اسب تروا
وقتي مطلبي، موردي، قضيهاي، مسالهاي يا خبري رسانهاي شد، اين حق مسلم هر شهروند در هر كجاي دنياست كه نظرش را راجع به موضوع رسانهاي شده اعلام دارد. معمولا، اغلب موضوعات رسانهاي شده، يك سر دارند كه انتهاي آن اكثرا معلوم نيست و اين، توي شهروند هستي كه بايد با فكر، انديشه، شناخت، تصور و تخيلي كه داري، حدس بزني و انتهاي سري را كه ناپيداست پيدا كني.
البته شهروندان هر كشوري با آزادي در انديشههاي خود به نتايجي ميرسند كه ساخته و پرداخته ذهن خود آنهاست و وقتي هم اين نتايج بيان ميشوند، چندگانگي و تفاوت موجود حكايت از اين دارد كه با حدس و حدسيات ميشود به انتها نزديك شد ولي رسيدن به آن، كار مسوولان متخصص و نهادهاي ذيربط و ذيصلاحيت است. البته شهروندان در اين راه به فرمولهايي رسيدهاند كه همان فرمول جداول سرگرمي كمكهاي زيادي براي پيدا كردن راهحل آنها ميكنند، مثل پيدا كردن كلمه رج اول عمودي، براي پيدا كردن حرف اول رج افقي و درست در همين رابطه تو بايد اول از همه، سر قضيه را پيدا كني؛ مثلا اگر سر قضيه به آمريكا وصل شود تو براي رسيدن به انتها، بايد بروي سراغ سناريوهايي كه در هاليوود نوشته شده است چون فيلمهاي هاليوودي هميشه بازگوكننده حقايق و وقايع موجود در جامعه آمريكاست.
ترور، قتل، جنايت، اختلاس، افترا، جاسوسي، جنگ، تخريب، دستكاري، فساد، اعتياد، فقر، گرسنگي، بيخانماني، ظاهرسازي، هوچيگري و تعرض، عمدهترين مسايلي است كه ملت آمريكا را رنج ميدهد و آن را از بحراني به بحران ديگر ميكشد.
قضيهاي كه در همين هفته رسانهاي شده است و من هم به عنوان يك شهروند عادي، وظيفه خود ميدانم نظرم را اعلام دارم، همين قضيه هواپيماي جاسوسي بدون سرنشين RQ170 است. خب در اينكه يك سر اين قضيه آمريكايي است كار كمي آسان ميشود، كافي است به فيلمهايي مانند كاپريكورن يك، ششروز كندر، ج.ف.ك و ماتريكس نگاه كنيم؛ با تركيب سناريوهاي اين چهار فيلم و سياستهاي جنگطلبانه اين كشور ميتوانيم به نتايج گرانبهايي درباره RQ170 برسيم. البته براي آنهايي كه RQ170 را دقيقا نميشناسند به سه نكته قابل توجه اشاره ميكنم. يك: قيمت اين هواپيما كه در سال 2005 ساخته شده ششميليون دلار برآورده شده است. دو: تعداد 251 عدد از آن به ارتش آمريكا فروخته شده است و سه: سازنده اين هواپيما كارخانه لاكهيد مارتين است. خب با يك حساب سرانگشتي به اين نتيجه ميرسيم كه ارتش آمريكا، براي 251 عدد هواپيماي جاسوسي بدون سرنشين، مبلغي معادل يك ميليارد و 500 ميليون دلار پرداخته است كه از بودجه ارتش و در نتيجه بودجه كل كشور تامين شده است و چون قسمت اعظم بودجه كل كشور از مالياتهايي كه شهروندان آمريكايي ميپردازند تامين ميشود پس بنابراين ميتوان گفت كه پول اين 251 هواپيما را من غيرمستقيم از مردم گرفتهاند. خب حالا چه اتفاقي افتاده است؟
هيچي! دستگاههاي سايبري ايران اين هواپيما را خيلي راحت به زمين نشاندهاند. حالا تكليف چه ميشود؟ تكليف خيلي روشن است! پس از ششسال كه از عمر اين هواپيما ميگذرد بايد به فكر هواپيماي جديدتري بود كه قيمت آن دو برابر قبلي است. يعني اينكه مردم بدبخت فلكزده ايالات متحده آمريكا كه با شديدترين بحرانهاي سياسي و اقتصادي تاريخ كشورشان روبهرو هستند بايد دست در جيب كنند و سهميليارد دلار به كارخانه لاكهيد مارتين بدهند تا اين هواپيماها دوباره به شمردن سنگ بيابانهاي پاكستان و افغانستان بپردازند و احتمالا به كشف مخفيگاه بن معمر كه حفرهاي در صحراي نوادا به وجود آورده است مشغول شوند! دل آدم واقعا ميسوزد، اگر انتهاي قضيه اين باشد فقط ميتوان گفت: بيچاره ملت آمريكا!