منوچهر صالحی
رهایش[۱] یا حق تعیین سرنوشت
ریشه واژه رهایش لاتینی است. رومیهای باستان این واژه را درباره فرزند پسری بهکار میگرفتند که به سن بلوغ رسیده بود و میخواست خانه پدری خود را با هدف مستقل زیستن ترک کند. همچنین این واژه در مورد بردگانی بهکار گرفته میشد که توسط صاحبان خود «آزاد» میگشتند.
در هر دو مورد با وضعیت تغییر یافتهای سر و کار داریم که در آن فرزند بلوغ یافته و برده «آزاد» شده باید از آن پس بر سر پای خود میایستادند و سرنوشت خویش را خود تعیین میکردند. در روم باستان افراد برتر میتوانستند افراد وابسته بهخود را از وضعیت وابستگی رها سازند، یعنی فرزند بدون اجازه پدر نمیتوانست زندگی مستقل خود را آغاز کند و برده بدون خواست و اراده بردهدار نمیتوانست از «آزادی» برخوردار گردد. در آن دوران «رهایش» توسط پدر به فرزند و توسط بردهدار به برده داده میشد.
در هر دو مورد با وضعیت تغییر یافتهای سر و کار داریم که در آن فرزند بلوغ یافته و برده «آزاد» شده باید از آن پس بر سر پای خود میایستادند و سرنوشت خویش را خود تعیین میکردند. در روم باستان افراد برتر میتوانستند افراد وابسته بهخود را از وضعیت وابستگی رها سازند، یعنی فرزند بدون اجازه پدر نمیتوانست زندگی مستقل خود را آغاز کند و برده بدون خواست و اراده بردهدار نمیتوانست از «آزادی» برخوردار گردد. در آن دوران «رهایش» توسط پدر به فرزند و توسط بردهدار به برده داده میشد.
در سدههای میانه که کلیسای کاتولیک با «از دین برگشتگان»[2]، یعنی «مرتدان»[3] مبارزه میکرد، فرزندان زنانی را که به چنین جرمی متهم میشدند، به مدارس وابسته به صومعهها میسپرد تا در آنجا بنا بر آموزشهای مسیحیت تربیت شوند. در این رابطه نیز کلیسا از واژه رهایش بهره میگرفت، زیرا مدعی بود که این کودکان را از «گناه» رهانیده است.
معنی واژه رهایش در دوران رنسانس[4] و تحقق جنبش اومانیسم[5] و آغاز دوران روشنگری[6] در اروپا دچار دگرگونی شد، یعنی از آن پس رهایش بهجای آن که از بالا به کسی داده شود، به واکنشی اجتماعی برای آزادسازی فرد از قید و بندهای اجتماعی بدل شد. به عبارت دیگر، هدف رهایش تلاش برای تحقق آزادی بیشتر فردی و همبرابری اجتماعی گشت. برای دستیابی به این خواسته باید مناسباتی که موجب بازتولید نابرابری میان افراد و سبب برتری بخشی از اقشار و طبقات اجتماعی بر بخش دیگری از مردم میگشتند، مورد نقد قرار میگرفتند. در همین رابطه کانت[7] در اثر خود «روشنگری چیست؟» آشکار ساخت که «اگر آزادی داده شود، روشنگری تقریبأ ناگزیر» خواهد شد و در نتیجه انسانهائی که به خاطر صغارتی که بهخود تحمیل کردهاند، خواهند توانست با برخورداری از آزادی به کسب تجربه بپردازند و با بهکار گیری خرد خویش، خود را از قید و بندهائی که در جامعه وجود دارند، برهانند. بنابراین هر انسانی برای آن که بتواند از صغارت خویش رها گردد، به «آزادی در بهکارگیری عمومی خرد در همهی امور» خود نیازمند است. [8]
بنا بر تئوریهای آموزشی[9] و روانشناسانه کنونی رهایش هدف هر گونه انکشاف شخصیت فردی است. هر کودکی بسیاری از ارزشهائی را که هنجارهای زندگی او را تشکیل خواهند داد، از پدر و مادر و همچنین از آموزگاران خویش در دبستان و دبیرستان یاد میگیرد. بنابراین، هر چند فرد در کسب ارزشهای هنجارین خویش تحت تأثیر بلاواسطه محیط زیست قرار دارد، اما با این حال هنگامی به رهایش دست مییابد که بتواند زندگی خود را بنا بر برداشت خرد خویش از آن ارزشهای هنجارین سر و سامان بخشد.[10]
تحقق رهایش آمیخته با موفقیت به عوامل مختلفی وابسته است که در اینجا به اختصار به مهمترین آنها اشاره میکنیم:
نخست آن که فرد باید از توانائی تشخیص کارکردها و موقعیتهای اجتماعی و همچنین آرایش و دگرگونی آنها برخوردار باشد.
