گفتوگو با عبدالرحيم جعفري، موسس انتشارات اميركبير
نگار حسينخاني
روزي يك عنوان كتاب چاپ يا تجديد چاپ داشتيم
شايد بسياري نام اميركبير را بيشتر بر عطف كتابهايشان ديده باشند تا در كتابهاي تاريخ و به عنوان وزير كبير ايران. در هر رشته و گرايشي كه باشيد عطف چندين كتابتان حتما اميركبير است. مردي ايستاده بر گاري كه اسبي آن را ميكشد، اما چه بر عطف و چه در كتاب همه ميدانيم، اين مرد وزنه فرهنگي ايران بوده و همين شايد در كنار دلايل ديگري علت نامگذاري انتشاراتي توسط عبدالرحيم جعفري به اين نام بوده باشد. جعفري با اميركبير نيمي از مردم ايران را باسواد كرد و هنوز با عشق از لحظه لحظه كار كردنش ميگويد. در اتاقي با هم گفتوگو ميكنيم كه كتابخانه آرزوهايم را دارد و با مردي حرف ميزنم كه بيشك بالاترين سرانه مطالعه در كشور را با نوع زيستش رقم زده است.
از چند سالگي وارد محيط چاپخانه شديد؟
از 12 سالگي در چاپخانه علمي كار را شروع كردم. اين چاپخانه با ماشينهاي سنگي كار ميكرد و من ورق بگير چاپخانه بودم.
مشكلات كارتان با اين ماشينها چه بود؟
مشكلات زيادي داشتيم. مثلا ممكن بود بارها كاغذ لاي دستگاه بپيچد و اين سرعت كار را پايين ميآورد و من بايد داد ميزدم ورق ورق. در اصل اين خراب كردن كاغذها و پيچيدن آن لاي دستگاه از خصوصيات چاپ سنگي بود.
تا چه زماني استفاده از اين دستگاهها ادامه داشت؟
در سال 1320 چاپ سنگي كنار گذاشته شد و چاپ حروفي آمد و بعد چاپ افست رواج پيدا كرد.
در زماني كه شما كار ميكرديد چند درصد از مردم سواد داشتند؟
آن زمان 80 درصد مردم بيسواد بودند.
پس چطور بود كه شمارگان كتاب در زمان شما چندين هزار نسخه بالاتر از شمارگان كتاب در سالهاي اخير است؟
اگر كتاب خوب چاپ و سپس تبليغ شود حتما مردم آن را ميخرند. البته امروز با رواج تلويزيون و اينترنت، كمتر مردم به سمت كتاب كشيده ميشوند. در صورتي كه در كشورهاي ديگر نيز اين استفادهها هست و مانع خواندن كتاب نشده است و تيراژهايشان بالاست. بعضينويسندگان اين كشورها حتي ميلياردرند.
وضعيت پرداخت حقالتاليف به مولفان چگونه بود؟
تا زمان تاسيس انتشارات اميركبير به نويسندگان 10 تا 20 جلد از كتابشان به جاي حقالتاليف به آنها داده ميشد. از زمان كار انتشارات اميركبير حقالتاليفي براي نويسندگان در نظر گرفته شد كه درصدي از پشت جلد به نويسنده برسد و كمكم اين كار مرسوم شد.
چطور كتابهايتان را به فروش ميرسانديد؟
امروز كمتر پيش ميآيد ناشران آگهي كتابهايشان را بكنند. كتاب چاپ ميكنند و در قفسه ميگذارند. من اگر كتاب 2 توماني هم چاپ ميكردم سه بار در روزنامه كيهان و اطلاعات تبليغش را ميكردم. مردم بايد با تبليغ متوجه اين بشوند كه كتابي چاپ شده است. تا زماني كه در قفسه باشد كسي متوجه نميشود اين كتاب چاپ شده. اين روال به نفع ما هم بود. در كنار اين بحث توزيع كتاب خيلي مهم است. ما در سال 57 كتابهاي طلايي چاپ ميكرديم كه تيراژهاي 5، 10 و 20 هزارتايي داشت. براي كتاب خيلي تبليغ ميكرديم. كتابهايي داشتيم كه قسطي ميفروختيم. يك مقدار پول را ميگرفتيم و باقي را يكساله قسطبندي ميكرديم. فرهنگ معين از اين دست كتابها بود. در ضمن بروشورهاي ماهانه از كتابهايمان ميزديم. كارتهايي هم بودند كه از مردم ميخواستيم با ما تماس بگيرند تا ما برايشان كتاب بفرستيم در منزلشان كه اسمعيل دميرچي در كتابش (از قبيله چاپ) نمونهيي از آن را چاپ كرده است.
