به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



دوشنبه، دی ۰۴، ۱۳۹۱

ویدا فرهودی
ره دیوانه ها!


خِرَد گر عقل می بودش، رهِ دیوانه ها می رفت
به جای غُور در هستی، پی افسانه ها می رفت

عطش گر داشت خاموشی، به رَغم هر فراموشی
به دوش شعر شوریده، ره میخانه ها می رفت

و می غلتید در رویا، چنان امواج بی پروا
به هر خیزابِ فریادی، لب پیمانه ها می رفت
 

صدا بی ترسی از ماتم، در این هنگامه ی درهم
شکافد تا دل عالم، فراز خانه ها می رفت

به گوش کوچه ی لرزان، همی می گفت از عصیان
طنین سرکشش عریان، پیِ فرزانه ها می رفت

و جنگ زشت ویرانگر، فرو می مُرد پا تا سر
درون نقطه ی کوری که تا ویرانه ها می رفت

ا گر پروازمی رقصید، به سان خنده ی خورشید،
به هر یک غمزه ی امید، برِ پروانه ها می رفت

مترس از تیغ رسوایی، تو که عشقِ سراپایی
که عقلی داشت گر هستی، ره دیوانه ها می رفت

ویدا فرهودی
دی ماه ١۳٩١
برگرفته از اخبار روز