ناصر فکوهی بررسی کرد
نداشتن انگيزه و هدف مشكل اصلي دانشجويان ايرانی
روز 16 آذر در ايران به نام روز دانشجو نامگذاري شده است. روزي كه به ياد سه دانشجو كه در اعتراض به ديدار رسمي نيكسون و از سرگيري روابط ايران با بريتانيا در دانشگاه تهران كشته شدند، گرامي داشته ميشود. گره زدن اين واقعه تاريخي با روز دانشجو اين تصوير را در ذهن پديد ميآورد كه دانشجو سياسي و معترض است. سياسي به اين معنا كه نسبت به شرايط جامعه حساس است و از خود واكنش نشان ميدهد. اما آيا دانشجو بايد سياسي باشد؟
از طرف ديگر آيا دانشجو شدن منجر به «شكوفايي فرهنگي» ميشود؟جايگاه تفكر و مساله تعهد در ميان دانشجويان ايراني به چه صورت است؟ همچنين مسائل ديگري را نيز با دكتر فكوهي نويسنده، مترجم واستاد انسانشناسي دانشگاه تهران در ميان گذاشتيم. وي دكتراي انسانشناسي سياسي خود را در سال 1373 از دانشگاه پاريس دريافت كرد.
يك دانشجوي واقعي را تعريف كنيد و وجه تمايز آن با آنچه در ايران به نام دانشجو ميپندارند را مطرح كنيد.
مفهوم دانشجو و دانشجويي اگر از دوران پيش صنعتي بگذريم، عمدتا در رابطه با بازار كار و نيازهاي جديد جوامع مدرن مطرح شد يعني دانشجو كنشگري بود كه نياز به سطح بالاتري از دانش داشت تا بتواند مشاغل خاصي را كه اين جامعه ايجاد ميكرد چه در حوزه صنايع و چه در حوزه سيستمهاي شهري و اجتماعي جدي يعني شهرهاي بزرگي كه با جمعيتهاي متنوع ايجاد شده بودند، برعهده بگيرد.
اين رابطه با بازار كار البته به تدريج ضعيف شد. اين يك امر جهاني است و دانشجويي و تحصيلات عالي به ويژه در سالهاي اول آن به نوعي نياز براي حضور اجتماعي و به يك سرمايه فرهنگي اوليه براي زيستن در جامعه پسامدرن تبديل شد. اين امر مشكلي اساسي ايجاد كرد زيرا جوامع حتي ثروتمند نميتوانند هزينههاي سنگين تحصيلات عالي را جز حداكثر در دو سه سال اول تامين كنند.
در ايران افزايش كمي رقم دانشجويان پس از انقلاب، از يك طرف بعدي كاملا مثبت داشته است و آن گسترش و بالا بردن سرمايههاي فرهنگي جامعه بوده ولي بعد منفي آن بالا رفتن انتظارات در حدي بيشتر از توان جامعه، به ويژه و در حوزه رابطه با بازار كار (و به ويژه براي دختران) بوده است. بايد گفت كه مشكل اصلي دانشجويان در ايران، كه البته من معتقد نيستم در كشورهاي ديگر وجود نداشته باشد، اما شدت آن شايد كمتر باشد، نداشتن انگيزه، هدف و چشمانداز روشن نسبت به آينده است و همين سبب ميشود كه نتوانند در سيستم دانشگاهي استفاده لازم را از موقعيت خود انجام داده وبا وجود كمبودها كه براي همه هست، اين چند سال را زندگي پرباري داشته باشند.
آيا واقعا جامعه براي فرهيختگي نياز به تحصيلات آكادميك دارد؟
ترجيح ميدهم به جاي واژه مبهم فرهيختگي بگويم «خلاقيت فرهنگي» يا «شكوفايي فرهنگي» يعني جامعهيي كه بتواند توليد علم و دانش و فرهنگ در همه سطوح و براي همه بكند. اين كار تنها در دانشگاهها انجام نميگيرد، مدارس، و ساير مراكز آموزشي، ادارهها و دستگاههاي اجرايي و حتي كوچه وخيابان، همه جا فرصتي است براي ايجاد فرهنگ و بالا بردن سطح جامعه و بهبود موقعيت افراد كه بتوانند سبك زندگي و علائق خود را به تحقق درآورند.