توزيع كتابهايتان چگونه بود؟
در آن زمان 500 نماينده فروش در شهرستانها داشتيم. اوايل كار مثلا از 5 جلد كتابي كه ميفرستاديم به شهرستانها 3 جلدش پاره و خراب شده، برميگشت. با اينكه قيمتهايشان پايين بود و برات ميكرديم كه اگر دير و زود شد مشكلي پيش نيايد، باز هم پس ميفرستادند. با اين وضعيت كارمان را ادامه داديم تا اميركبير، اميركبير شد. كتابهاي كمنظيري هم مانند «تاريخ علم» پير روسو را چاپ كرديم كه 800 صفحه بود و در فرانسه 38بار تجديد چاپ شده بود. قيمت آن 30 تومان بود كه 1000 نسخه چاپ كرديم و نخريدند و ورشكست شديم، اما باز ادامه داديم. ناشر علاقهمند با كار و تبليغ خوب ميتواند كارش را هميشه رونق دهد.
اين علاقه و پشتكار از كجا آمده بود؟
كار چاپ، بستگي به علاقه دارد. آن زمان تا كلاس 6 بيشتر نخوانده بودم. امتحان كتبي را قبول شدم و در امتحان شفاهي مريض شده و امتحان ندادم. اما علاقه خاصي به كتاب خواندن داشتم. روزنامه هم ميخواندم و بسيار سينما ميرفتم. كتاب خواندن من را تشويق ميكرد كه كار كتاب را دنبال كنم.
آن زمان كه كتابها با چاپ سنگي منتشر ميشدند شمارگان كتابها چندتا بود؟
در چاپهاي سنگي از هر كتاب 750 نسخه چاپ ميشد.
بهنظر شما چه چيز بيش از همه مردم را به كتاب خواندن سوق داد؟
برخي ناشران رمان چاپ ميكردند و اين مردم را به سمت كتاب خواندن كشاند. آن ناشران خيلي حق به گردن مردم دارند يا بهتر است بگوييم داشتند.
علاقه و زيست چاپخانهييتان چقدر در موفقيتتان موثر بود؟
هيچ ناشري را پيدا نميكنيد كه مثل من از بچگي وارد چاپخانه شده باشد و با اين محيط رشد كند. اما ناشراني نيز بسيار خوب فعاليت ميكنند. آن زمان هم كتابها سانسور ميشد و اين بطور كلي درد بزرگي است. برخي كتابها را به طور كل آتش ميزدند. زماني كه انقلاب شد تا يك سال سانسور نبود بعد از يك سال آمد و ارثي بود كه از حكومت پيش به ما رسيده بود.
به نظرتان چه سالي پررونقترين سال نشر كشور بوده است؟
سال اول انقلاب كتابهايي به دست مردم رسيد كه به كتاب جلد سفيد معروف بود. كتابها تا 20 هزار نسخه چاپ ميشدند. اين كتابها كتابهايي بود كه تا 50 هزار نسخه هم چاپ شد. ايران چنين بازاري به خود نديده بود و نخواهد ديد. توليد و تبليغ و نشر هر سه بايد وسيع باشد تا ميان مردم جاي باز كند و وضعيت كتابخواني جان بگيرد. امروز چشمه و فرهنگ معاصر هم به نظرم خوب كار ميكنند.
اما گويا انتشارات اميركبير بيش از هر ناشر ديگري همه ذائقهها را در نظر ميگرفت؟
بله، براي همه ذائقهها كتاب چاپ ميكردم.
به زعم شما ناشر بايد چه خصوصياتي داشته باشد؟
ناشر در ابتداي امر بايد خودش كتابخوان باشد. من آن زمان از سينما و تئاتر هم بسيار الهام ميگرفتم.
اميركبير چه نوع چاپهايي داشت كه رايج نبود؟
نمايشنامه كسي چاپ نميكرد. براي نخستينباركتابي از برنارد شاو با ترجمه سيمين بهبهاني چاپ كردم يا كتاب پرنده آبي موريس مترلينگ با ترجمه نوشين. كسي جرات نمايشنامه چاپ كردن نداشت. به هر طريقي اميركبير ميخواست مردم را با كتاب آشنا كند.
حين كار نشر، به چاپخانه هم ميرفتيد؟
در سركشيهايم به چاپخانهها كتابها را بررسي ميكردم كه خوب چاپ شود. كمكم كارها را تقسيم كرديم و پسرم كه كارشناسي زبان انگليسي داشت به اين مجموعه اضافه شد.
