به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



سه‌شنبه، آذر ۱۴، ۱۳۹۱

اشرف علیخانی (ستاره.تهران)

آری...آن چشمبندها

و چشم بند...آری...آن چشمبندها... اولین باری که چشم بندم بدلیل اینکه خیلی سنگین و کمی تغییر رنگ یافته بنظر میرسید را شستم ٬ خودم هم های های گریه میکردم
و دلیلش این بود که میدانستم سنگینی آن چشم بند بخاطر کثیفی و آلودگی نیست بلکه از اشک چشم دهها بلکه صدها زندانی قبل از من که آنرا به چشم زده اند آنقدر سنگین بنظر میرسد
و حس میکردم زیر آب دارم اشک چشمان دیگران را میشویم...


لحظه لحظه اش را در برابر چشمانم میبینم.....کنج اتاق بازجویی...رو به دیوار با چشم بند
 و پس از دقایقی سکوت صدای قدمهای سنگین و آهسته ی بازجو و صدایش با فراز و نشیبهایی در دو قطب خشن و مهربان و بعد تعویض صدا و بازجویی دیگر که میخواهد مسالمت آمیز برخورد کند
 و این دیگری پسوردهای ایمیل و وبلاگ را میخواهد و بعد از کلی سوال و جوابهای گاه تکراری که یک سوال با فاصله ای مشخص دوباره پرسیده میشود و آدم را کلافه میکند....


فقط کافیست که یک تفاوت جزئی در جواب وجود داشته باشد...و بعد که معلوم نیست چند ساعت طول کشیده با دهان و گلوی خشکیده و چشمهای مرطوب از اشک...اشکی که نه از ترس و وحشت برای خود٬ بلکه از سر نگرانی برای دیگرانست...یعنی دوستان بیگناه خارج از زندان .


آنچه که فقط بدلیل عاطفی و یا اموری ساده آدمها را با هم آشنا میکند و حال ممکنست بخاطر دستگیری و هک ایمیلها و وبلاگش به دردسر بیفتند...
و سرانجام بازگرداندن به سلول بندی که اگرچه چراغش همیشه روشن است اما بطوری مرموز تاریک و نفسگیر و دهشتبارست و بوی نا میدهد و پر از مورچه است و پتوهایش زبر و کثیف و خارش آور و خلاصه آدم به یکساعت زندگی بعد از آن لحظه هم امیدوار نیست...
و چشم بند...آری...آن چشمبندها... اولین باری که چشم بندم بدلیل اینکه خیلی سنگین و کمی تغییر رنگ یافته بنظر میرسید را شستم ٬ خودم هم های های گریه میکردم و دلیلش این بود که میدانستم سنگینی آن چشم بند بخاطر کثیفی و آلودگی نیست بلکه از اشک چشم دهها بلکه صدها زندانی قبل از من که آنرا به چشم زده اند آنقدر سنگین بنظر میرسد
و حس میکردم زیر آب دارم اشک چشمان دیگران را میشویم...
در ذهنم تصویر پسرها و دخترها و مردان و زنان بیشماری را تجسم میکردم که این چشم بند را به چشمشان زده اند و حالا آنها شاید اعدام شده اند...
نمیتوانم احساسم را بخوبی تشریح کنم. ضمن اینکه یادآوری آنروزها بخصوص بند ۲۰۹ و بخصوص اتاقهای بازجویی بشدت مرا منقلب میکند


چه پستی و فرومایگی و رذالت میخواهد که انسان اینچنین روزهایی را فراموش کند و یا به عمد نخواهد از آن سخن بگوید


اشرف علیخانی
(ستاره.تهران)