براي اين كار لزوما نيازي به تحصيلات دانشگاهي نيست، جز شايد به يكي دو سال نخست دانشگاه. دانشگاه هر چه بيشتر در حال تبديل شدن به محلي براي تحصيلات تكميلي يعني از كارشناسي به بالا ميشود كه بخش مهمي از هزينههاي آن را بايد خود دانشجويان يا بازار كار پرداخت كند و بنابراين دانشجويان بايد بتوانند تا حد بسيار زيادي دانش كاربردي را با دانش نظري تلفيق كنند تا از آنها افرادي خاص بسازد كه هم علم تحليل داشته باشند و هم توانايي كار عملي در شرايط سخت.
جايگاه تفكر در ميان دانشجويان چگونه است و براي دانشجويان اولويت با چه مفاهيمي است؟
متاسفانه در سيستم آموزشي ما توجه لازم به تقويت انديشيدن و تحليل نميشود و اين سيستم به دليل قديمي بودن بيش از هر چيز بر توانايي حفظ كردن تاكيد دارد. در نتيجه اغلب دانشجوياني كه من ميشناسم از تواناييهاي مهمي مثل نوشتن، تحليل كردن، وارد شدن در مباحث پيچيده و البته در تواناييهاي زباني هم به طور كلي چه در زبان مادري چه در زبانهاي بينالمللي ناتوان هستند. و به اين دليل بديهي كه زبان ظرف انديشه است ميتوان حدس زد كه از لحاظ فكري در چه سطحي قرار دارند.
به همين دليل نيز برخي از دانشجويان بهشدت به موضوعهاي سطحي و آدمهاي سطحي، به ويژه موضوعهاي سياسي، شعار گونه، و اصولا طرز صحبت كردنها و صحنهپردازيهاي جنجالي را ميپسندند و به همان ميزان از مسائل جدي و دراز مدت و عميق دوري ميكنند. مد پرستي فكري يكي از خصوصيات بارز گروه بزرگي از دانشجويان است كه دائما از هنرمندان و فيلسوفان غربي صحبت ميكنند و استناد ميدهند و فكر ميكنند كه با اين كار سطح بالايي از انديشه را نشان ميدهند در حالي كه اين طرز سخن گفتن و استدلال كردنها و سخنان «پرطمطراق» بر زبان جاري كردن، بياختيار تصوير روستايي از خود بيگانهيي را به ياد ميآورد كه به شهر آمده، كراوات كلفتي زده و با لهجه روستايي خودش ميخواهد اداي شهريها را در آورد، در حالي كه اگر همان روستايي خالص و پاك انديش باقي ميماند ارزش و احترام بسيار بالاتري ميداشت، يعني اينكه درك ميكرد شهر و شهرنشيني هيچ ارزش في ذاتهيي ندارند.
اغلب اين دانشجويان با اين همه استنادهايي كه به روشنفكراني غربي ميدهند معلوم نيست چرا حتي بر يك زبان اروپايي هم در حد متوسط به پايين تسلط ندارند و از انديشمند بودن تنها جنبههاي نمايشي و ژستهاي مضحك و از مد افتاده آن را آموختهاند. البته باز هم تكرار ميكنم اولا آنچه ميگويم آسيبشناسي يك موقعيت است و بنابراين از نكات مثبت ميگذرم و ثانيا درباره گروهي از دانشجويان صحبت ميكنم و نه همه آنها كه بسياريشان نيز با صداقت و در سختترين شرايط توانستهاند سطح فكري خود را حفظ كرده و براي جامعه خود با افزايش توانمنديهايشان از جمله در شناخت انديشههاي ديگران مفيد باشند.
وضعيت مشاغل دانشجويي در ايران چگونه است و اساسا آيا شغلي براي دانشجو با توجه به هزينههايش وجود دارد؟
متاسفانه ما امروز در جهان و بيشتر از آن و به طور تقريبا غيرقابل مقايسهيي در ايران با بحران اقتصادي روبهرو هستيم. بخش بزرگي از اين بحران به وابستگي درازمدت ايران به درآمدهاي نفتي و تغيير عميق سبك زندگي در طول نيم قرن اخير مربوط است و هر چند مشكلات بينالمللي آن را بهشدت تقويت كردهاند اما حتي با خروج از اين وضعيت نيز تا زماني كه ما سبك زندگي و نگاهمان را به جهان تغيير ندهيم وضعيت بهتري در انتظارمان نخواهد بود. وضعيت اشتغال در حال حاضر بسيار نامطلوب است ولي با اين حال اغلب وقتي در جستوجوي فردي هستند كه داراي تواناييهاي كاري در يك زمينه مشخص باشد با كمبود نيروي كار نيز سروكار داريم.