چه كساني در بهتر چاپ شدن كتاب و در روند آن تاثير داشتند و اين نفرات در انتشارات اميركبير چگونه كار ميكردند؟
50 نفر استخدام براي ليئات و ويراستاري داشتيم كه سرويراستارانمان بهاءالدين خرمشاهي و كامران فاني بودند. آن زمان 5 ميليون پيش قسط حقالتاليف داده بوديم به مترجمان و مولفانمان.
رونق چاپ كتاب در دوره شما چگونه بود؟
در آن سالها روزي يك تجديد چاپ يا چاپ اول داشتيم. در سال 57 كه سال اول انقلاب بود 480 عنوان كتاب چاپ كرديم. چاپخانهها امروز با كارهايي غير از كتاب خود را سرپا نگه ميدارند. استنباطم اين است كه چاپ كتاب كم است و كتب درسي فقط تيراژهاي بالايي دارد. در آن زمان سعي كرديم انواع كتابها را براي خوانندگان مختلف از كشورهاي مختلف چاپ كنيم. اميركبير 2000 عنوان كتاب چاپ كرد، 500 عنوان كتاب از انتشارات فرانكلين (جيبي) به ما اضافه شد و از ناشران ديگري، كتابهايي ضميمه اميركبير شد و انتشارات خوارزمي به گروه ما پيوست. هيچكس به اندازه ما به اين انقلاب خدمت نكرد.
از نمايندگان فروش، آيا نماينده بنام و معروف داشتيد كه بسيار موفق بوده باشد؟
كتابفروشي داشتم در چهارراه نادري (استانبول) كه بهترين فروشگاه تهران بود نه فقط بهترين كتابفروشي كه بهترين فروشگاه در تهران. اين فروشگاه كتاب را هم صرافي ميكرد.
آن روزها در راستاي انقلاب و فعاليتهاي آن انتشارات اميركبير و چاپخانه سپهر چه اقداماتي ميكرد؟
در آن زمان ماشين چاپي را به اين جريان اختصاص داده بودم. حتي به شهرستانها هم پوستر ميفرستاديم. مردم پشت چاپخانه صف ميبستند. در سال 57 كه همه فرار ميكردند ما ماشيني به بزرگي ماشين كامرون را سفارش داديم و براي تاسيس چاپخانه زميني را در تهرانپارس در نظر گرفتيم. قرار بود از چاپخانه سپهر جدا شويم. جلوي ماشين را گرفتند و پولش هم مصادره شد.
فعاليتهاي شما فقط منحصر به چاپخانه سپهر بود يا به چاپخانههاي ديگر نيز كار سفارش ميداديد؟
چاپخانه سپهر را با آقاي تاجزاده شريك بوديم و قرار بود با خريد اين ماشين كامرون از آنها جدا شويم، اما نشد و تا آخر با چاپخانه سپهر همكاري كرديم. چاپ كتب درسي هم بود كه باعث كار بيشتر در چاپخانهها ميشد. چون شبها كارگران ميتوانستند كار كنند و كتابهاي درسي چاپ كنند. كتابهاي اميركبير هم بود، اما كار آنقدر زياد بود كه غير از سپهر به تمام چاپخانهها كار ميدادم، حتي چاپ برقهيي در قم. ناسخالتواريخ را به آنجا سفارش دادم. كمكم اوج گرفتيم و باعث حسادت شديم.
چرا اسم انتشاراتتان را اميركبير گذاشتيد؟
انتخاب اسم اميركبير براي من خوشيمن نبود. خيلي هم فكر كردم اسم انتشارات را چه بگذارم؟ گفتند بگذار فردوسي. رفقا ميگفتند نام اميركبير نحس است و هيچ گاه نه براي خودش نه ديگران نتيجه خوبي به همراه نداشته است. من دوست داشتم چون اسمم تقي بود و اميركبير هم آدم فرهنگي بود، اين اسم را انتخاب كنم.
چطور شد كه جعفري كاغذبگير چاپخانه، ناشري به اعتبار اميركبير شد. آيا ممكن است اين اتفاق براي كارگران ديگري هم در محيطچاپخانه بيفتد؟
من اگر سوپور شهرداري هم بودم با اين زحماتي كه كشيدم تا به حال شهردار شده بودم. كار من شبانهروزي بود. رنگ آفتابهاي خانهام را نميديدم. فقط جمعهها ميتوانستم بچههايم را ببينم.
همانطور در دوره كارگري هم صبح شنبه ميرفتيم چاپخانه، صبح جمعه بيرون ميآمديم. روي ساروج كف چاپخانه پاشنههايم شكافته ميشد و جمعهها مادرم پي بز آب ميكرد و روي آن ميريخت تا خوب شود. با پولهايي كه از چاپخانه گرفته بودم 25 هزار تومان پسانداز كردم. رفتم سربازي و برگشتم و زن گرفتم.
