ناصر فكوهي
ما و والاستريت
بازخواني يك ماجرای تلخ
در ماههاي اخير مقالات متعددي به بررسي جنبش والاستريت پرداختهاند. از جمله خود من در چندين مقاله و سخنراني اين موضوع را مطرح و تحليل كردهام و فكر نميكنم جاي تحليل علمي اين موضوع در جلسهاي محدود و در شرايطي كه بحث آرام و بيتنش را ممكن نكند، باشد. به همين دليل ترجيح دادهام عنوان سخنراني خود
را «ما و والاستريت» بگذارم. منظور من آن است كه براي ما و موقعيتي كه داريم بيشتر نسبت ما با اين جنبش از لحاظ معنايي و در سياستگذاريهاي اقتصادي و اجتماعي مطرح است، تا سرنوشت خود اين جنبش كه ما لزوما تاثير چنداني بر آن نداريم زيرا به بحران عمومي نظام سرمايهداري و به ويژه سرمايهداري مالي مربوط ميشود.
را «ما و والاستريت» بگذارم. منظور من آن است كه براي ما و موقعيتي كه داريم بيشتر نسبت ما با اين جنبش از لحاظ معنايي و در سياستگذاريهاي اقتصادي و اجتماعي مطرح است، تا سرنوشت خود اين جنبش كه ما لزوما تاثير چنداني بر آن نداريم زيرا به بحران عمومي نظام سرمايهداري و به ويژه سرمايهداري مالي مربوط ميشود.
كشور ما بيشتر از آنكه در جهان كنوني از لحاظ جمعيتي يا بازار خود مهم باشد، به عنوان يكي از نقاط بسيار پراهميتي مطرح است كه الگوهايي براي جهان آتي در حوزه كشورهاي در حال توسعه و اسلامي ساخته شود. اما شرط كارايي و تاثير اين امر در آن است كه خودمان آنها را به صورتي واقعبينانه در نظر بگيريم و به كار ببريم. ما بايد نسبتها را در نظر بگيريم، بنابراين بايد وزنه خود را از لحاظ فرهنگي و اقتصادي بسنجيم و بنا بر آن به نحوي سخن بگوييم و به ويژه به نحوي در سطح داخلي و خارجي عمل كنيم كه به بيشترين حد جدي گرفته شويم و سخن و كنش ما در جهان و به سود ما تاثير داشته باشد. بحث نيز همين است كه به نظر من، براي ما بيشتر از آنكه تحليل جنبش ضد والاستريت به مثابه جنبشي ضدجهان سرمايهداري و يافتن بديلي براي آن مطرح باشد، اين مهم است كه از خود در برابر تهديدهايي كه اين سرمايهداري مالي و خطرناك در سراسر جهان ايجاد كرده، مصونيت بيابيم. يعني فرآيندهاي ورود آن را به نظام خود دريافته و آنها را به سود مردم خود تعديل كنيم و اين تهديدها به نظر من پيش از هر چيز اقتصادي هستند اما در حال تبديل شدن به آسيبهاي بيشمار اجتماعي و فرهنگي نيز هستند. يعني خطر فروغلتيدن ما در سياستهاي نوليبرالي و پولي و به دور از اقتصاد كار واقعي و ارزشمند و سقوط اخلاقي ناشي از آن. در غير اين صورت پرسش اين است كه نظر دادن در مورد والاستريت چه مشكلي را براي ما حل ميكند؟ البته من مخالف نظر دادن نيستم. نه از آنرو كه اين نظرها در سرنوشت والاستريت تاثير مثبت يا منفي دارد، بلكه چون همانگونه كه گفتم در سرنوشت ما تاثير دارد. در سالهاي اخير در ايران در كنار رشد روزافزون سياستهاي سودجويانه نوليبرالي در حوزه اقتصاد ما در حوزه رسانهاي و مطبوعاتي نيز ظاهرا با جريان مشابهي روبهروييم، بيآنكه كمتر كسي به آن اشاره كند؛ جرياني كه دايما اهداف نوليبرالي را در ترجمان اجتماعي و فرهنگيشان مطرح ميكند: يك بار روشنفكران ايران را زير سوال ميبرد، يك بار جنبش ملي شدن نفت و دكتر مصدق را هدف ميگيرد تا از خصوصيسازي صنايع نفت را به عنوان يك هدف توجيه كند و براي اين كار حتي حاضر است نقش استعمار بريتانيا و سياست خارجي آمريكا را در وقايعي چون «انقلاب مشروطه» و «كودتاي بيست و هشت مرداد» كمرنگ كند و ظاهرا حالا هم در پي آن است كه جنبش ضد «والاستريت» را تحقير كند و آن را تجمع گروهي آدمهاي «بي سر و پا» ببيند كه «قدر زندگي در يك دموكراسي بزرگ» را نميدانند. در اينجا البته ترجيح ميدهيم از جريانهايي كه در طول نيمقرن اخير، زير لواي نظريهپردازان ليبراليسم اقتصادي غرب در واقع در پي سيستمهاي رانتخواري در چارچوبهاي سياستهاي متوليگري دولتي بودند و يكدم نيز از اصرار بر لزوم «دولتزدايي» و «خصوصيسازي» دست بر نداشتند، سخن نگوييم. اين در حالي است كه اگر امروز زير اين سقف نشستهايم و از زيربناهايي كمابيش استوار برخورداريم به دليل مبارزه ضداستعماري و ملي شدن صنعت نفت بوده است.