دو دیگر آن که فرد باید از توانائی ایجاد و گسترش مراوده با افراد دیگر برخوردار باشد تا بتواند با ایجاد شبکهای از ارتباطات با دیگران شریکانی برای پیمودن راهی که طی میکند، بیابد.
سه دیگر آن که فرد باید بتواند چشمانداز زندگی خود را طراحی کند، زیرا زندگی فردی بدون داشتن چشماندازی از آینده بیمعنی خواهد بود.
چهار دیگر آن که فرد باید بتواند در زندگی فرهنگی جامعهای که در آن میزید، شریک باشد، یعنی باید هم از آن سود برد و هم آن که در گسترش آن نقش داشته باشد.
پنجم آن که فرد باید استعداد برآورده ساختن نیازهای خویش را داشته باشد، زیرا فقط از این راه میتواند موجودیت خود را تضمین کند.[11]
تئوری رهایش مارکس
مارکس در «مسئله یهود»[12] تئوری رهایش خود را تدوین کرد. نزد او رهایش یعنی رهائی انسان از جبرهائی که مناسبات تولیدی در روند «بازگشت جهان انسانی به مناسباتی انسانی»[13] بهوجود آورده است. بنا بر باور او «رهایش سیاسی از یکسو سبب کاهش انسان به عضوی از جامعه مدنی، یعنی تبدیل او به فردیت خودخواه مستقلی میگردد و از سوی دیگر او را به شهروند دولت، یعنی شخصی اخلاقی تقلیل میدهد.»[14]
مارکس در «مسئله یهود» بر این باور است که «گر چه» تحقق «رهایش سیاسی پیشرفت بسیار بزرگی است، لیکن رهایش سیاسی نه آخرین شکل رهائی انسان، اما آخرین شکل رهائی انسان در درون نظم جهانی کنونی است.»[15] فقط «هرگاه انسان واقعأ فردیت یافته بتواند شهروند انتزاعی را به خود بازگرداند و بهمثابه انسان فردیت یافته در زندگی تجربی، در کار فردی و در مناسبات فردی خویش با آن یکی شود، و هر گاه انسان به "نیروی خود"[16] به مثابه نیروی اجتماعی پی برد و آن را سازماندهی کند و در نتیجه نیروی اجتماعی را در هیبت نیروی سیاسی از خود جدا نسازد، در آن هنگام رهائی انسان تحقق یافته است.»[17]
هرگاه بتوانیم این سخنان پیچیده مارکس را ساده کنیم، باید بگوئیم رهایش انسان فقط هنگامی تحقق مییابد که انسان بتواند خود را از قید و بندهای مناسباتی رها سازد که موجب ازخودبیگانگی او از خویشتن گشته است. فقط در چنین هنگامی انسان فردیت یافته که دارای خوئی خودخواه و برتریجو است، خواهد توانست به انسانیت خویش بازگردد تا بتواند به انسان واقعی بدل گردد. بنابراین رهائی واقعی انسان فقط میتواند زمانی تحقق یابد که شیوه تولید سرمایهداری جای خود را به شیوه تولید نوینی (سوسیالیستی) دهد که در آن دوگانگی میان انسان و کاری که برای بازتولید زندگی خود انجام میدهد، از میان برداشته شود، یعنی روند جدائی انسان از سوژه کارش پایان یابد و یگانگی میان انسان و فرآورده کارش تحقق یابد.
