقی رسانه های شبه امپریالیستی بومی هیاهوی بسیار است برای هیچ؟!
بگمانم خشونتی پیچیده تر و سخت تر از این نمی توان یافت که "زن" را این چنین آگاهانه و عامدانه از دریافت آگاهی (حقیقت) ناشی از تماس مستقیم با واقعیات مستقل از ذهن و بر اساس عینیت ناب زنانه محروم کرده باشد. به عبارت ساده تر رسانه های در خدمت قدرت های سیاسی اعم از این که در کشورهای توسعه یافته و یا کشورهای توسعه نیافته به خدمت مشغول باشند، در ساخت فرهنگ و ایدئولوژی های کاذب چنان مهارت و قدرتی پیدا کرده اند که به انسانهای تحت سیطره شان باورانده اند که رسالت آگاهی بخشی و دانایی مردمان صرفاَ بر عهده آنان است و این همان واقعیتی است که ماورای واقعیت های عینی باید پذیرفته گردد. آگاهی های جنسیتی که زنان از طریق چنین رسانه هایی دریافت می کنند بسیار متفاوت از اگاهی های جنسیتی است که مادران و مادر بزرگهای ما از طریق تماس بی واسطه با جهان و حیات اجتماعی محیط شان به دست می آوردند. به نظر می رسد اگاهی های جنسیتی مادران ما خلاّق تر از آگاهی های ماست. زیرا آنها توانسته بودند راهکار هایی خلاّق برای منع و رفع خشونت علیه خودشان پیدا کنند. اگر نگاهی به تاریخ زندگی زنان ایرانی بیندازیم می بینیم که حیات اجتماعی ایرانیان هرگز از این خلاقیت های زنانه تهی و خالی نبوده است .
با سلطه "مجاز" بر "حقیقت" و "واقعیت" بر "آگاهی" و دانایی زنان ما امروز هر چند درس خوانده تر از مادران خویش اند اما کمتر از آنان قادر به ارائه راهکارهای خلاّق زنانه برای رفع و منع خشونت های پیچیده پنهان و آشکار علیه زنان می باشند. به نظر می رسد زنان ایرانی در رسانه های داخلی به نوعی درجا زدن و ناکار آمدی مزمن گرفتار شده اند که برای رهایی از این وضعیت، چاره ای جز پذیرش تام و تمام ضوابط و معیارها ی زندگی در دنیای فرا واقعیت ها ندارند. درهای دنیای مجازی رسانه ها به روی زنان ایرانی و دیگر کشورهای در حال توسعه تا جایی باز است که بتوانند به صورت کالای خبری مصرف شوند .
چه خواسته و چه ناخواسته وقتی پا به درون دنیای مجازی رسانه ای می گذاری در وهله نخست به خود می باورانی که زنی هستی در کمال عقلانیت منفعت طلبانه مدرن که می خواهی در جهانی زندگی کنی که واقعیت های آن را درک کرده ای؟! و پس از گذشت مدت کوتاهی در نهایت درماندگی می بینی که برای دوام آوردن در چنین جهانی راهی نداری جز این که بین جهان واقعی که آن را پشت سر گذاشته ای و هنوز احساس اش می کنی و جهان نوین دستکاری شده ایی (فرا واقعیت) که در آن بسر می بری تفاوتی قایل نشوی. ناچاری بپذیری که جهان واقعی تو همین دنیای دستکاری شده ایست که در آن واقعی را غیر واقعی و هست را نیست جلوه می دهند. می پذیری که باید گمنام و بی نشان و بی پناه در این شبه جهان که مملو از کدها و اعتبارات دیجیتالی و مدها و مدل های سیاسی تجاری مجهز به ایدئولوژی های کاذب در جدایی مفرط از واقعیت و عینیت ناب چیزی شبیه زندگی را زندگی کنی و صد البته دچار بحران و یأس فلسفی می شوی وقتی در عمل مشاهده می کنی برغم پذیرش و تن سپردن به زندگی در جهان وانموده ها هر قدر کوشش می کنی تا شباهتی با مدل های ارائه شده در فضای مجازی پیدا کنی موفق نمی شوی. و شکافی به ارتفاع ماه تو و ماه گردون بین تو و الگوهای دنیای فراواقعی وجود دارد. انگار همیشۀ خدا چیزی کم داری که سهل انگارانه با خودت فکر می کنی لابد "تیپ" است و چیزی هم که همیشه اضافه داری به خیالت : وزن است، که با تمام خشونت های فیزیکی و روانی که علیه خودت روا می داری از شّر این کمبودها خلاص نمی شوی و هیچوقت مانند آنها کافی و کامل و اید ه آل به نظر نمی رسی. پاره ای اوقات اشتیاق طبیعی به فرو رفتن در جهان واقعی تو را متوجه خودت می کند و آنگاه می بینی حتی جرأت و جسارت اظهار نظر و قضاوت در باره مسائل و مشکلات روزمره را هم از دست داده ای. می بینی که رسانه ها حجم انبوهی از اطلاعات در باره مشکلاتی چون ختنه دختران در مصر و آفریقا و کردستان و خوزستان گرد آورده اند. خشونتی که در دنیای واقعی کمتر از 1% زنان جهان را مورد حمله قرار داده است. اما چیزی از انبوه حملات خشونت بار "وانموده" ها به زندگی روزمره اکثریت زنانی که درحاشیه شبه جهان رسانه ای بسر می برند به میان نمی آورند. خشونت هایی چون بی هویت سازی – تنهاسازی و فقیرسازی که در کل جهان اعم از توسعه یافته و نیافته و در حال توسعه نسبت به زنان اعمال می شود.