معني اين امر آن است كه شيوه آموزش دانشگاهي با نيازهاي جامعه و بازار تقريبا به هيچ عنوان هماهنگي ندارد. درباره مشاغل مربوط به علوم انساني و اجتماعي نيز وضعيت به همين گونه است و لزوما اين حوزه بدتر از حوزههاي ديگر نيست. چگونه ميتوان انتظار داشت دانشجويي كه نوشتن و حرف زدن نميداند، بتواند كاري پيدا كند. اين تازه در شرايطي است كه اصولا كاري وجود داشته باشد. بنابراين به نظر من ما با دو گروه مشكلات روبهرو هستيم: يكي ساختاري در وضعيت عمومي اقتصاد و دانشگاه و ديگري مشكلات ناشي از ضعف عامليت كنشگران دانشجويي.
چه اندازه با ورود دانشجو به عرصههاي سياسي موافق هستيد و نظر جنابعالي در اين رابطه چيست؟
دانشجويان در همه جاي دنيا در دانشگاههاي خود برخي فعاليتهاي سياسي انجام ميدهند؛ يعني نسبت به مسائل محيط نزديك و دور خود بيتفاوت نيستند. اين امر به ويژه در دانشگاههاي علوم انساني در همه جا رايج و به نظر من خيلي هم مفيد است زيرا يكي از تمرينهاي كنش اجتماعي است. اما اين نكتهيي روشن است كه دانشگاه جايگاه كار سياسي نيست و چنين تعريف نشده است.
دانشگاه محلي براي فراهم آوردن محيطي كمتنش براي برخورداري از قابليتهاي فكري، تحليلي و عملي است. بنابراين من به شخصه با اينكه دانشگاه تبديل به محل برگزاري ميتينگهاي سياسي و جدلها و مناقشههايي از اين دست بشود مخالفم و تلاش ميكنم در اين گونه جلسات شركت نكنم. اين يك موقعيت آسيب زا است كه به دليل نبود فضاهاي سياسي كافي در سطح جامعه، بخشي از مسائل سياسي به دانشگاهها منتقل شده و مانع از انجام فرآيندهاي علمي و خاص دانشگاهي ميشود.
اما اينكه دانشجو در خارج از دانشگاه و به عنوان يك كنشگر اجتماعي عقيده سياسي داشته باشد، كاملا مشروعيت دارد. البته در نهايت كار علمي با فعاليت حرفهيي سياسي قابل جمع شدن نيست و بايد ميان آن دو انتخاب كرد. اين نكته را هم بگويم كه فعاليت سياسي را با داشتن عقيده سياسي اشتباه نكنيم كه به نظر من هميشه وجود دارد و بايد وجود داشته باشد. بحث من به سيستم كنش برميگردد نه به سيستم ذهنيت و عقايد.
تفاوت وروديهاي دهههاي مختلف در ايران، يعني دهه شصتيها، هفتادي و هشتاديها چه اندازه است؟
ورود من به سيستم دانشگاهي ايران از نيمه دهه 70 بوده است و اگر خواسته باشم از تجربه خودم صحبت كنم، بايد بگويم خوشبختانه به نظر من وروديها به تدريج سطح بالاتري در علوم اجتماعي و انساني پيدا كردهاند. اين نيز به درك بهتر اين علوم در جامعه برميگردد. من برخلاف بعضي از اظهارنظرهايي كه ميشود، اصلا گمان نميكنم كه جامعه نسبت به علوم اجتماعي و انساني رويكردي منفي داشته باشد و برعكس مسوولان و مديران هر چه بيشتر در طول چند دهه گذشته متوجه اهميت اين علوم شده و بنابراين موقعيت را منفي نميبينم و به همين دليل نيز بوده كه اين علوم داراي اعتبار بيشتري در سطح جامعه شدهاند ودانشجوياني باسطح بالاتري را به خود جذب ميكنند.