به این ترتیب میبینیم که جهان کنونی که در آن شیوه تولید سرمایهداری جهانی شده است، هنوز دارای ظرفیت لازم و ضروری تحقق پروژه رهایش مارکسی نیست، زیرا اساس این جهان بر مالکیت و نابرابری ثروت و امکانات مادی و معنوی استوار است. حتی 200 سال مبارزه جنبش کارگری برای برخورداری از رفاء بیشتر انسان فردیت یافته را حتی یک گام به رهایش مارکسی نزدیکتر نساخته است، زیرا رفائی که نصیب طبقه کارگر کشورهای متروپل سرمایهداری گشته، در محدوده شیوه تولید سرمایهداری تحقق یافته است که اساس آن همچنان بر مالکیت ابزار و وسائل تولید و تراکم این مالکیت در دستان بخش کوچکی از مردم جهان قرار دارد. به عبارت دیگر، از آنجا که جنبش مطالباتی کارگری در کشورهای متروپل سرمایهداری توسط سندیکاهای کارگری سازماندهی میشوند که بههیچوجه دارای خصلت ضدسرمایهداری نیست و از آنجا که احزاب سوسیال دمکرات و حتی «چپ» کشورهای متروپل برای آن که قشر میانه، یعنی خردهبورژوازی را از خود نرانند، پروژه سوسیالیسم را به خاک سپردهاند، در نتیجه جنبش طبقه کارگر در این کشورها هنوز نتوانسته است به جنبش طبقهای بدل گردد که خود را متعلق به جامعه سرمایهداری نداند و خواهان فراروی از آن باشد. برخلاف دورانی که «چپ»ها بر این باور بودند که میتوانند خردهبورژوازی را به پذیرش هژمونی سیاسی- فرهنگی خود وادار سازند، اینک آشکار شده است که جنبشهای «چپ» در سراسر جهان تحت تأثیر بینش خردهبورژوائی قرار دارند و بههمین دلیل در بهترین حالت، در حرف دارای مواضع کم و بیش شفاف ضدسرمایهداریاند، اما در زندگی روزمره و برنامههای کارکردی خود میخواهند بدون نفی مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، نوعی «سرمایهداری بشردوستانه» را در کشورهای متروپل متحقق سازند. دیگر آن که جنبشهای کارگری کشورهای متروپل در بسیاری از موارد برای تأمین رفاء خویش از پروژههای استعماری دولتهای سرمایهداری خود هواداری کرده است. نمونه آن که با دستیابی حزب کار در بریتانیا به قدرت سیاسی، حزبی که مدعی تلاش برای تحقق سوسیالیسم در این کشور بود، سیاست استعماری دولتهای پیشین را همچنان ادامه داد و کمترین گامی در جهت رهایش خلقهائی که زیر ستم استعمار بریتانیا میزیستند، برنداشت.