اگر در دوران قدیم زنان در لباس گُردآفرید در میادین مردانه می جنگیدند امروز زنان پریان جادو گری هستند که کودکان را سرگرم نگاه می دارند. ظاهراَ در دنیای نمادین امروز جلوه های برابری مرد و زن در یکسان سازی جنیستی از طریق آرایش و پوشش زن و مرد به عنوان واقعیت برساخته رسانه ای، خود را بیشتر به رخ می کشد تا برابری سازی مبتنی بر عینیت اصیل و تجربه شده. «تاکنون شرکت زنان در قدرت های اجرایی ،صنعتی و فرهنگی ،تغیر ریشه ای در ماهیت قدرت ایجاد نکرده است.»[2] و تو اعتماد به نفس ات برای پرس وجو از چرایی عدم پخش این قبیل خشونت ها را پیشاپیش و در بدو ورود به دنیای وانموده ها پشت در گذاشته ایی. سعی می کنی اشتیاق ات برای رفتن به جهان واقعی را با رفتن توریستی به کنار دریا و کوه جبران و تخلیه کنی. البته باید اذعان کرد که قضاوت در اصل یعنی قایل شدن به منشا و حقیقتی که در پرتو برخورد مستقیم و شجاعانه با واقعیت مستقل از ذهن حاصل می شود و چنین آگاهی اساساَ در دنیای مجازی وانموده هایش قابل حصول و دسترسی نیست. از این رو قضاوت کردن را فراموش می کنی و سهل انگارانه تر از پیش آرمانهایت را در حد امیال و مطالبات حداقلی و قابل پذیرش ازسوی قدرت سیاسی حاکم تنظیم می کنی و تقلیل می دهی .
واقعیت های واقعی تر از واقعی در جهان رسانه ها وادارت می سازند از خلاقیت های بلند پروازانه ات دست برداری و همواره خاکسارانه چیزی را مصرف کنی که خودت تو لید نکرده ای. و برغم همه این مصایب، در جان انسان همواره آتش اشتیاق به تجربه امور طبیعی و بَدَوی و جستجوی حقیقت ابطال ناپذیر شعله می کشد و انسان را وامی دارد قلمرو تکنولوژِی را در نوردد و از طریق حادثه یا واقعه ای، خود را در گوشه و کنار روزمرگی ها به رخ بکشد تا زندگی در مرداب روزمرگی از خلاقیت انسانی تهی نشود.امسال در روز جهانی منع خشونت علیه زنان با نشانه های آشکاری از اشتیاق دستیابی به واقعیت اصیل و عینیت ناب مواجه شدیم که از کشش به غایت نیرومند طبیعت جوینده انسان برای برون رفت از بحران هستی شناختی و معرفت شناختی در دنیای وانموده ها حکایت می کند. نامه عاشقانه بهمن امویی[3] روزنامه نگار و فعال جامعه مدنی به همسرش ژیلا بنی یعقوب چون نوری در ظلمات و نشانه ای روشن از واقعیتی است که جهان فراواقعیت اصرار دارد بگوید نیست. بهمن در نامه اش از تجربه ناب تماس مستقیم با واقعیت اصیل سخن می گوید. جهانی که در آن دسترسی به رسانه محدود است و لاجرم کسی که در آن زندگی می کند از سلطه ترسناک و اقتدارگرای آن خارج می شود و فرصت این را پیدا می کند آزادانه و با آرامش با جهان و حیات اجتماعی پیرامون اش تماس برقرار کند. همین برخورد بی واسطه با واقعیت است که نامه بهمن به ژیلا را چیزی بیش از نامه عاشقانه مرد زندانی به همسرش می کند. سرتاسر نامه از نشاط دستیابی به حقیقت سرشار است و موجی از امید به قلب ها و روح های افسرده آنها که ظاهراَ پشت میله ها نیستند. ـ اما واقعیت این است که هستند ـ سرازیر می کند. اگر نامه بهمن به ژیلا فاقد نشاط واقعی ناشی از دستیابی به آگاهی و حقیقت بود آنگاه