اين همه زحمت براي رسيدن به كجا! ميخواستيد به چهچيزي برسيد؟
نميدانستم به كجا ميخواستم بروم و برسم، مثل آتش بودم.
برايتان همين كافي نيست كه بسياري از مردم را شما كتابخوان كردهايد؟
خب نتيجه چه شد؟ من چه به سرم آمد؟ چرا سرنوشت من بايد اينطور باشد؟ درست است كه كسي نميتواند افتخارات من را بگيرد، اما حالا من خانهنشين شدهام.
عبدالرحيم جعفري
عبدالرحيم جعفري (زاده 1298تهران) بنيانگذار و مدير سابق انتشارات اميركبير، مهمترين و گستردهترين موسسه خصوصي چاپ و انتشار كتاب، در تاريخ ايران و خاورميانه است. وي تا سال 1358 دارنده و گرداننده اين بنگاه انتشاراتي بود.
عبدالرحيم جعفري كه او را با نام «تقي جعفري» هم ميشناسند، در سال 1298در سختي و تنگدستي چشم به دنيا گشود. مادرش كبري بود و پدرش ميرزا علياكبر؛ پدر پيش از تولد عبدالرحيم به مشهد رفت و هيچ گاه بازنگشت. ناگزير، در غياب پدر، نام خاندان مادر را بر پسر نهادند: «عبدالرحيم استاد محمد جعفر». وي بعدا، نام خانوادگي خود را به «جعفري» تغيير داد. در دوران كودكي، مدتي تحت سرپرستي خانواده منتخبالملك، معاون وقت وزارت امور خارجه، قرار ميگيرد و چندي طعم آسايش و رفاه را ميچشد. ديري نميگذرد كه با انتقال آقاي منتخبالملك به افغانستان، جعفري دوباره تنها ميماند. به ناچار، درس را رها ميكند و به كارگري رو ميآورد و چندي بعد، در چاپخانه «علياكبر علمي» به كار مشغول ميشود. در همين ايام با پيشنهاد آقاي علمي، با دختر برادر وي ازدواج ميكند و زندگي مستقلي تشكيل ميدهد. از آنجا كه كارگري و كارمندي، بلندنظري و روحيه دورانديش او را ارضا نميكرد، با 10، 12 هزار تومان پسانداز، در 28 آبان 1328در اتاقي در طبقه دوم چاپخانه آفتاب، واقع در خيابان ناصرخسرو، انتشارات اميركبير را پايهگذاري ميكند. با درايت و حسن مديريت جعفري، طولي نميكشد كه انتشارات اميركبير به يكي از بزرگترين موسسات چاپ و نشر كتاب در كشور تبديل ميشود؛ تا جايي كه ميتوان او و بنگاه انتشاراتياش را، يكي از مهمترين و تاثيرگذارترين عوامل تحول فرهنگي ايران در پيش از انقلاب نام نهاد. جعفري در اين دوران، ميكوشد تا در حوزههاي مختلف، كاستيهاي موجود در زمينه كتاب را مرتفع كند.
اين انتشارات كار خود را در 12 آبان سال 1328 با خريد سرقفلي نخستين فروشگاه خود در خيابان ناصرخسرو تهران آغاز كرد. نخستين اثر منتشر شده جزوهيي به نام «نماز» بود كه با نظر آيتالله حاج ميرزا خليل كمرهيي تهيه شده بود. مديريت و مالكيت موسسه در زمان انقلاب سال 1357در دست عبدالرحيم جعفري بود. پس از انقلاب در سال 1388جعفري مدتي را در زندان گذراند و پس از اين زمان از او خواسته شد كه موسسه را به سازمان تبليغات اسلامي واگذار كند. نهايتا اين واگذاري انجام شد و سازمان تبليغات اسلامي هدايت اين انتشارات را در دست گرفت. تا پيش از اين واگذاري انتشارات بيش از 2000عنوان كتاب چاپ كرده بود كه در كنار كتابهاي موسسههايي كه امتياز آنها را خريداري كرده بود اين تعداد به 3000هم ميرسيد. پس از انقلاب فعاليت انتشارات به شكل چشمگيري كاهش يافت و تا حدود 15سال بسياري از عناوين قبلي هم چاپ نميشدند تا اينكه با تغيير مديريت انتشارات برخي آثار مهم مجددا به چاپ رسيدند.
برگرفته از اعتماد
برگرفته از اعتماد