ناصر فكوهي
پايان جهان
زيستن با انديشه مرگ
پايان جهان شايد به آغاز مفروض آن، به جشن و كارناوالي بزرگ شباهت داشته باشد از نورها، صداها، انفجارها، گذار بي رحم از نظم به بينظمي، همانگونه كه در آغاز، گذاري دردناك از بينظمي به نظم در انتظار انسانها بود:
زايشها و باز زايشهايي بيپايان در انديشههاي چرخهاي يا تمايز و تقسيم نهايي و ابدي در تفكرهاي خطي يا سرانجام آرامش و بيدردي كاملي در انديشههاي مارپيچي و نيرووانايي.
در انديشههاي چرخهاي، آزتكها مرگ هر خورشيد را پايان جهاني ميدانستند كه ناگزير از
دست ميرفت تا به زايش جهان ديگري در چرخه بيپايان زندگي امكان دهد، و براي آنكه بتوانند پايان جهان خود را تا نهايتي ممكن، به تاخير بيندازند، قلب انسانهايي را كه اسير و قرباني ميكردند، درون آتش ميانداختند تا ايزد خورشيد را از خود خشنود نگه دارند؛ انديشههاي خطي، برعكس پايان را در فرجامي بهشتي يا دوزخي ميديدند كه براي دردمندان، لذت را دربرداشت و براي لذت جويان درد را.
و در نهايت، مارپيچ بوداييان، در پي بيدارييي بود كه مرگ كالبد انساني و كالبد جهاني را سرآغاز بيداري و برون خزيدن از كابوس زندگي مادي ميدانست.
پايان جهان شايد همه اينها و شايد تركيبي از همه اينها باشد. معمايي براي انديشيدن. انديشيدني كه در عين حال ميتواند، راهي باشد به بازانديشي درباره پايان كالبد جسماني و پايان جهان نه براي همه بلكه براي خود:
در اين انديشه، ديگري بايد به فراموشي سپرده شود زيرا شايد همو بوده است كه جايگزين خود شده تا پايان جهان را جايگزينِ پايان انديشه و كالبد فردي خود كند. زيستن با انديشه مرگ و انتظار براي مرگ، بهويژه آنگاه كه با مرگي از پيش اعلام شده و دقيق در زمان و مكان روبهرو باشيم، حيات را ناممكن و زندگي را درون زنجيره زهرآلود و شكنجهوار از دردها و ترديدهاي مرگبار فرو ميبرد.
و در نهايت، مارپيچ بوداييان، در پي بيدارييي بود كه مرگ كالبد انساني و كالبد جهاني را سرآغاز بيداري و برون خزيدن از كابوس زندگي مادي ميدانست.
پايان جهان شايد همه اينها و شايد تركيبي از همه اينها باشد. معمايي براي انديشيدن. انديشيدني كه در عين حال ميتواند، راهي باشد به بازانديشي درباره پايان كالبد جسماني و پايان جهان نه براي همه بلكه براي خود:
در اين انديشه، ديگري بايد به فراموشي سپرده شود زيرا شايد همو بوده است كه جايگزين خود شده تا پايان جهان را جايگزينِ پايان انديشه و كالبد فردي خود كند. زيستن با انديشه مرگ و انتظار براي مرگ، بهويژه آنگاه كه با مرگي از پيش اعلام شده و دقيق در زمان و مكان روبهرو باشيم، حيات را ناممكن و زندگي را درون زنجيره زهرآلود و شكنجهوار از دردها و ترديدهاي مرگبار فرو ميبرد.