تفاوت ديگر آن است كه به نظرم دانشجويان نسلهاي جديد با نگاهي بيشتر عقلاني و علمي به مسائل مينگرند تا نسل ما كه بسيار احساساتي و بسيار اتوپيايي همهچيز را ميديديم. در مجموع به نظر من هر چند اگر در يك نگاه نيم قرني به موقعيت دانشجويان نگاه كنيم ميانگين دانش و توانايي دانشجويان به نسبت كاهش يافته (كه بايد به گسترش كمي بسيار بالا در اين زمينه هم توجه داشت) اما در سطح بالا، ما با دانشجوياني بسيار باهوشتر و تواناتر روبهرو هستيم كه قابليتهاي زيادي دارند اما متاسفانه سيستمهاي مديريت هنوز نتوانستهاند از اين قابليتها استفاده لازم را بكنند.
تعريف تعهد در يك دانشجوي ايراني چيست؟
تعهد يك دانشجو پيش از هر چيز به دانش خودش است و همين ساير تعهدات او را نيز ميسازد؛ يعني تعهداتي كه به اعتقادات خويش دارد. در حقيقت دانش نقطه قدرت يك دانشجو است و تنها از اين طريق ميتواند به تعهدات ديگر خود خدمت كند. براي بسياري از ما، تعهدات ديني، ارزشي، اخلاقي، اجتماعي يا حتي سياسي در اولويت بالاتري از علم و دانش قرار دارند كه اين ميتواند امر خوبي باشد، بحث آن است كه هر كس با خوب كار كردن در زمينه تخصصي خودش و به عبارت ديگر با تعهد بيشتري كه نسبت به نقطه قدرت و توانايي خود دارد، ميتواند آن تعهدات را نيز با كيفيت بيشتري انجام بدهد.
دانشگاهها چقدر در جهت به روز كردن كتابخانهها و اساتيد خود هستند؟
سيستمهاي دانشگاهي ما در حال حاضر متاسفانه بسيار قديمي شدهاند و خود را به روز نكردهاند و جهاني شدن را بيشتر در تعداد مقالات به اصطلاح اياساي ميبينند و بسيار كمي نگر شدهاند. از اين رو مشكلات زيادي دارند. براي مثال روابط الكترونيك، اينترنت و ساير امكانات فناورانهيي كه امروز در خدمت همه است در دانشگاه آن طور كه بايد و شايد مورد استفاده قرار نميگيرند. بودجههاي اختصاص يافته به دانشگاه و در درجه نخست حقوق اساتيد كه يك بار چندين سال پيش افزايش يافت، با فشار تورم به سطحي تقريبا نزديك خط فقر برگشته و به هيچ عنوان در شأن كشوري نيست كه ميخواهد خود را در سطح بينالمللي به عنوان يكي از قطبهاي نقطهيي در علم معرفي كند.
از اين گذشته بوروكراسيهاي سنگين در فرآيندهاي علمي، تشكيل موسسات، انجمنها و غيره كه كار را به چيزي در حد غيرممكن تبديل كرده است كمكي به اين جريان نميكند. چرا بايد يك استاد دانشگاه رسمي كه براي رسيدن به موقعيت خود به شيوههاي مختلف آزمايش شده و هر روز ميشود تا اين اندازه براي گرفتن يك مجوز تاسيس موسسه فرهنگي يا علمي با مشكل روبهرو باشد يا خود دانشگاه پا پيش نگذارد كه اساتيد را تشويق به اين كار بكند و از آنها بخواهد مثل سيستم دانشگاهي كشورهاي توسعهيافته با در اختيار گرفتن گروهي از امكانات فيزيكي دانشگاه موسسات و انستيتوهاي علمي ايجاد كرده و اساتيد و پژوهشگران خود را بر گزينند و كار علمي بكنند. اين بندهاي دست و پاگيري كه ما براي رشد علمي ساختهايم كه مثلا از خودمان محافظت كنيم جز تضعيف ما و باز گذاشتن دست حريف فايدهيي در بر ندارند.