با این حال در تئوری رهایش مارکس طبقه کارگر به مثابه یگانه نیروئی نمودار میشود که میتواند رهایش انسان را در عرصه جهانی متحقق سازد. بهعبارت دیگر، پرولتاریا هنگامی میتواند به چنین نیروئی بدل گردد که خود «به طبقهای با زنجیرهای رادیکال، به طبقهای از جامعه بورژوائی که در عین حال طبقهای از آن جامعه نباشد، به صنفی که زوال همه اصناف را موجب گردد، به سپهری که به خاطر رنج جهانروائی خویش دارای سرشتی جهانروا باشد و حق ویژهای را مطالبه نکند، زیرا نه ستم ویژه، بلکه واقعأ ستم بر او اعمال میگردد، ستمی که دیگر نه عنوانی تاریخی، بلکه فقط عنوانی انسانی را بتواند برانگیزاند، [...] ستمی که در یک کلام سبب زیان کامل انسان میشود، یعنی فقط با دستیابی کاملآ دوباره به انسانیت میتوان به انسان بودن خود دست یافت.»[18]
در همین رابطه مارکس در برخی از نوشتههای خود نشان داد که رهایش طبقه کارگر فقط میتواند توسط خود طبقه کارگر تحقق یابد، یعنی نیروئی بیرون و یا فرا از او نمیتواند همچون بردهداری که میتوانست به برده خود «آزادی» دهد، به پرولتاریا چنین رهایشی را بدهد. در باور مارکس حتی مبارزه برای کسب امتیازاتی برای طبقه کارگر، حتی اگر چنین مبارزهای موجب برخورداری طبقه کارگر از برخی امتیازات انحصاری گردد، معادل مبارزه برای دستیابی به رهایش طبقه کارگر نیست، زیرا فقط آن مبارزهای رهایش پرولتاریا را متحقق خواهد ساخت که موجب حقوق و وظائف برابر برای همهی انسانها و نابودی حاکمیت طبقاتی گردد. به همین دلیل مارکس در رابطه با ایجاد «انجمن بینالملل کارگری»[19] یادآور شد که «تمامی جنبشهای سیاسی را باید در خدمت هدف نهائی و بزرگ رهایش اقتصادی طبقه کارگر قرار داد، [...] زیرا رهایش طبقه کارگر نه وظیفهای محلی و ملی، بلکه کاری اجتماعی است که تمامی سرزمینهائی را در بر میگیرد که در آنها جامعه مدرن وجود دارد.»[20] به عبارت دیگر، پرولتاریا فقط هنگامی میتواند به رهائی دست یابد که بتواند در جهت نابودی شرائط زندگی غیرانسانی گام بردارد. اما چنین تلاشی بدون فراروی پرولتاریا از خودخواهیهائی که انسان فردیت یافته در مناسبات سرمایهداری را فراگرفته است، ممکن نیست.
مارکس بر این گمان بود که چون مالکیت شخصی شالوده خودخواهی فردی است، بنابراین هرگاه بتوان مالکیت شخصی را از میان برداشت، در نتیجه باید زمینه برای نابودی خودخواهیهای فردی نیز از میان برداشته شود. او در «دستنوشتههای اقتصادی- فلسفی» خود نوشت «مالکیت شخصی ما را آنچنان احمق و یکجانبنگر ساخته است که شئی فقط هنگامی مال ما است که آن را در تصاحب خود داشته باشیم، یعنی همچون سرمایه نزد ما وجود داشته باشد یا بلاواسطه آن را داشته، خورده و نوشیده و به پیکر خود منتقل کرده، یا در آن زندگی نموده و غیره، خلاصه آن که آن را مصرف کرده باشیم. [...] بنابراین نابودی مالکیت خصوصی سبب رهایش کامل همهی احساسها و خصوصییات انسانی خواهد گشت.»[21]
اما بغرنجی این روند آن است که تا مالکیت خصوصی از میان برداشته نشود، خودخواهی از بین نخواهد رفت و تا زمانی که خودخواهیهای فردی وجود دارد، چگونه انسان فردیت یافته خودخواه خواهد توانست مبارزهای اجتماعی را در جهت نابودی مالکیت شخصی سازماندهی کند؟ تاریخ 150 سال گذشته جنبش کارگری در کشورهای متروپل سرمایهداری نشان میدهد که رشد کنونی شیوه تولید سرمایهداری که اینک حتی به پدیدهای جهانی نیز بدل گشته، هنوز ظرفیت لازم را برای تحقق روندی که مارکس پیشبینی کرد، فراهم نساخته است و بلکه خودخواهیهای فردی در محدوده این مناسبات حتی به خودخواهی پارههای مختلف جنبشهای سندیکائی در این کشورها بدل شده است. برای نمونه: هنگامی که کمپانی جنرال موتورز[22] چند سال پیش تصمیم گرفت برخی از کارخانههای اتومبیلسازی شرکت اُپل[23] خود را در اروپا تعطیل کند، سندیکای فلزکاران آلمان کوشید با وادار ساختن دولت آلماخ به پرداخت سوبسیدهای کلان به جنرال موتورز از تعطیلی این کارخانهها در این کشور جلوگیرد. در عوض چون امکانات سندیکای کارگری و دولت بلژیک محدود بود، جنرال موتورز در آن کشور کارخانه تولید خودرو خود را تعطیل کرد که موجب بیکاری هزاران کارگر متخصص در بلژیک شد. بهعبارت دیگر، از یکسو خودخواهی کارگران آلمان برای حفظ موقعیت شغلی خویش و از سوی دیگر منافع ملی دولت آلمان برای حفظ موقعیت صنعتی آلمان در بازار جهانی سبب شد تا به زیان کارگران بلژیک به کمپانی جنرال موتورز سوبسید (رشوه) پرداخت شود. بنابراین باید به این نتیجه رسید که گذار از مالکیت خصوصی فقط هنگامی میتواند متحقق گردد که سرمایهداری در مرحله معینی از رشد خود موجب پیدایش وضعیتی شود که دیگر نتواند به ارزش خود بیافزاید. انگلس در «منشاء خانواده، مالکیت شخصی و دولت»[24] یادآور شد، در مرحله معینی از انکشاف جمهوری روم هزینه نگهداری بردگان بیشتر از ثروتی شد که با کار بردگان تولید میشد، تولید کرد، وضعیتی که سبب شد تا بسیاری از بردهداران کلان بردگان خود را «آزاد» سازند، یعنی «بردگی چون دیگر صرفهآور نبود، از بین رفت.»[25] مارکس نیز در جلد سوم سرمایه در بخش «قانون گرایش کاهشی نرخ سود»[26] نشان داده است که در مرحله معینی از انکشاف شیوه تولید سرمایهداری، سرمایه میتواند استعداد ارزشافزائی خود را از دست دهد، یعنی دیگر نخواهد توانست به ارزش خود بیافزاید. بنا بر آنچه انگلس در مورد نابودی بردهداری گفت، در چنین وضعیتی نیز سرمایهداری چون دیگر صرفهآور نیست، باید از بین برود. بهاین ترتیب رهایش واقعی انسان و بازگشت انسان جهانی به خود نه در محدود شیوه تولید سرمایهداری، بلکه فقط پس از نابودی این شیوه تولید میتواند متحقق گردد.
دسامبر 2012
ادامه دارد
پانوشتها:
[1] Emancipation
[2] Ketzer
[3] Renegat
[4] Renaissance
[5] Humanism
[6] Reconnaissance
[7] Kant
[8] Immanuel Kant: „Was ist Aufklärung?“, Philosophische Bibliothek, Kindle Edition
[9] Pädagogik
[10] Montana, Leo; Oerter, Rolf: „Entwicklungspsychologie“, Beltz PVU, Weinheim 1998
[11] Tarnai, Christian: „Erziehungsziele“, in: Rost: Handwörterbuch Pädagogische Psychologie, Beltz Verlag, Weinheim 2001
[12] Zur Judenfrage
[13] Marx Engels Werke, Band 1, Seite 370
[14] Ebenda
[15] Ebenda, Seite 356
[16] Forces propres
[17] Ebenda, Seite 370
[18] Marx Engels Werke, Band 1, Dietz Verlag Berlin 1969, Seite390
[19] Internationale Arbeiter-Assoziation
[20] Marx Engels Werke, Band 16, Dietz Verlag Berlin 1969, Seite14
[21] Marx Engels, Werke, Ergänzungsband, 1. Teil, Dietz Verlag, Berlin (DDR), 1968, Seite 540
[22] General motors
[23] Opel
[24] Engels, Friedrich: „Der Ursprung der Familie, des Privateigentum und des Staates“
[25] Marx Engels Werke: Band 21, Dietz Verlag Berlin 1972, Seite 145
[26] Gesetz der tendenziell fallenden Profitrate