می توانستیم از دیدگاه فمینیستی نامه بهمن را خشونت علیه ژیلا بدانیم. اما حتی آنجا که بهمن اعتراف می کند مردها حتی وقتی می خواهند با همسرشان از عشق سخن بگویند خودشان و مسایل مردانه را محور قرار می دهند. نامه را از شکوه عاشقانه اش تهی نمی کند. یا آنجا که از گلایه های رفیق هم بندش سخن می گوید که در زندان شاهد فرو ریختن دیوار های کاذب بدگمانی و تابوهای تفرقه افکنانه ای است که سالها شعور و شناخت و نوع دوستی را از او گرفته بودند. هم او که در دل زندان معنای واقعی آزادی را چنان می فهمد و مزه شیرین همدلی را چنان می چشد که پیش از این نفهمیده و نچشیده بود، و به خصوص آنجا که در صف حمام بهمن وزیر و وکیل و پوزسیون و اوپوزسیون سابق و اکنون را می بیند که برای رفتن به حمام صف بسته اند واقعیت عریان، خود را به رخ بهمن می کشد و فریادی شادمانه از ته دل بر می آورد : انگار همه ایران این جا هستند.
عینیت ناب و تجربه مستقیم با جهان فارغ از وانموده ها نه تنها به بهمن که به همه وزرا و کلای در بند و حبس می فهماند که حتی زندان برغم خشونتی که در ذات و ماهیت خود دارد اگر واقعی باشد می تواند به جای تهدید فرصتی باشد برای رشد آگاهی وی، و نزدیکی انسان ها به یکدیگر. زیرا در زندان نیاز های واقعی و مشترک مبنای برقراری رابطه قرار می گیرد. در حالی که در دنیای خارج از زندان تفاوت ها و اختلافات، ملاک برقراری یا قطع رابطه می شوند. البته از دیدگاه فمینیستی حتی آنجا که بهمن برای این که ژیلا را کنار خود داشته باشد و صدای خنده هایش را بشنود و شاد شود و یا بتواند هر دو هفته یکبار برای لحظاتی کوتاه او را حضوراَ ملاقات کند و یا به بهانه مراقبت و مراقبت از ژِیلا آرزو می کند که او هم کنار نسرین و مهدیه و بهاره و عاطفه زندانی شود، لحن نامه راخشونت آمیز نمی کند. نامه بهمن به ژیلا بشارت دهنده و امید بخش است. و در نظر من یکی از بهترین هدایایی است که زنان در روز جهانی منع خشونت علیه زنان می توانستند دریافت کنند. این نامه عطر و بوی واقعیت اصیل و غیر دستکاری شده ای را دارد که ثابت می کند راه برون رفت از بحران هستی شناختی و معرفت شناختی (که رسانه ها با دستکاری واقعیت ها و جلوگیری مردم از تماس بی واسطه با جهان) ایجاد کرده اند، فهم واقعیت اصیل از طریق تماس بی واسطه با حیات اجتماعی و مقاومت در برابر واقعیت دستکاری شده است. تنها پس از رهایی از حصار دنیای فرا واقعیت است که حقیقت ابطال ناپذیر عشق و پیوند های مستحکم با همنوع جلوه گری آغاز می کنند. همان عشقی که هستی بهمن را با آن هیکل تنومند و ظاهری به ظاهر خشن در هستی ژِیلای ظریف و شکننده پنهان می کند. همان عشقی که هوا را از عطر شیرین اشتیاق لبریز می سازد. به خصوص آنجا که می گوید تو بیا اینجا بلکه صدای خنده هایت را بشنوم، شاید دو هفته یکبار برای چند دقیقه هم که شده ببینمت.
پانوشت ها:
[1] اشارت های پست مدرنیته، نوشته باومن زیگمونت، ترجمه حسن چاووشیان 1384
[2] ژولیا کریستوا - سرگشتگی نشانه ها، گزینش و ویرایش مانی حقیقی، 1374
[3] http://www.rahesabz.net/story/45455/