اكنون نيز همين جريانها به جنبش والاستريت حمله ميكنند. به سخره گرفتن و حمله به روشنفكراني كه در غرب از جنبش ضد والاستريت حمايت كردهاند، بدون ورود جدي به بحث در اين زمينه در زمينههاي اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و غيره به جرياني عمومي در برخي از رسانههاي ما تبديل شده است كه نظير آن را شايد تنها بتوان در مطبوعات و رسانههاي نوفاشيست و جنگطلب اروپايي و آمريكايي يافت. بنابراين گمان ميكنم به جاي آنكه اصرار داشته باشيم دايما در فكر موضعگيري درباره همه وقايع جهان باشيم و آن هم موضعگيرياي كه همه چيز را در اهداف نوليبرالي ما خلاصه كند، به فكر خطراتي باشيم كه اين نوليبراليسم هيولايي ما را تهديد ميكند. به نظر من نوليبراليسم را شايد بتوان به دو دو نوع تقسيم كرد: نوعي نوليبراليسم كه در كشورهاي با تجربه طولاني دموكراتيك و داراي انسجام كمابيش بالاي نهادهاي مدني شاهدش هستيم كه در اين صورت زيانهاي آن بسيار كمتر خواهد بود. براي مثال در آمريكا ميبينيم كه جنبش بزرگي به خيابانها آمده و اكثريت روشنفكران نيز با اين نوليبراليسم مخالفند و مواضع آنها نيز در پيوستاري بسيار متنوع قرار دارد. اما ما يك نوليبراليسم جهان سومي نيز داريم كه به دليل كم بودن تجربه دموكراتيك در اين كشورها و نبود عمر كافي براي شكلگيري فرآيندهاي دولتسازي و ملتسازي و رشد كافي نهادهاي مدني و روابط اجتماعي، من آن را به نوعي نوليبراليسم هيولايي تشبيه ميكنم زيرا ميتواند كل نظام اجتماعي را نابود كند. اين وضعيت را البته كشورهاي قدرتمند به كشورهاي پيراموني تحميل كردهاند اما امروز حاضر به پذيرش مسووليت خود نيستند. در كشور ما طبق قانون اساسي سرمايهداري خصوصي بايد كنترلشده باشد و رشد محدودي داشته باشد، در حالي كه امروز در كوچه و خيابانهايمان تعداد بانكها از بقاليها بيشتر شده است. و شايد بهزودي شاهد آن باشيم كه بر سر مكان با بقاليها بر سر جا رقابت كنند. پديده «بانكهاي كاميوني» را يعني كاميونهايي كه در آنها دستگاه خودپرداز تعبيه شده است، من جايي جز در ايران نديدهام. و اين خطري است كه از آن ياد ميكنم و بايد نسبت به آن حساس باشيم. اين امر به معناي از ميان رفتن تمام دستاوردهايي است كه در صد سال اخير به دست آوردهايم. بنابراين و درنهايت باز هم تكرار ميكنم كه هدف ما در اين بحث كه بايد از سياستزدگي در آن به شدت اجتناب كنيم، بايد آن باشد كه بفهميم جنبشهايي مثل نبش والاستريت اگر بتوانند حتي تا حدي سرمايهداري مالي را محدود كنند، در واقع نه فقط به خود كه به همه ما و به ويژه به ما خدمت كردهاند تا از حركت به سوي اقتصادهاي سودجويانه، رانتي و حبابهاي مخرب در نظامهاي بانكي جلوگيري كنيم.
سرانجام اميدوارم كه اين جلسه و مباحثي كه به صورت شفاهي در فضايي كه به دليل كمبود جا كنترل آن تا اندازهاي مشكل شده است، سبب آن نشود كه بار ديگر شاهد به راه افتادن جنجالهاي مطبوعاتي، تيترسازيها و سوءاستفاده از مباحث شود. چنين سوءاستفادههايي به سود هيچكس نيست و داغ كردن تنور مطبوعات چيزي بر علم و سطح شناخت و تحليل ما نميافزايد.