با توجه به فضاي فعلي دانشگاهها و اساتيدي كه در آنجا فعاليت ميكنند، آيا پتانسيل ساختن انسانهاي بزرگ وجود دارد؟
من از به كار بردن اين گونه اصطلاحات مثل «انسانهاي بزرگ» خودداري ميكنم و فكر ميكنم هيچ فرد دانشگاهي و علمي نبايد از اين گونه اصطلاحات استفاده كند. كار ما ايجاد شرايط نسبتا مطلوبي است كه دانشجويان بتوانند به افرادي توانمند و مفيد به حال جامعه خودشان تبديل شوند و در آن اثرگذاري كنند. كار ما آن است كه به دانشجويان بفهمانيم و قانعشان كنيم كه آينده آنها در ساختن فرهنگ و دانش در سرزمين خودشان است و پهنههاي زباني و فرهنگي و زباني ديگر شانسي نداشته و ندارند.
جهاني شدن با وجود شرايط مفيدي كه براي رشد دانش و مبادله ميان كنشگران علمي به وجود آورده، ساختارهاي توهمآميزي هم ايجاد كرده كه هر كس تصور ميكند در همه جا داراي امتيازات يكساني است، ابدا چنين نيست به ويژه در علوم انساني و اجتماعي كه دانشجويان بايد بتوانند در جامعه خود مانده و به پيشرفت اجتماعي آن كمك كنند. اينكه آيا دانشگاهها در حال حاضر از چنين امكاني برخوردارند بايد گفت دانشگاهها تافته جدا بافته نيستند، همان اندازه كه ساير نهادها و مراكز در حال حاضر از اين امكانات برخوردارند دانشگاهها هم همانطور است.
به نظر من اما اين بهانهيي نميتواند باشد كه افراد تمام تلاش خودشان را براي پيشبرد اهداف بزرگ و بالا بردن تواناييهاي خويش براي خدمت به مردم و به دانش عمومي و تخصصي انجام ندهند، هر كس با هر سطحي ميتواند اندكي در اين راه كوشش كند و نبايد گناه بيعملي خود را بر گردن ساختارها بيندازد. چون با اين كار هم يك كار بيمعنا انجام داده و هم خودش را به انفعالي انداخته است كه شايد با تغيير شرايط كاري نيز هرگز قابل تغيير براي او نباشد.
مقايسهيي بين سطح علمي دانشگاههاي ايراني و بينالمللي داشته باشيد و ايران هماكنون از لحاظ دانشگاهي چه ضعفها و چه نكات قوتي دارد؟
به نظر من، ما داراي قابليتهاي بسيار بالايي هستيم اما سيستمهاي مديريت دانش و رابطه آنها باسيستمهاي كاربردي در كشورمان ضعيف است و بايد در اين زمينه كوشا بود. همين طور فكر ميكنم در حوزه علوم اجتماعي و انساني بايد لزوما به سوي ايجاد يك جامعهشناسي و انسانشناسي بومي و محلي در چارچوب جامعهشناسي و انسانشناسي جهاني پيش برويم.
براي اين كار بايد پايههاي خود را محكم كنيم ما تا خود را تاريخ خود را، فرهنگ خود را نشناسيم نميتوانيم حضور جهاني موثر داشته باشيم و اين يك روياي بيهوده است كه در انتهايش كابوس تقلبهاي علمي قرار دارد. بنابراين ما امكانات داريم و سوء مديريت از يك سو و انفعال فردي كنشگران از سوي ديگر دو مشكل اساسي هستند كه مانع از آن ميشوند كه بتوانيم جايگاهي درخور خود در جهان علم داشته باشيم.
چه راهي را براي دانشجويان پيشنهاد ميكنيد تا بتوانند با شرايط امروز خود را وفق دهند و موفق شوند؟
اينكه تلاش كنند با هر وسيله و هر تواني كه در دست دارند براي بهتر شدن خودشان اقدام كنند، فكر كنند، بنويسند، وقت خود را تلف نكنند، تواناييهايشان را بالا ببرند و بدانند كه سيستمهاي كنش اجتماعي تنها با دخالت و عمل واقعي كنشگران در آنها بهتر ميشوند و نه با كنار گود نشستن و شعار دادن يا رفتن به سوي خيالپردازيهاي راديكال و معجزهآسا.
منبع: اعتماد